۱۳۸۵/۰۱/۰۹

راحت بودن:

چقدر خوبه آدم برای ابراز عقايد و نظراتش راحت باشه و بدون شيله پيله حرفش رو بزنه. توی فرهنگ ما ايرونی‌ها اين يک قلم اصلا يافت نمیشه. ما هميشه در حصاری از خطوط قرمز عرف و سنت و مذهب زندانی هستيم. برعکس ما، اين خارجی‌ها چقدر راحت هستند. راحت حرفشون را ميزنند. برخلاف ما که برای لباس پوشيدن کلی قر و اطوار داريم، هرآنچه که دوست دارند می‌پوشند. اگر ما برای برگزاری يک ميهمانی دو سه نفره کلی خودمون رو بزحمت و عذاب می‌اندازيم، آنها چقدر راحت ميهمانی‌هاشون را برگزار ميکنند. خلاصه اين ”راحت بودن“ و از قيد و بندهای عرف رها بودن بصورت يک رفتار و يک فرهنگ درآمده است.

از ميان وبلاگ نويسان، چند نفر هستند که خيلی آدمهای راحتی هستند و حرف‌هاشون را بدون قر و قميش مطرح ميکنند بطوريکه خواننده با آنها احساس خويشاوندی و نزديکی ميکند.

يکی از اين آدم های راحت، اون هاله استراليايی است. گاهی اوقات آدم احساس ميکند که با او توی يک خانواده داريم زندگی ميکنيم. مثلا يکبار بدون خجالت نوشته بود: بچه‌ها من ميخوام دستگاه آی يو دی استفاده کنم. تجربيات‌تون رو برام بنويسيد.( جالب اينکه همه آقايون اطلاعات تکنيکی و ژئو پليتيکی دستگاه را بخوبی تشريح کردند و خانمها کمتر اظهار نظر کردند و رفتند سراغ بافتنی‌هاشون)

اخيرا هم يک ماجرايی که به شکم يه خانوم همسايه شک کرده بوده و باعث شرمندگی شده را براحتی نوشته. خب، منظور من از ذکر اين دو مورد فقط اشاره به مثالها بود و کاری به جزئيات اينگونه موارد ندارم. غرض من از اين نوشته اين است که خيلی از ما وقتی حتی وارد دنيای مجازی اينترنت هم که ميشويم باز همراه خودمان پيله‌ای از قيد و بندها را همراه می‌آوريم.

حالا من يک خاطره از اين دست را برای شما نقل ميکنم:

چند سال پيش، زمانی که در ايران دانشجو بودم، روز امتحان يکی از دروس مهم خواب ماندم. وقتی بيدار شدم و متوجه شدم فقط نيم ساعت به شروع امتحان وقت دارم سراسيمه و با عجله خودم را آماده کردم و با سرعت و دوان دوان خودم را به خيابان رساندم. هر چه منتظر شدم تاکسی و وسيله نقليه‌ای گير نيومد. ناچار دوان دوان بسمت دانشکده حرکت کردم. در بين راه عابران را ميديدم که پس از عبور کردن از کنار من صورت خودشون رو برميگرداندند و ميخنديدند. من فکر ميکردم آنها بخاطر چهره سراسيمه و ملتهب من خنده ميکنند. غافل از اينکه زیپ شلوارم باز بوده و در اثر دويدن نيمی از تشکيلات ما بيرون آمده و باعث شادی و طرب خلق الله شده.

بهر حال با همان وضعيت خودم را به جلسه امتحان رسوندم. زمانی که رسيدم ديدم همه توی سالن نشسته‌اند و برگه های امتحان را دارند پخش ميکنند. همينکه وارد شدم صدای قهقهه موذيانه دخترها و پسرهای همکلاسی بلند شد. استاد برگشت و نگاهی به اون هيبت پر عظمت ما انداخت و او هم نتوانست جلو خنده خودش رو بگيرد. خلاصه محشر کبری که میگن همونجوری بود.

زمانی که من متوجه قضيه شدم از خجالت سرم گيج رفت ولی بخاطر اينکه روحيه خودم رو نبازم گفتم: مگه چيه؟! مگه خودتون ندارين؟ از آنزمان همکلاسی ها دیگه کلی از ما میترسیدند و از دور چاق سلامتی میکردند. استاد هم دمش گرم از ترس اینکه مبادا آسیبی به او برسه نمره خوبی به ما داد.

۱۳۸۵/۰۱/۰۷

سخنرانی رئيس جمهور در جمع معتادان:

(برگرفته از دفترچه خاطرات رئيس جمهور محبوب)

فرق من با ديگر روسای جمهور عالم همين است که از هر انگشتم صدتا هنر ميبارد. من هر جا ميرم لباس آنها رو می‌پوشم و خودم رو همرنگ اون جماعت ميکنم و با لهجه مردم همان منطقه براشون سخنرانی ميکنم. من بلدم با هر لهجه‌ای که بخواهيد ماجرای هالوکاست و هاله نورانی رو براتون تعريف کنم. حالا اينا که چيزی نيست بلدم هر جور صدايی که بخواهيد تقليد کنم. صدای آهنگ کارتون پلنگ صورتی رو ميتونم بهتر از صدا و سيما براتون دربيارم. صدای قورقور قورباغه و جير جير جیرجيرک و قوقولی قوقوی خروس و هزاران صدای ديگر. کدوم رئيس جمهور رو ميشناسيد که اينقدر مثل من هنرمند باشد؟

مثلا امروز. امروز از محله دروازه غار جنوب تهران عبور ميکردم که ديدم کنار يه قهوه‌خونه قديمی معتادان عزيز کنج دیوار نشسته‌اند و دارند چرت ميزنند. با خودم گفتم بهتر است سرزده از اين قهوه‌خونه بازديد کنم و برای اين برادران عزيز معتاد سخنرانی کنم.

اول رفتم يه خورده خوش و بش با اونها کردم. بعد بخاطر اينکه آنها بتونند با رئيس جمهور محبوب خود احساس صميميت بيشتری کنند من هم رفتم گوشه ديوار قهوه‌خونه بحالت کز کرده نشستم و بساط زرورق و مواد را از يکی از همون اشغری‌ها گرفتم و مشغول شدم. همه اونها اطرافم جمع شده بودند و حسابی از اينکه چنين رئيس جمهور خاکی و مردمی در ميانشان هست خوشحال شده بودند. بعضی‌هاشون که حال حرف زدن داشتن شعار ميدادند:

”شل علی محمد- محمود خوشگله خوش آمد“

بعد شروع کردم با همان لهجه خودشون براشون از وضعيت حساس کشور حرف زدن. براشون گفتم:

معتادان شلحشور و مبارژ!

