۱۳۸۵/۰۸/۱۳



بهشت یا جهنم:

امروز صبح از خواب بيدار شدم ديدم به​به چه هوای آفتابی و قشنگيه. با خودم گفتم امروز دیگه روز استراحته. سخنرانی و نماز جمعه و شعار دادن و اینجور چیزا تعطیل. امروز ميخوام بروم يه خورده علافی. يه خورده هم به خودمان بايد برسيم. اصلا امروز ميخوام برم دختربازی.
رفتم بازار صفوی يه تی​شرت خارجی و يک شلوار جين و يه جفت کفش خريدم لامصب شد سيصد هزار تومن. اولش خيلی حالم گرفته شد ولی با خود گفتم پول فدای سرت. همين که يه دقيقه خوش باشی و از جوانی​ات لذت ببری چند ميليون می​ارزه.
يه موتور سيکلت مال پسر همسايه​مون را که هفته پيش مامورای نيروی انتظامی ضبط کرده بودند را برداشتم و زدم توی خیابان.
از جردن بالا رفتم و سر هرچهارراه که می​رسيدم با موتور يه تک چرخ ميزدم. پسر عجب کيفی داشت! همه دخترها نگاهم ميکردند و بعضی​هاشون برايم دست تکان ميدادند. خيلی احساس خوبی داشتم. از همه ماشینها سبقت میگرفتم و از لابلای آنها رد میشدم تا رسیدم خيابان فرشته. سر نبش خيابان يه دکه روزنامه فروشی بود که يه دختر خوشگل و مامانی ايستاده بود و روزنامه​ها رو نگاه ميکرد. با موتور رفتم توی پياده​رو کنارش ايستادم. منتظر شدم سرش را برگرداند و مرا نگاه کند ولی لامصب خيلی زرنگ بود. اصلا توجهی نکرد. چند ثا گاز مشتی به موتور دادم تا شايد نگاه کند ولی فايده​ای نداشت. با خودم گفتم من اگر نتوانم اين دختر را تور کنم بدرد مردن هم نميخورم. هرجور شده بايد حق مسلم خود را از او بگيرم و در اين راه يک ذره هم عقب نشينی نبايد کرد.
هرچه با موتور مانور دادم و تک چرخ زدم فايده​ای نداشت. خسته شدم. پياده شدم و رفتم جلو. گفتم: خواهر عزيز! افتخار ميدهيد با موتور يک گشتی بزنيم و يه خورده مهرورزی کنيم؟
دختره از برخورد من اولش خنده​اش گرفته بود و قبول نکرد ولی وقتی ديد من حاضر نيستم ذره​ای از حق مسلم خود عقب​نشينی کنم بالاخره قبول کرد و گفت: فقط يک دور! آنهم بشرطی که کارهای خطرناک و غنی سازی و از اينجور چيزا نکنی. گفتم: قول ميدم.
خلاصه سوار شد و ترک من نشست. آخ چه کيفی داشت! تا بحال يه آدم درست و حسابی به تورم نخورده بود. هميشه هرچی آدم گری گوری و زواردرفته بود دور و بر ما را گرفته بودند. مثلا اين فاطمه خانم رجبی رو بگو يا اون عشرت خانم شايق. با ديدن آنها آدم از دنيا سير ميشه و احساس ميکنه مادرزاد اخته بدنيا آمده.
ولی حالا يه جيگر پشت من نشسته و منو از پشت محکم چسبيده. آخ که دنيای آدمهای معمولی چه کيفی داره . ما تابحال دنيا را واسه خودمان جهنم کرده بوديم. کيف دنيا مال همين مردم است. نه با امريکا مشکل دارند نه با اسرائيل. نه براشون مهمه غنی سازی بشه يا نشه. اينها زندگی خودشون رو ميکنند.
آقاجان من از فردا بجای نمازجمعه و تظاهرات و راهپیمایی ميخوام بروم دربند. با چند تا از اين دخترها برنامه گذاشتیم برويم کوه. فردا شب هم يه پارتی مختلط دعوت شديم. بزن و برقصه حسابی. خداکنه مامورها حالگيری نکنند

(برگرفته از وبلاگ شخصی رئيس جمهور محبوب)

پی نوشت: يادم رفته بود بنويسم که اين عکس را دوستی از ايران فرستاده ولی هنوز وبلاگش آماده نشده تا لينک بدهم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

راه اندازی سایت مشروطه

برای خواندن مطلبی درباره دروغگویی روحانیون از وبسایت مشروطه دیدن فرمایید. لینک اینجا