۱۳۸۵/۰۵/۰۵



گزارش سفر به تاجیکستان

من تازه از سفر تاجيکستان برگشته​ام. تاجيکستان خيلی جای خوبيه. آدم احساس ميکنه رفته توی دهات خودش. همه ساده و بی آلايش هستند. اینقدر مردم ساده​ای هستند که اسم شهرشان را گذاشتند دوشنبه و مثلا نگذاشتند استراسبورگ یا سانفرانسیسکو. اسم رئیس جمهورشان را هم گذاشتند امامعلی رحمانف و نگذاشتند مثلا کاندولیزورایس. مردم اونجا بخاطر مهمان نوازی خارجی حرف نمیزدند بلکه مثل خودمان فارسی حرف میزدند که این از برکات انقلاب است. رئیس جمهورشان اینقدر آدم خاکی و فروتنی است که برای استقبال از ما با زیر شلواری و دمپایی آمده بود. بجای مراسم تشریفات در فرودگاه و خواندن سرودهای ملی دو کشور آهنگ بابا کرم دوستت دارم را گذاشته بودند که یه خورده رقصیدیم و سرحال شدیم. بعد پیاده از فرودگاه رفتیم بسمت محل اقامت امامعلی. توی راه امامعلی دعوت کرد بریم توی قهوه خونه دوتا چای بخوریم. جاتون خالی رفتیم هم چای خوردیم و هم یه پک قلیان کشیدیم. موقع بیرون آمدن از آنجا هرکس پول چای خودش را حساب کرد.
اینقدر این دو سه روز که در آنجا بودم بمن خوش گذشت که قابل توصیف نیست. همه چیز ساده و خودمونی برگزار شد. مثلا جلسات را بجای اینکه در کاخ ریاست جمهوری و روی صندلی و مبل برگزارکنیم با ابتکار امامعلی و موافقت من وسایلمون شامل یه زیر انداز- چراغ پیک نیک- فلاسک- قابلمه غذا و مقداری میوه و تخمه و دیگر خرت و پرتها را توی صندوق عقب ماشین میگذاشتیم و یا علی مدد. میرفتیم توی کوه و دشت و صحرا. اول غذا میخوردیم و بعد یه خورده دراز میکشیدیم یعنی چرت میزدیم. بعد بلند میشدیم میرفتیم توی رودخانه اون نزدیکی آبتنی. از آبتنی که برمیگشتیم خسته و گرسنه میشدیم. با چند تا کلوخ کوره سیب زمینی درست میکردیم و جای شما خالی دلی از عزا درمی آوردیم. دیگه کم کم که هوا تاریک میشد وسایل مون رو جمع میکردیم و برميگشتيم محل اقامت امامعلی که توی يه مسافرخانه بود ميخوابيديم و ديگر وقت برای مذاکره و اينجور صحبتها نبود.

روز آخر با هم رفتيم بازار که سوغاتی بخريم. برای همه سوغاتی خريدم. اول از همه برای مقام رهبری يک متر پارچه متقال خريدم که بجای اون چفيه بپوشد و دماغش را با اون فین کند. برای آقای مصباح يزدی يک دستمال يزدی خريدم. برای آقای هاشمی يک جفت جوراب از اون جوراب پنج تومنی ها که تا يکبار میپوشه نوک انگشت پاش ميزنه بيرون خريدم تا يه خورده خحالت بکشه. برای آقای خاتمی يه کلاه ترکمنی گشاد خريدم بپاس اين هشت سال کلاهی که سر مردم گذاشت. برای آقای جنتی يک الک با سوراخهای ريز خريدم که خيلی بدردش ميخورد. آخه کار شورای نگهبان الک کردن عناصر ناباب است. برای همه وزيران و اعضای هيئت دولت هم از یکی از دستفروشی های بازار دوشنبه به تعداد آنها زير پوش مردانه خریدم تا بين آنها تقسيم کنيم.
اميدوارم چمدانم را که توی فرودگاه مهرآباد دزديدند هرچه زودتر پيدا شود و ما از خجالت زن و بچه و فاميل و آشنا بيرون بياييم

(برگرفته از همان دفترچه يادداشت)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

راه اندازی سایت مشروطه

برای خواندن مطلبی درباره دروغگویی روحانیون از وبسایت مشروطه دیدن فرمایید. لینک اینجا