امروژ کشور ما بدجوری حالش دمق شده. همش تقشير اون اشرائيل شهيونيشته. اون بود که امريکا رو وادار کرده که پرونده هشته‌ای ما رو به شورای امنيت بقرشتند. امروژ چشم اميد ما به شما شلحشوران عژيژ و مشلمان اشت. شما بايد اشطوره مقاومت و اشتقامت باشيد. اگر تحريم مون کردند خيالی نيشت. اگر جنگ درشت کردند باژ هم خيالی نيشت. خودش خشک میشه میفته ! منژورم اینه که خودشون شکشت شختی ميخوردند و عقب نشينی ميکنند.

آی اشغری! آی اِشمايل ! آی شُهراب! همه‌تون بايد بدانيد که انرژی هشته‌ای حق مشلم شماشت. بپا خيژيد و اول دماغتون رو پاک کنيد و اژ حق مشلم خودتون تا آخرين نفش دفاع کنيد.

در پايان اين مراسم برادران متعهد و شريف معتاد با تهيه طوماری متعهد شدند در صورت حمله امريکا همه پايگاههای نظامی و اقتصادی دشمن در سراسر دنيا را با عمليات استشهادی منهدم خواهند کرد.

۱۳۸۵/۰۱/۰۶

مذاکره با شيطان بزرگ:

مقدمه: سالها بود که بسياری از خيرخواهان پيشرفت و آبادانی ايران به مقامات کج انديش حکومتی ضرورت مذاکره با امريکا را گوشزد ميکردند ولی هربار از سوی همان مقامات عالرتبه گوشمالی ميشدند. تا همين دوسه ماه پيش مذاکره با امريکا مترادف بود با زبونی و خودباختگی در برابر ابرقدرتها. چقدر فرصتهای بيشماری فقط بخاطر همين کج انديشی رهبر نظام از دست رفت و مشکلات رفته رفته آنقدر پيچيده شد تا بالاخره مجبور شدند يک قُلُپ از آن جام زهر را نوش جان کنند و چاره‌ای جز مذاکره با امريکا آنهم در ضعيف‌ترين موضع نديدند. البته مذاکره با امريکا حرف چندين ساله ما بوده و امروز هم هيچ مخالفتی با آن نداريم ولی قسمت خنده‌دار قضيه استفاده ابزاری از اسم ”عراق“ است.

مقام معظم رهبری طوری اين مذاکرات با شيطان بزرگ را تاييد کرد که مثلا ما همچنان بر همان موضع سابق خودمون هستيم منتها فقط و فقط بخاطر گل روی عراق ميخواهيم با امريکا مذاکره کنيم!

خب، حالا فرض کنيد امريکا يه روز جمهوری اسلامی رو توی خيابون ميبينه و اونو تور ميزنه و ميبره توی يه خونه خلوت که با هم از اون کارهای مذاکره‌ای بکنه:

امريکا: چطوری چَگوری مگوری؟

ج.ا: خوبم. شما چطوری؟

امريکا: منم خوبم. دلم واست خيلی تنگ شده بود توی اين مدت

ج.ا: راست ميگی؟ بگو بجون عراق!

امريکا: بجون عراق راست ميگم. دلم واست يه ذره شده بود. خب، حالا اول با هم يه گيلاس مشروب بزنيم بعد بريم سر اصل قضيه عراق. تو چی ميخوری عزيزم؟ ويسکی يا آبجو؟

ج.ا: من...من.. چيزه... واسه من فقط يه ليوان آب گرم نبات درست بکن. آخه سردی‌ام شده. دلم هی مدام قرقر ميکنه.

امريکا: بروی چشام. تو جون بخواه کيه که بده! ولی عزيزم آبگرم نبات که حال نميده. يه چيزی بخور که لااقل توی اين يه ساعتی که با هم هستيم آرامش داشته باشی و اينقدر بفکر آتش و جهنم نباشی.

ج.ا: خب. جوشانده گل گاوزبون یا چای دارچین داريد؟

امريکا: اصلا از خيرش گذشتيم. حالا بيا بريم اون اتاق.

ج.ا: واه واه واه. اوا خدا مرگم بده. من اهلش نيستم ها. فکر کردی منو تور زدی بياری اينجا هرکاری خواستی ميتونی بکنی؟

امريکا: من که منظور بدی نداشتم. فقط گفتم بريم توی اون اتاق باهم در مورد عراق مذاکره کنيم. عراق خيلی خوبه! موافقی؟

ج.ا: بعله! ولی فقط بخاطر عراق!

خب، تو بلدی صيغه بخونی؟

۱۳۸۴/۱۲/۲۷

سال نو مبارک

ايشالله سالی خوب و خوش، همراه با سلامتی و موفقيت داشته باشيد.

هميشه لبتون خندان و دلتون مملو از محبت و صفا باشه.

من فردا به مسافرت ميروم و لذا مجبورم زودتر از موعد، عيد نوروز را به شما تبريک بگم. از صميم قلب برای همه ايرانيان داخل و خارج روزگاری خوش و دور از استبداد را آرزو ميکنم. ضمنا آزادی گنجی را هم به خانواده و دوستانش تبريک ميگم. اميدوارم بقيه زندانيان سياسی هم آزاد و به جمع خانواده‌هاشون برگردند.

احتمالا در طول مسافرت امکان وبلاگ نويسی نخواهد بود. لذا در غياب من مواظب خودتون باشيد. شيطونی نکنيد. الکی پينگ نکنيد. کامنت ناجور ننويسيد. با غريبه‌ها چت نکنيد. ايميل‌های اسپم برای کسی نفرستيد. به همديگه هم بيخود و بی‌جهت گير نديد.

يادش بخير. اون وقتها که بچه بوديم و مادرم ميخواست به بازار برود و خريد کند ما بچه‌ها را توی خونه تنها ميگذاشت و قبل از رفتن هزار جور سفارش ميکرد. اينجوری:

تا من از خريد برميگردم يه گوشه‌ اتاق بشينيد . با اسباب بازی‌هاتون بازی کنيد. خونه رو به هم نريزيد. خوراکی توی يخچال هست. کمدها رو برای پيدا کردن شکلات بهم نريزيد. شکلاتها تموم شده. دست به اجاق گاز نزنيد. ميخ و سيخ توی سوراخ پريز برق نکنيد. در رو به روی غريبه باز نکنيد. اينقدر جيغ و داد راه نياندازيد که همسايه‌ها از دستمون شاکی بشن. با هم دعوا نکنيد و سرکول هم نزنيد. توی اتاق توپ بازی نکنيد. با بالش همديگه رو کتک نزنيد. بالش‌ها رو تازه دوختم. اينقدر هم تلويزيون رو از اين کانال به اون کانال نزنيد خراب ميشه.....

جالب اينه که همه اين سفارشها بی اثر بود و نتيجه معکوس داشت .

