۱۳۸۵/۰۶/۱۴


گزارش ويژه از کشف داروی ايدز:




در حاليکه همه دانشمندان علوم پزشکی- پيراپزشکی -شيمی -بيوشيمی - بيولوژی و ميکروبيولوژی و قورباغه لوژی و غيره و غيره در لابراتورهای مختلف در حال کاوشهای علمی هستند تا راهی برای درمان بيماری لاعلاج ايدز پيدا کنند یکدفعه از ايران خبر می​رسد که: بابا جون کجای کاريد؟ ما داروی ايدز رو کشف کرديم و حالا داريم روی داروی درمان کچلی و طاسی سر کار ميکنيم.
برای اطلاع بيشتر شما خوانندگان فضول خبرنگارمان را به ايران اعزام کرديم تا با کاشف داروی ايدز مصاحبه احتصاصی بکند. اينک مصاحبه:

- پدر جان! ميگن شما کاشف داروی ايدز هستين. ميشه خودتون رو معرفی کنيد و بگوييد چجور شد که اين افتخار علمی نصيب شما شد؟
- اينجانب سبزعلی فرزند غلامعلی از اهالی قريه شلغم آباد علیا هستم . من کوچکتر از آن هستم که به مردم پيام بدهم. ما با شرکت در انتخابات مشت محکمی به دهان دشمنان اسلام خواهيم زد و به رهبر لبيک خواهيم گفت.
- پدرجان! من خبرنگار صدا و سيما نيستم. من خبرنگار يک وبلاگ هستم. راحت باش و خودمونی تعريف کن چجوری شد که اين فکر به سر شما زد که داروی ايدز را اختراع کنی؟
- عرضم بحضور با سعادت شما من اونموقع که بچه بودم روی دستم چندتا زگيل گنده داشتم. ننه خدا بيامرزم ميگفت مال اينه که روی گربه آب پاشيدی. راستش من يادم نمياد روی گربه از روی قصد و غرض آب پاشيده باشم ولی يه شب که روی پشت بام خوابيده بوديم از همانجا توی کوچه جيش کردم که داد و بيداد مردمی که از اونجا عبور ميکردند درآمد ولی گربه​ای درکار نبود.
الغرض. برای درمان زگيل​هامون همه جور دواهای گياهی و انواع علفهای جور واجور بيابون رو خورديم و افاده نکرد. تا اينکه يه روز رفتيم پيش سيده خاتون دعانويس. اون خدا بيامرز هفت تا گندم داد و گفت هرکدام از اينها را به آرامی دور زگيلها ميکشی و صلوات بر محمد و آل او ميفرستی و شيطان را لعنت ميکنی و بعد به سه طرف فوت ميکنی. همه اون گندمها را توی يه تيکه پارچه ميذاری و گره ميزنی و توی باغچه خونه جايی که چشم نامحرم به اون نخوره خاک ميکنی. بعد از چهل روز ديگه خوب ميشن.
- خب. داروی زگيل چه ربطی به ايدز داره؟
-ها! عرضم حضور با سعادت جنابعالی الان عرض ميکنم. يه روز مش رجب شلغم آبادی سفلی را ديدم داره گشاد گشاد راه ميره. پرسيدم: مش رجب اوقور بخير. خدا بدنده؟ گفت: سبزعلی جان بدبخت شدم. ايدز گرفتم. ديگه نميتونم طرف صغرا برم.
پرسيدم: چی خوردی اينجوری شدی؟ گفت: لگد خوردم. اون خر بی صاحاب يه لگد زده زير شکمم. تشکيلاتم شده اين هوا! هر دکتری هم رفتم از ديدن اون وحشت کردن و از مريضخونه انداختنم بيرون. حالا چه خاکی بسرم کنم؟
گفتم: هفت تا گندم بردار و دور اون بگردان و صلوات بفرست و شيطان را لعنت کن و بعد اونا رو خاک کن. بعد از چهل روز ديگه خوب ميشی.
آقای خبرنگار! بجون خودم. نامردم اگه دروغ بگم. مش رجب رفت و اون کار رو کرد و بعد از چهل روز خوب خوب شد. سر و مر و گنده!
- يعنی زگيلش از بيخ کنده شد؟
- من فقط ميدونم مش رجب ديگه گشاد گشاد راه نميره و ايدزش درمان شده. من که وکيل وصی چيز مردم نيستم. هستم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

راه اندازی سایت مشروطه

برای خواندن مطلبی درباره دروغگویی روحانیون از وبسایت مشروطه دیدن فرمایید. لینک اینجا