۱۳۸۶/۰۵/۰۹

دردسرهای زندگی در کانادا:

دردسرهای زندگی در کانادا:

تا همین چند دقیقه پیش داشتم تلفنی حرف میزدم. نزدیک یکساعت و نیم شاید هم بیشتر٬ طول کشید.
سرم داره گیج میره. مخ‌ام داره سوت میکشه. کتف راستم از خستگی داره می‌افته. از بس این گوشی تلفن را چسباندم به پرده گوشم که نقش سوراخ سوراخ‌های گوشی تلفن افتاده روی گوشم.
لابد باز فکر میکنید این همه مدت داشتم با یک دخترخانوم خارجی خوشگل گپ میزدم و دل و جیگر داد و ستد میکردم . نه‌خیر قربان! دِ همین حرفها را زدید و ما را بدبخت کردید دیگه.
ما رو باش. فکر میکردیم می‌آییم خارج از صبح تا شب لنگ و پاچه هوا می‌کنیم و دخترهای خارجی از سر و کول ما بالا میروند. زهی خیال باطل. دریغ از یک بوس کوچولوی خشک و خالی.
اینجا کارمون شده تلفن زدن به این اداره و آن سازمان. از صبح که از خواب بیدار میشویم یا باید به شرکت بیمه زنگ بزنیم یا به شرکت تلویزیون کابلی و یا شرکت تلفن و موبایل و بانک و هزار شرکت کوفت و زهر مار دیگه.

بزرگترین اشتباهی که من در عمرم کردم این بود که هفته گذشته محل سکونتم را عوض کردم. یعنی از یک ساختمان به یک ساختمان دیگر (ولی در همان خیابان) اسباب کشی کردم. یعنی همین مسئله به این کوچکی بلای جانمان شد و ما را از خواب و خوراک انداخت.

طبق قوانین اینجا٬ وقتی کسی آدرس محل سکونتش عوض میشود باید مراتب را به همه شرکتها٬ سازمانهای دولتی و خصوصی نظیر اداره مالیات٬ اداره صدور گواهینامه رانندگی٬ بانکها٬ بیمه٬ وزارت بهداشت٬ شرکتهای صادرکننده کارتهای اعتباری٬ کتابخانه و هزاران جای دیگر اطلاع دهد.
باور کنید الان دو سه روز است که من خانه نشین شده‌ام. یک کتاب تلفن (همان کتاب زرد) را جلوی خودم گذاشته‌ام و دارم به ترتیب الفبا به همه افراد حقیقی و حقوقی در کانادا تلفن میزنم و تغییر آدرسم را به آنها اطلاع میدهم.
از دفتر نخست وزیر کانادا بگیر تا وزارتخانه‌های اب و برق و تلفن و بهداشت و مالیات و امور خارجه و راهسازی و دامداری و کشاورزی و .... تا سپور محله مان.
شما خودتان قضاوت کنید اینهمه حجم بالای مکالمه تلفنی چقدر فشار به آدم وارد میکند؟
حالا بدبختی از این هم بالاتر است. اینجوری نیست که شما به یکی از این سازمانهای یادشده زنگ بزنید و فوری آدرس جدیدتان را بگویید و خلاص! کاش اینجوری بود.
اولا وقتی به این شرکتها تلفن میزنید٬ یک منشی تلفنی که از قبل به او برنامه داده‌اند شروع به پرسیدن سوالات مسخره میکند. مثلا میگوید: اگر به زبان انگلیسی میخواهید صحبت کنید دکمه یک و اگر فرانسه دکمه دو را فشار دهید. بعد می‌پرسد: به جه منظور تماس گرفته‌اید؟ اگر تغییر آدرس است شماره یک٬ اگر اطلاعات عمومی میخواهید شماره دو٬ اگر همینطوری زنگ زدید و مزاحم هستید شماره سه و... را فشار دهید.
بعد از اینکه از هفت خان رستم به سلامت رد شدید٬ تازه به یک کارمند گوشکوب وصل میشوید. او هم ضمن معرفی خودش یک عالمه سوالات شب اول قبر را از شما می‌پرسد تا مطمئن شود شما واقعا خودتی یا نه.
بعد همینکه میرود و پرونده شما را پیدا میکند٬ تلفن قطع میشود.
شما مجبورید دوباره همه این مراحل را تکرار کنید ولی متاسفانه اینبار شما وصل میشوید به یک کارمند گوشکوب دیگر.
شما میخواهید به او توضیح بدهید که من همین الان با یکی از همکاران شما داشتم صحبت میکردم که تلفن قطع شد و او می‌پرسد اسمش چی بود؟ شما هرچی فکر میکنید یادتان نمی‌آید. آخه لامصب این خارجی‌ها اسمشون هم مثل اسم آدمها که نیست.
آدم اسمهای معمولی مثل غلامرضا و شهناز و مهناز را یادش میماند ولی اسمهای عجیب و غریب خارجی را که یادش نمیماند.
خلاصه دردسرتان ندهم تا شما بخواهید آدرس جدیدتان را به اطلاع اینگونه شرکتها برسانید چند کیلو وزن کم میکنید.

اصلا این قرتی بازیها چیه؟ آدم باید مثل یک مرد حرفش را بتواند رو در رو بزند نه اینکه از پشت تلفن هی قایم موشک بازی دربیاورد.