حالا تا من از مسافرت برگردم شما مواظب خودتون باشيد. نَيام ببينم همه تون قرتی و بی‌ دين و ايمان شديد.

۱۳۸۴/۱۲/۲۵

صدور قطعنامه عليه زيمبابوه:

حسنی: الو؟ آقای آصفی؟ سلام عرض کردم. من حسنی هستم از کانادا. مزاحم شدم فقط يه سوال بکنم. امروز خبرگزاريها اعلام کردند که شورای امنيت سازمان ملل عليه ايران قطعنامه‌ای را صادر خواهد کرد و دو هفته به ما مهلت خواهند داد تا بساط فعاليتهای هسته‌ای را جمع کنيم. شما قبلا گفته بوديد که پرونده ما اصلا به شورای امنيت فرستاده نشده. نظر شما چيه؟

آصفی: من هنوز هم ميگم پرونده ما به شورا فرستاده نشده. آنچه که فرستاده شد فقط پوشه خالی پرونده بود و کاغذهای داخل پرونده از لای اون پوشه افتاده بود که ما يواشکی برداشتيم و به آنها هم نگفتيم. آنها هم پوشه خالی را به شورای امنيت فرستادند.

حسنی: عجب!!!... خب اگه اينجوره پس اون نامردها چرا بازهم عليه ما قطعنامه صادر ميکنند؟

آصفی: شما اشتباه ميکنيد. آنها عليه کشور زيمبابوه قطعنامه صادر ميکنند و به اونها ميگن تا دو هفته ديگه اگه کاسه کوزه‌ها تون رو جمع نکنيد هرچی ديديد از چشم خودتان ديد‌‌ه‌ايد.

حسنی: آخه چجور شد از ميان اين همه کشور در دنيا به اون زيمبابوه بدبخت گير دادند؟

آصفی: اين آمريکاييها همين جورند ديگه.

حسنی: ميگم آقای آصفی! نکنه يه دفعه خدای نکرده اين امريکائيهای خدانشناس بجای بمباران زيمبابوه اشتباهی نيروگاه بوشهر ما را بمباران کنند؟

آصفی: نه بابا! خيالت تخت تخت باشه. همه هواپيماهای امريکايی از دَم در جريان جنگ عراق خراب شده‌اند. بعضی شون آب و روغن قاطی کردند. بعضی شون واشر سرسيلند سوزانده‌اند و بقيه هم ايراد گيربکس و صفحه کلاج دارند.

حسنی: آقای آصفی! ببخشيد يه سوال شخصی داشتم... شما نسبت فاميلی با اون آقای سعيد الصحاف نداريد؟

آصفی: چطور مگه؟

حسنی: هيچی. همينجوری پرسيدم.

۱۳۸۴/۱۲/۲۳

چند نکته اتمی:

در مورد بحران هسته‌ای ايران چند نکته نياز به بازگويی دارد:

الف) مسئول اين بحران کيست؟

بدون ترديد تمام تصميمات اتخاذ شده در مورد اين پرونده از ابتدا تاکنون توسط شخص آقای خامنه‌ای گرفته شده و میشود. اشتباه محض است که خيال کنيم افرادی مثل حسن روحانی یا خاتمی (در قبل) و افرادی نظير لاريجانی و احمدی نژاد و حتی مجلس و وزارتخارجه کوچکترين اختيار و قدرت تصميم گيری در اين موضوع را داشته و یا دارند. اين اختیار هم در متمم قانون اساسی به ولی فقيه داده شده (تدوين سياستهای کلان) و هم خوی و خصلت آقای خامنه‌ای بگونه‌ای است که در کوچکترين موارد کشور اعمال نظر ميکند چه رسد به اين مسئله حياتی.

ذکر اين مسئله از اين رو حائز اهميت است که اولا بدانيم عنان موضع گيريهای اتخاذ شده از سوی ايران در مورد مسئله اتمی فقط و فقط ديدگاهها و سليقه شخص رهبر است و بقيه مثل گوسفند دنباله رو تصميمات ايشان هستند. آقای خامنه‌ای افکار بسيار دگم و عهد عتيقی نسبت به دنيا و بخصوص غرب دارد و معتقد است در آينده نظام سرمايه‌داری غرب منهدم خواهد شد. بنابر اين با چنين شناختی از مسئله بهتر ميتوان عواقب اين بحران را پيش بينی کرد.

ب) حقيقت بحران هسته‌ای چيست؟

حقيقت اين است که هم غربيها و هم مسئولين و مقامات عاليرتبه ايرانی به اين امر واقفند که اين پرونده هسته‌ای يک بهانه برای تنبيه کردن حکومت ايران است. مشکل جدی اين نيست که ايران صاحب راکتور اتمی بشود يا خير. اگر چنين بود بايد در مورد تکنولوژی ليزری و حتی تسليحات شيميايی و بمبهای ميکروبی و دهها موارد ديگر چنين حساسيتی وجود داشته باشد. متاسفانه افکار عمومی غرب و حتی توده های مردم ايران از اين حقيقت غافلند که مشکل جای ديگری است. مشکل اين استکه ايران سالهاست که قواعد بازی را به بازی گرفته است و برای دنيا ايجاد مزاحمت ميکند. مثال ايران به مانند وجود بچه بی تربيت و پررويی در يک مدرسه است که مرتبا ايجاد بی نظمی ميکند و معلم و شاگرد و ناظم را بستوه آورده و بايد تنبيه و يا اخراج شود.

کار عاقلانه اين بود که برای بقای کشور و منافع ملی اين مرز و بوم مسئولين به اصلاحات نظام تن می‌دادند و حکومت را از حالت استبدادی تکنفره به يک حکومت دمکرات و مردمی تبديل ميکردند. آزادی های شخصی و اجتماعی را توسعه ميدادند و روابط مسالمت آميز با همه کشورها و حتی اسرائيل و امريکا برقرار ميکردند تا در سايه آرامش و صلح کشور به همه تکنولوژيهای مطرح جهانی دست يابد.

ولی متاسفانه بر اساس همان مطلبی که اشاره کردم همه تصميمات اين کشور از درون يک مغز آنهم فسيل بيرون ميايد و بهيچوجه احتمال تغيير و اصلاح وجود ندارد. بگذريم از اين امر مسلم که نظام دين مدار اصلاح پذير نبوده و نيست و همه ادعاهای اصلاحات چيزی جز فريب و سرحورده کردن مردم نبوده است.

ج) اهميت انرژی اتمی

واقعا طوری از تکنولوژی اتمی دم ميزنند که آدم خيال ميکند اين مسئله از نان شب هم برای کشور ما واجب تر است. کسی منکر و بخيل نيست که ما هم از تکنولوژی هسته‌ای برخوردار باشيم ولی وجدانا يک نگاهی به وضعيت کشور بياندازيد بعد چنين حرفی را بزنيد. يک نگاهی به وضعيت صنايع کوچک و بزرگ بياندازيد ببينيد بهره‌وری و راندمان در دنيا چگونه است و در صنايع ما چقدر. يک نگاهی به نحوه بهره‌برداری و استخراج از معادن و ذخاير بياندازيد، يک نگاهی به وضعيت سيستم مالی و بانکی و اداری کشور بياندازيد، يک نگاهی به اقتصاد وابسته و سيستم گمرکی قرون وسطايی مان بياندازيد بعد ببينيد اولويت در کشور ما چه چيزهايی است.

اصولا در ايران همه پروژه‌های بزرگ دچار اين بيماری هستند که زمان اجرای آنها آنقدر طولانی ميشود که ديگر توجيه اقتصادی خود را از دست ميدهند. مثالها فراوانند: پروژه نيشکر، پروژه فرودگاه امام خمينی، راه آهن بافق- بندر عباس و یا آزادراه تهران -شمال و بالاخره همين نيروگاه هسته‌ای بوشهر. بعضی افراد ساده‌لوح خيال ميکنند که نيروگاه برق که با سوخت اتمی کار ميکند ارزانتر و مقرون بصرفه‌تر است در حاليکه بغير از مشکلات محيط زيستی اينگونه مراکز برای کشور ما که ذخايراورانيوم بسيار محدودی را داريم از اول کار غلطی بوده است.

بنابر اين مسئله تکنولوژی هسته‌ای را آنقدر بزرگ نکنيد که نداشتن آن باعث شود که فکر کنيم همه بدبختی ما از نداشتن تکنولوژی هسته‌ای است! کشور ما زير ساختارهای نوين و اصولی در همه زمينه‌ها نياز دارد که بسيار حياتی‌تر از انرژی هسته‌ای است. ياد آن نکته لطيف افتادم که يکنفر يک دکمه را نزد خياط برد و گفت: با اين دکمه یک کت و شلوار بدوز!

د) پيش بينی و سرانجام کار

اشتباه رهبر ايران اين بود که حيات نظام جمهوری اسلامی را با اين مسئله اتمی گره زد و آنرا حق مسلم قلمداد و از آن بعنوان خط قرمز نظام ياد کردو بر روی آن اصرار و پافشاری کرده و ميکند.

با توجه به مقايسه سرنوشت ملا عمر و صدام که آنها هم همين رجز‌خوانی ها را ميکردند مطمئنا سرنوشت اين پرونده به گونه‌ای رقم خواهد خورد که اضمحلال نظام ولايت فقيهی و يا لااقل استحاله آنرا درپی خواهد داشت.

پرونده ايران گم شد!

امروز روز خوبی بود. از يک هفته پيش که آژانس اتمی پرونده ما را به شورای امنيت فرستاد خواب و خوراک نداشتيم. هی فکر ميکرديم بالاخره آخرش چی ميشه؟ نکنه بزنند دَک و پوزمان را پايين بياورند. خلاصه خيلی دمق بوديم تا اينکه امروز صبح آقای متکی در حالی که داشت بشگن ميزد وارد اتاق شد. گفتم: اين چه وضعيه؟ پرونده ما رفته شورای امنيت اونوقت تو داری قر ميدی؟ گفت: آقای دکتر! ...گفتم: مگه صد بار نگفته بودم بمن نگو دکتر؟ بمن بگو شهيد رجايی! گفت: آقای شهيد رجايی! امروز با خبر شدم پرونده ما توی شورای امنيت گم شده! ميبينی کار خدا رو؟

با تعجب پرسيدم: اينو از کجا شنيدی؟ گفت: يکی از هم ولايتی های ما که نسبت فاميلی دوری هم با ما دارد توی سازمان ملل کار ميکند. فکر ميکنم يا از مديران ارشد سازمان ملل است يا آبدارچی آنجا. بالاخره او باخبر شده که هفته پيش که آژانس اتمی ميخواسته پرونده ايران را به شورای امنيت بفرسته دستگاه فتوکپی آژانس خراب بوده و درنتيجه از پرونده ايران نتوانستند نسخه‌ای برای بايگانی تهيه کنند و همينطوری نسخه اصلی آنرا به شورای امنيت فرستادند. درست يک روز بعد از دريافت پرونده ايران توسط دبيرخانه شورای امنيت پرونده گم شده و هيچکس هم خبر نداره چی شده. حالا هم نسخه ديگه‌ای غير از همان نسخه اصلی گم شده ندارند ولذا قضيه ما بحول قوه الهی رفت رو هوا.

پرسيدم: حالا کوفی عنان چی ميگه؟ گفت: کوفی عنان ميگه: بحضرت عباس من خودم پرونده رو توی کشو ميزم گذاشتم ولی حالا نيست که نيست!

کوفی عنان دستور داده همه خرت و پرت‌های آن ساختمان چند ده طبقه سازمان ملل رو بريزند بيرون و خوب بگردند تا شايد پرونده ايران پيدا بشه. جالب اينه که اين خبر هنوز بگوش آمريکا و رژيم صهيونيستی نرسيده و الا از عصبانيت يا ساختمان سازمان ملل رو بمباران ميکنند يا کوفی عنان رو ميفرستند زندان ابو غريب در گوانتانامو.

پرسيدم: حب حالا چی ميشه؟ گفت: تا اينها بخوان يه بار ديگه پرونده تشکيل بدن و گزارشگرانشون رو دوباره بفرستند ايران و گزارش تهيه کنند دو سه سالی طول ميکشه و تا اون موقع ما بمب‌هامون رو ساختيم و کار از کار گذشته.

با شنيدن اين خبر از خوشحالی نميدونستم چيکار کنم. يه خورده من هم بشگن زدم و يه خورده هم قردادم ولی ياد آقای مصباح افتادم و فورا سرم را به ديوار زدم و دو رکعت نماز شکر بجا آوردم. رو به آسمان کردم و گفتم: ای اوسا کريم! تو چقدر باحالی! چقدر هوای ما رو داری! دمت گرم. امدادهای غیبی ات کار خودش رو کرد.

از فرط خوشحالی دويدم سر خيابون و از قنادی نيم کيلو شيرينی محمدی (الهم صل علی محمد و آل محمد) خريدم و بين همه کارمندان نهاد رياست جمهوری و بيت رهبری تقسيم کردم.

(برگرفته از دفترچه خاطرات رئيس جمهور محبوب)

۱۳۸۴/۱۲/۲۰

وصيتنامه انرژی هسته‌ای:

وصيتنامه سياسی‌ـ‌الهی مرحوم مغفور ”انرژی هسته‌ای“ ديروز توسط يکی از وراث از زير فرش منزل وی پيدا شد که بدليل ملی بودن اين مسئله و برای عبرت آيندگان در اينجا می‌آوريم:

اينجانب ”انرژی هسته ای“فرزند مرحوم آقا ميرزا آلبرت انيشتين در کمال صحت و سلامت وصيتنامه خود را مينويسم تا بعد از مرگ من بين بازماندگان و وراث بر سر تقسيم ارث دعوا نشود.

اينجانب اعلام ميدارم که من هيچگاه "حق مسلم“ کسی نبوده و نيستم و کسانی که در مورد من اين شايعات را درست کردند در حق من جفا کردند و من شيرم را حلال نميکنم و آنها را نمی‌بخشم. آخه اين درسته که فرمول مرحوم ابوی من را بصورت زير تحريف کنند؟:

E =mc² = حق مسلم ماست

(که در اين فرمول m معرف محمود احمدی نژاد و c معرف سکنجبين است)

وصيت ميکنم بعد از من همه اموالم را بين مردم تقسيم کنيد. يک مجتمع بزرگی در بوشهر دارم که بهتر است آنرا تبديل به يک بيمارستان مجهز کنيد تا مردم فقير بوشهر برای انجام يک عمل ساده پزشکی مجبور نباشند به تهران بروند. همچنين يه جريب زمين بزرگ در نطنز دارم که واقعا تحفه‌ای است. اگر آنرا به مدرسه تبديل کنيد ديگر بچه های نطنز و روستاههای اطراف مجبور نيستند در کلاسهای ۴۰-۵۰ نفری درس بخوانند و از سرکول هم بالا بروند. يک آزمايشگاه مجهز در تهران دارم که اگر تبديل به دانشگاه يا سالن ورزشی بشود ديگر جوانان بيکار بسمت کارهای خلاف و اعتياد کشيده نميشوند.

تعداد زيادی سانتريفوژ و دم و دستگاه‌های گرانقيمت هم دارم که خدا تومن بابت آنها هزينه شده و دلالان زيادی بابت خريد آنها ميليونر شدند. همه آنها را ببريد سه‌راه آذری و به اوراق‌چی ها بفروشيد و پولش را صرف ايجاد يک کارخانه بکنيد تا چند نفر مشغول کار بشن. حتی اگر کارخانه کنسانتره پشگل هم راه بياندازيد و محصول آنرا به خارج صادر کنيد بهتر از همين وضع است . اين برای دنيا و آخرت خودتان هم بهتر است.

من راضی به اين همه هياهو و سفرهای متعدد هياتهای دیپلماتيک به اروپا برای مذاکره بر سر پرونده‌ام نبوده و نيستم و اگر پول همين کارها را صرف ارتقا کيفی آموزش در دانشگاههای داخل ميکرديد و زندگی اساتيد و معلمان را تامين ميکرديد ديگر معلمان مجبور نبودند بعد از کار در مدرسه و دبيرستان توی خيابانهای تهران مسافرکشی کنند و اساتيد دانشگاهها از کشور فرار کنند.

من با دلی آرام و قلبی مطمئن از ميان شما ميروم و از همه شما حلالیت ميخواهم. اگر من حقی از شما را خورده‌ام خب نوش جانم ولی اگر خدای ناکرده شما حق مرا خورده‌ايد زود آنرا برداريد بياوريد احتياجش دارم.

انرژی هسته‌ای

۱۳۸۴/۱۲/۱۸

عزا عزاست امروز

روز عزاست امروز

انرژی هسته‌ای پيش خداست امروز

انالله وانا اليه راجعون

با نهايت تاسف درگذشت نابهنگام جوان ناکام" انرزی هسته‌ای" معروف به "حق مسلم ماست" را باطلاع دوستان و آشنايان ميرساند. بهمين مناسبت مجلس ختمی در مسجد ارک از ساعت دوازده نيمه شب تا فردا ظهر برقرار است. حضور شما در اين مجلس موجب تسلی خاطر خانواده داغدار آنمرحوم خواهد گرديد.

از طرف خانواده های: اورانيوم غنی شده، سانتريفوژ، کيک زرد، پلوتونيوم، سيليسيم، کادميم، سديم، کلسيم، منيزيم، هليم و همچنين احمدی نژاد، هاله نور، استشهاديون، زنجير انسانی، حسن عباسی، مصباح يزدی، حسينی خامنه‌ای، احمد جنتی، خزعلی و هيئت امنای مسجد جمکران، جمعی از اتحاديه صادرکننده پوست و روده، انجمن اسلامی مردود‌شدگان دانشگاههای شبه قاره هند، جمعی از کسبه و صابون فروشان و کله پزی های بازار تهران، انجمن صنفی دلاکان و کیسه کشان مقيم مرکز و ديگر دوستان و آشنايان آن‌مرحوم.


۱۳۸۴/۱۲/۱۷

جهان از منظر بعضی ها:

من هم زمانی که در ايران بودم و هنوز به خارج از کشور نيامده بودم مثل خيلی از مسولين فعلی کشور- نگاهی مشابه به مسائل دنيا داشتم . دنیا را اینگونه میدیدم:

تصور ميکردم که ايران مرکز دنياست و همه کشورهای اروپايی و امريکايی هيچ کاری ندارند جز اينکه عليه ايران نقشه بکشند.

تصور ميکردم خيلی از تحولات و اتفاقاتی که در دنيا رخ ميدهد بخاطر در نظر گرفتن مسائل ايران است. مثلا خيال ميکردم علت اينکه جورج بوش در انتخابات امريکا برنده شد اين بود که روسای دو حزب بزرگ امريکا رفته‌اند توی يه رستوران در تل‌آويو نشسته و بعد از کلی عرق خوری با هم توافق کردند که برای اينکه حال ايران رو بگيريم بايد جمهوريخواهان برنده بشن چون دمکراتها سوسول بازی درميارن و مثل دار و دسته جرج بوش نميتونند قاطعانه عمل کنند.

تصور ميکردم که اقتصاد دنيا لنگ و معطل نفت ايران است. خيال ميکردم صاحبان صنايع و شرکتهای بزرگ دنيا همه تحولات سياسی ايران را بدقت دنبال ميکنند و حتی خطبه‌های نماز جمعه تهران را بصورت زنده از طريق مترجم پيگيری ميکنند تا بفهمند وضع بازار نفت چگونه خواهد شد و در نتيجه سود و زيان آتی خود را ارزيابی کنند.

تصور ميکردم سازمان سيا بوسيله پيشرفته ترين ابزارهايی که مربوط به جنگ ستارگان ميباشد را عليه سيستم ناوبری هوايی ايران بکار گرفته و حتی توی توالت هواپيماهای ايران دوربين مخفی نصب کرده تا از همه تحرکات را زير نظر بگيرد. فکر میکردم اگر در در نقطه ای از کشور زلزله میامد یا سیل جایی را خراب میکرد حتما یک جور مرموزانه ای دست امریکا در کار بوده.

خيال ميکردم خارجی ها اصولا آدمهای خری هستند و علت سرپا ماندن کشور ما تا بحال کودنی و خنگ بودن خارجی‌هاست و اگر آنها باهوش بودند و ميدونستند که نظام ما چقدر الکی و بی حساب و کتاب است تا بحال صدبار اين حکومت را سرنگون کرده بودند.

فکر ميکردم بالاخره مردم امريکا يک روزی عليه حکومت شان قيام ميکنند و حکومت امريکا را به زباله دان تاريخ ميفرستند و همه شون مسلمان ميشوند و ما ابرقدرت دنيا ميشويم و دهن بقيه را سرويس ميکنيم.

فکر ميکردم ما هميشه طبق يک قرارداد ازلی و ابدی از سوی امدادهای غيبی حمايت ميشويم. خدا با ماست نه با ديگران. ما ايرانيان تافته جدا بافته‌ای هستيم که هيچگونه معادلات علت و معلولی در مورد کارهای ما صدق نميکند. مثلا همينطوری الکی الکی مشغول ساختن يک دستگاه معمولی ميشويم ولی با کمال تعجب ميبينيم که از نمونه خارجی‌اش بهتر درآمد!

مثلا اگر يک کارخانه توليد پفک نمکی درست ميکرديم ميگفتيم: اين کارخانه از مشابه خارجی اش هم بهتر شده. مال ما يه چيز ديگه است!

طرف مثلا کشاورز و باغدار بود و يک زمين يک هکتاری در شمال داشت. ميگفت اگه دولت از من حمايت کند نصف سيب زمينی دنيا رو تامين ميکنم. اون يکی جوشکار بود ادعا ميکرد مهندسان آلمانی آمده بودند مغازه من و التماس ميکردن که بيا توی کارخانه مرسدس بنز کارکن و اشکالات فنی ما رو بگو هرچی بخوای برات فراهم ميکنيم. همه دخترای خوشگل آلمان را برات مياريم. من قبول نکردم.

خلاصه فکر ميکردم اصلا ما يه چيز ديگه‌ايم!!

حالا که آمدم خارج، چشم و گوشم يه خورده باز شده. دنيا را خيلی بزرگ ميبينم. بزرگتر از همه کهکشانها. بزرگتر از همه آسمانها. خوبی فقط در انحصار ما نيست. عقل و هوش و استعداد در همه جا هست. سرمايه ها در دنيا آنقدر کلان است که کسی به بار يونجه روی الاغمان توجهی نميکند. خدا با کسی عقد اخوت نبسته و به کسی چک سفيد نداده. توی جهان قانون علت و معلول حاکم است. با جنجال و هياهو و شعار و چرت و پرت‌گويی چيزی عوض نميشود. بسياری از اعتقادات ما در اصل ”اعتقاد“ نبوده‌اند ، بلکه توهم و سراب بودند. دنيا همه‌اش صفر و يک نيست. همه‌اش سفيدی و سياهی نيست. دنيا را بايد دوباره ديد.

۱۳۸۴/۱۲/۱۶

ترکيب جديد هفت ‌سين:

از سوی سازمان تبليغات اسلامی، ترکيب جديد هفت سين اعلام گرديد:

- سماق

- سيانور

- سنگ پای قزوين

- سلاح هسته‌ای

- سانتريفوژ

- سفره پلاستيکی که بر روی آن عکس يک پيت نفت چاپ شده باشد

- سيفون دستشويی

توضيح اضافی برای دوستانی که سوال کرده‌اند:

سماق برای مکيدن است. ملتی که نان شب ندارد بخورد ولی شعارهای بزرگتر از دهانش را میدهد مجبور خواهد شد سماق بمکد. سيانور برای کسی است که پول و پارتی ندارد و از سماق مکيدن هم خوشش نمی‌آيد. سنگ پای قزوين هم برای اين است که مردم بايد پررو شوند والا زندگی در سايه چنين مديران پررويی مشکل ميشود. سلاح هسته ای هم که معلوم است. اصلا حق مسلم ما که ميگن همين است و بس. سانتريقوژ دستگاهی است برای غنی سازی اورانيوم ولی در ايران از آن بعنوان وسيله‌ای برای غنی‌سازی جيب بعضی‌ها استفاده ميشود. سفره منقش به پيت نفت هم برای آن استکه حالا که نتونستيم نفت را به سر سفره مردم بياوريم لااقل مردم دلشون به عکس پيت نفت خوش باشند. و در آخر سيفون توالت برای اين استکه مردم عادت کنند بعد از اظهارات مسئولين سيفون را بکشند تا آثارش از بين برود.

۱۳۸۴/۱۲/۱۵

Who wants to be a millionaire?

ما ديگه پولدار شديم! چقدر به شما گفتم دنبال درس و کار کردن و زحمت کشيدن نرويد، اگه ميخواهيد دنيا و اخرت شما تامين بشه بريد يه وبلاگ بزنيد. هرچی ما گفتيم شما گوش نکرديد حالا بايدافسوس بخوريد. بازهم دير نشده ماهی رو هروقت از آب بگيری مرده است. بريد زود سه چهارتا وبلاگ درست کنيد تا مثل من ميليونر بشيد. از فردا هم کار بی‌کار. بنشينيد توی خونه و استراحت کنيد.

يکی از شما دوستان يک لينکی را بما معرفی کرد که در آن قيمت وبلاگ ما بالغ بر ۴۲ بيليون دلار و سه- چهار سنت قيمت گذاری شده! باور نداريد؟ بريد اينجا رو ببينيد.

من از امروز اين وبلاگ را در بازار بورس نيويورک برای فروش عرضه کرده‌ام و اصلا هم تخفيف نميدم! جنس فروخته شده رو هم پس نميگيريم.

اوه، حالا با اين همه پول چيکار کنيم؟ کاش صد تا وبلاگ درست کرده بودم!

بايد برم يه جای ساکت و آروم توی پارک نزديک خونه بنشینم، يه خورده فکر کنم که با اين همه پول چی کار بايد کرد؟ چقدر هويج ميشه خريد؟ نه... هويج ديگه بدرد نميخوره... بايد به فکر برنامه‌ريزی برای کارهای مهمتر باشم. چطوره با اين پول يه جيگرکی باز کنم؟ نه... حوصله دود و دم جيگرکی رو ندارم. ناسلامتی ما ديگه ميليونر شديم. درست نيست بريم اونجا سيخ جيگر‌ها رو با بادبزن باد بزنيم. اصلا مگه قرار نبود که ما ديگه زحمت نکشيم و کار نکنيم؟

خب. بهتره اين پول را ببرم کنگره آمريکا. دسته های اسکناس رو در هواپخش کنم و بگم: بگير اين ۷۵ ميليونی که مثلا برای ايجاد دمکراسی در ايران خرج کردی. بگير و زود جل و پلاست رو جمع کن و ديگه اين اطراف پيدات نشه. بزار ببینیم خودمون چه غلطی ميکنيم. (حقيقتش رو بخواهيد هيچ غلطی نخواهيم کرد. البته اين رو ديگه به امريکايی‌ها نميگم.)

۱۳۸۴/۱۲/۱۴



مصاحبه با يک بلاگر:

مصاحبه‌گر: جناب بيلی! تا آنجا که ميدانيم شما يکی از دو صاحب اون وبلاگ "بيلی و من" هستيد ولی هيچوقت از شما اظهار نظری در مورد مسائل مهم ايران و جهان منعکس نشده بلکه هميشه حرفای بابای شما منعکس میشه و هيچوقت نوبت به شما نميرسه. ميشه يه خورده در اين مورد توضيح بديد؟

بيلی: اعوذ بالله من الشيطان الرجيم. آقا! دست روی دلم نزار که خونه از دست اين بابا.

مصاحبه‌گر: چرا؟ اينجور که خودش ميگه به شما خيلی علاقه داره و هميشه به فکر آسايش شماست. يه بار منو توی خيابون ديد. اولين سوالش از من اين بود که آيا يه سگ ماده سراغ دارم. معلوم بود که ميخواد واسه تو يه دوست دختر پيدا کنه.

بيلی: ای آقا شما چقدر ساده ايد! من و دوست دختر؟ اين کارها همه واسه خودشه. فقط اين وسط اسم ما بدنام شد و الا هيچ چيز گير ما نيومد.

مصاحبه‌گر: عجب! درست نيست توی مسائل خانوادگی شما دخالت کنم پس حالا اگه موافق باشيد بريم سر موضوعات مهم تر. اولين سوال من اينه که نظر شما در مورد انرژی هسته ای که حق مسلم ماست چيه؟ نظر شما در مورد مستعار نويسی چيه؟ چند ساعت در روز را پای کامپيوتر ميگذرانيد؟ دورنمای دمکراسی‌خواهی در ايران را چگونه ميبينيد؟ نظر شما در مورد...

بيلی: آهای! چه خبره؟ مگه از قحطی اومدی اينقدر هول ميزنی؟ صبرکن يکی يکی.

و اما در مورد آت و آشغالهای هسته ای که حق مسلم ماست بايد بگم ما يه بار يه استخوان غنی شده رو پيدا کرديم خورديم خيلی باحال بود. تا چند روز سر کيف بوديم و سگهای همسايه از دست ما فراری. خلاصه اون چيزای هسته ای که گفتی، خوب چيزيه ولی نبايد سگ هار بخوره والا دمار از روزگار مردم درمياره.

مصاحبه‌گر: خب. ظاهرا قرار شده غنی سازی رو ببرند توی روسيه انجام بدن و اونو منتقل کنند ايران تا بمب اتمی بسازيم نظر شما چيه؟

بيلی: پس شما ميگفتيد فن آوری هسته ای حق مسلم شماست؟ و غنی سازی خط قرمز ماست و یک ذره از آن عقب نخواهیم نشست. اگه قرار بشه روس ها اينکار رو انجام بدن پس ديگه شما چه کاره ايد؟ حق مسلم شما که نبايد بره روسيه! این چجور حق مسلمی است که اینقدر تغییر میکند؟ از اينها گذشته هر وقت حکومت حق مسلم ملتش را داد ميتواند انتظار داشته باشد که دنيا هم حقوق او را رعايت کند.

مصاحبه‌گر: جناب دکتر بيلی! من فکر نميکردم شما اينقدر روشنفکر و باسواد باشيد. واقعا اسد حق شما رو خورده. با اجازه شما ميخواهم يک سوال شخصی از شما بپرسم. آيا شما عرق سگی هم ميخوريد؟

بيلی: عرق سگی يا مشروب غير استاندارد فقط توی ايران پيدا ميشه و اينجا نيست. تصميم دارم اگر رفتم ايران يه دلی از عزا دربيارم.

مصاحبه‌گر: ولی اگه اين کار رو بکنی دستگيرت ميکنن و شلاقت ميزنن

بيلی: ای آقا! تو چقدر ساده‌ای. توی ايران همه دارند کارخودشون رو ميکنن. اونجا هر کاری ميشه کرد فقط بايد لب و ليس چندتا گردن کلفت رو چرب کنی.

مصاحبه‌گر: بيلی جان! خيلی ممنون که در اين مصاحبه شرکت کرديد. سلام منو به بابات برسون

بيلی: ببخشيد! شما يه سگ ماده سراغ نداريد؟؟

۱۳۸۴/۱۲/۱۳

موشک جواب موشک:

از مدتها پيش يکی از دوستان وبلاگی پيشنهاد کرده بود که طنزهای اين وبلاگ را بصورت کتاب منتشر کنيم تا مورد استفاده بيشتری از مردم که عمدتا با اينترنت و وبلاگ بيگانه هستند قرار گيرد.

راستش من تا چندی قبل مخالف چنبن کاری بودم و اصولا اهل شهرت و اينجور قرتی بازی‌ها نبوده و نيستم ولی بر اساس همان شعار قديمی ”موشک جواب موشک“ متقاعد شدم که انتشار کتابی حاوی ”گلچينی از طنزهای نوشته شده در اين وبلاگ“ ميتواند پاسخ مناسبی باشد به اقدام سانسورچی‌ها و فيلتربدست‌ها.

فيلتر کردن طنزهای اين وبلاگ مويد اين حقيقت است که يقينا اينگونه نوشته‌جات وبلاگی برخلاف تصور متداول هرگز بی تاثير نيست و اگر ترس و وحشت انحصارگرايان از چنين مطالبی بيهوده بود هيچگاه ميليون‌ها دلار صرف تهيه برنامه‌های فيلترينگ نميکردند. بر همين استدلال به نظر من همه کسانی که وبلاگشان بخاطر طرح مسائل سياسی فيلتر شده بايد بيش از پيش به ارزش کار خود ايمان آورند و از نوشتن دلسرد نشوند.

در طول سه سال گذشته بالغ بر پانصد مطلب طنز در اين وبلاگ نوشته شده که اکثرا فی‌البداهه نگارش شده و اگر تعدادی از آنها گلچين و سپس ويرايش شود مجموعه خوبی برای چاپ خواهد شد.

از همين ابتدا اعلام میکنم که من هيچگونه عوايد احتمالی حاصل از فروش اين کتاب را نياز ندارم و بهتر است مستقيما توسط ناشر کتاب به يکی از موسسات غير دولتی خيريه داده شود.

برای تکميل اين کتاب نقطه نظرات صد نفر از شما وبلاگ نويسان نيز جداگانه تهيه خواهد شد و بصورت ضميمه کتاب اضافه ميگردد.

خب. تا اينجا نود درصد کار تمام شده!! و فقط ده درصد کار باقی مونده و آن پيدا کردن يک ناشر با پدر و مادر است که اين فکر را عملی کند. من که در خارج کشور کسی را نمی‌شناسم. اگر شما در اين مورد ميتوانيد کاری انجام دهيد لطفا به من ايميل بزنيد.

تذکر: اشتباهی به اون حسنی اروميه ايميل نزنيد. بيچاره مشغول کشاورزيه وقت نداره ايميل شما را بخونه

mollah2@gmail.com

۱۳۸۴/۱۲/۱۱

واياگرا در اسلام:

" خوردن هويج كليه را گرم و آلت رجليت را بلند مي نمايد". (منبع)

فکر کنم از من توی دنيا ساده‌تر و چشم و گوش بسته‌تر پيدا نشه. مدتها بود هر وقت میرفتم سبزی فروشی سرکوچه تا يک کيلو سبزی خوردن بخرم می‌ديدم خانوم‌ها به سمت هويچ‌ها هجوم برده و گونی گونی از آن خريد ميکنند و با خود ميبرند. من هميشه فکر ميکردم لابد با اون همه هويج ميخوان مربا درست کنن. يه بار هم از مشهدی کاظم سبزی فروش پرسيدم: يعنی اين خانوم‌ها هرروز مربا درست می‌کنن؟ چقدر هويج می‌خرند؟

آنروز اون مشدی کاظم نامرد دليلش را به ما نگفت و فقط يه لبخند تحويل ما داد.

امروز که اين حديث را خواندم يه‌دفعه ياد اون خانوم‌ها و هويج‌ها افتادم. محکم زدم روی پيشانی‌ام و گفتم: ای دل غافل! عجب کلاهی سرم رفت. ديدی ناآگاهی از احاديث دينی چجوری باعث عقب ماندگی ما شد؟ عجب ما آدم خنگی بوديم که فکر ميکرديم اون هويج‌ها واسه مربا درست کردنه. حالا فهميديم خانوم‌ها شوهران‌شون را رژيم غذايی ”هويج درمانی“ ميدادند و اصلا مربايی در کار نبوده. همه اون هويج‌ها واسه اين بوده که شوهران‌شون بخورند سرحال بيان.

خلاصه خيلی از خودم بدم اومد که چجوری ما مسئله‌ای به اين مهمی رو تا بحال نمی‌دونستيم. همه‌اش تقصير اون مش کاظم نامردبود که به ما همون موقع رمز و راز هويج خوردن را نگفت.

امروز رفتم دکان مش کاظم. يقه اش رو گرفتم چسباندمش به ديوار. گفتم: مرد حسابی! چرا به من حقيقت هويج خوردن رو نگفته بودی؟ حالا دلت خنک ميشه مال ما کوچيک باشه؟

بالاخره با کلی دعوا و فحش کاری مش کاظم بخاطر اين سهل انگاری حياتی، چند تا گونی هويج درشت به ما داد بعنوان جبران مافات که ما بريم اونا رو بخوريم تا جبران گذشته بشه. بيچاره ديگه پول هويج‌ها رو هم نگرفت.

خلاصه از امروز رژيم غذايی ما شده فقط خوردن هويج.صبح ظهر و عصر هروعده سه عدد.

؟

۱۳۸۴/۱۲/۱۰

موضوع انشا: علم بهتر است يا ثروت يا وبلاگ؟

(اين متن را به سبک دانش آموزان دبستانی بخوانيد)

پدر من ثروت را دوست دارد. او ميگويد اگر ثروت داشته باشيد می‌توانيد به مدرسه خصوصی برويد و علم ياد بگيريد. اگر ثروت نداشته باشيد نمی‌توانيد پول شهريه دانشگاه آزاد را بدهيد و بدبخت می‌شويد.

مادر من علم را دوست دارد. او ميگويد در زمانهای قديم که ما ديپلم گرفتيم فورا معلم شديم. حقوقمان خوب بود و توانستيم با آن خانه بخريم یخچال بخریم تلویزیون شاب لورنس بخریم و زندگی خوبی درست کنيم.

من ثروت را دوست دارم ولی وبلاگ را بيشتر دوست دارم چون اگر وبلاگ داشته باشيد ديگر لازم نيست درس بخوانيد و به دانشگاه برويد. به کمک وبلاگ ميتوان هم به پول رسيد و هم معروف شد. اگر از وبلاگ بجای محل کاسبی و مشهور شدن استفاده کنيد به همه چيز خواهيد رسيد.

اگر مثل پدر من زحمت بکشيد سالها طول خواهد کشيد تا به يک ثروت کم برسيد. اگر مثل مادر من دنبال علم باشيد هيچوقت به ثروت نمی‌رسيد. علم مال دوران قديم بود. الان باسوادها مجبورند توی خیابانهای تهران مسافرکشی کنند و يا به خارج کشور بروند و پيتزا فروشی نمايند.

ولی اگر از طريق يک وبلاگ معروف بشويد و تند و تند سايت گويا شروورهای شما را لينک بدهد ميتوانيد همه کارهايی که ديگران با زحمت به آنها می‌رسند به آسانی برسيد. ديگر لازم نيست حتی يک ليسانس خشک و خالی از يک دانشگاه گرفت چون اين کارها زحمت دارد. اصلا لازم نيست اهل مطالعه و کتاب خواندن بود بلکه باید همينطوری از روی باد معده درمورد هر چيز نظر داد. بوسيله معروف شدن از طريق همين وبلاگ است که شما ميتوانيد زرت زرت به کشورهای مختلف سفر کنيد. از ايران گرفته تا اردن و اسرائيل و سوئد و انگليس و اسپانيا. شما چند سال ميخواهيد درس بخوانيد و دکتر بشويد و مطب بازکنيد و بيماران اسهالی را مداواکنيد تا اينقدر پولدار شويد که به اين همه کشورهای دنيا سفر کنيد؟ پس بهتر است يک وبلاگ داشته باشيد و همه چيز را به وبلاگ ربط بدهيد تا يک عده گوسفند خيال کنند شما خدای وبلاگ هستيد.

فوايد وبلاگ خيلی زياد است. مهمترين فايده وبلاگ اين است که وبلاگ ميتواند مثل يک دکان و مغازه محل کسب و کار باشد. اين وبلاگ است که ما را زنده نگه داشته است.

راه اندازی سایت مشروطه

برای خواندن مطلبی درباره دروغگویی روحانیون از وبسایت مشروطه دیدن فرمایید. لینک اینجا