۱۳۸۶/۰۵/۰۷

احکام شرعی کتک کاری:

احکام شرعی کتک کاری:

ماده ۳۰۰ - قانون مجازات اسلامی- بخش دیات
خون‌بهای قتل زن مسلمان٬ خواه عمدی و خواده غیر عمدی٬ ۵۰ شتر است.

ماده ۴۳۵
خون‌بهای قطع بیضه چپ یک مرد مسلمان ۶۶ شتر است و خون‌بهای قطع بیضه راست او ۳۴ شتر٬ و برای هردو بیضه چپ و راست صد شتر می‌باشد.

برادران عزیز! توجه داشته باشید در موقع دعوا و کتک‌کاری٬ اولا دقت کنید به کجای طرف ضربه میزنید. حواستان باشد به بیضه چپ او صدمه نزنید چون گران است. سعی کنید جهت لگدتان بسمت بیضه راست متمایل باشد. بالاخره هرچی باشد ۳۲ شتر صرفه جویی کرده‌اید.

همچنین اگر توی دعوا هوس کردید طرف را بکشید٬ سعی کنید با خود طرف کاری نداشته باشید و در عوض زن او را بکشید چون خرج‌تان سبکتر و کلا هزینه‌اش کمتر است.

مبادا کنترل خود را از دست بدهید و بزنید دوتا بیضه طرف را لت و پار کنید. میدانید خرجش چقدر میشود؟ صد تا شتر. شما که میخواهید صد تا شتر بدهید ٬ خب بزنید دوتا زن را بکشید.

برای شما که آینده‌نگر هستید و میخواهید زندگی راحت و آسوده‌ای داشته باشید توصیه میکنم بیایید از همین الان برای روز مبادا٬ سرمایه گذاری کنید. بیایید گوشه حیاط یا آپارتمان‌تان چند تا توله شتر ببندید و به آنها آب وعلف بدهید تا رشد کنند و زاد و ولد نمایند.
این بهترین راه سرمایه‌گذاری است. باور کنید . بالاخره هرکسی در عمرش هوس میکند بزند تخم یکنفر را لت و پار کند و یا عشقش میکشد زنی را بکشد٬ لااقل باید دیه‌اش را بتواند بدهد.
درست نمیگم؟

۱۳۸۶/۰۵/۰۶

تقوا کیلویی چنده؟

تقوا کیلویی چنده؟

ممکن است برای بعضی از شما عزیزان این سوال پیش آمده باشد که این تقوا چیست که این‌همه باعث پیشرفت آدم میشود واو را به پست و مقام عالی میرساند و خلاصه وضع آدم را توپ توپ میکند؟ تقوا را از کدام فروشگاه میشود تهیه کرد؟ کیلویی چنده؟

برای اطلاع شما مشتاقان و شیفتگان تقوا٬ مجبور شدم همه دایره المعارف‌های کشاورزی موجود را مطالعه کنم و خلاصه‌ای از آنرا برایتان تهیه کنم:

تقوا چیزی است مثل سیب زمینی یا لبو.
در سالهای قبل این میوه بهشتی ٬ بسیار کمیاب و در نتیجه گرانقیمت بود ولی خوشبختانه در سالهای اخیر با کشت بی‌رویه آن توسط افراد سود‌جو و همچنین حمایت و پشتیبانی نظام مقدس جمهوری اسلامی در دادن کودهای شیمیایی و حیوانی و انسانی ٬ برداشت این محصول افزایش یافته و جایگزین سیب زمینی گردیده است.(کارشناسان اقتصادی معتقدند گرانی سیب زمینی و ارزانی تقوا رابطه معکوس با یکدیگر دارند)

تقوا در هر شرایط آب و هوایی رشد و نمو نمیکند. نوع خاک و بستر مناسب به همراه شرایط اقلیمی و جغرافیایی و همچنین نوع کود مصرفی در توسعه کشت این محصول بسیار موثرند.

کارشناسان کشاورزی و تقوا شناس بر این اعتقادند که ایران به لحاظ داشتن بیشترین سطح زیر کشت تقوا مقام اول را در دنیا داراست. کشورهایی نظیر افغانستان در دوران طالبان و عراق در دوران صدام به ترتیب مقامهای دوم و سوم را داشتند که در حال حاضر ایران به تنهایی صاحب مقام‌های اول و دوم و سوم را به خود اختصاص داده است.

خواص تقوا:
خوردن تقوا باعث پرپشت شدن ریش و گرد شدن یقه پیراهن می‌شود. خوردن روزانه یک وعده تقوا باعث قرص شدن کمر و هیز شدن چشم میگردد. نوشیدن یک لیوان آب تقوا در ناشتا باعث زیاد شدن ملک و املاک در محله‌های شمال تهران و تورم وجوه نقدی در حسابهای بانکی شده٬ ماشین‌تان را مدل بالا میکند و تعداد زنهای صیغه‌ای را افزایش میدهد.
با تقوا هم میتوان کوکو درست کرد. کوکوی تقوا بسیار مقوی است. کافی است یک بشقاب از آنرا بخورید تا ضربات مشت و لگدتان مثل جسم سنگین قلمداد شوند.

جوشانده تقوابسیار گوارا و مست کننده است. کافی است یک قلپ از آن را سربکشید تا همه ارزشهای انسانی را فراموش نمایید.

آفت کشت تقوا ملخ و کرم و حشرات معمولی نیست. آفت محصول تقوا صداقت و راستگویی است. موظب باشید مزرعه را آفت نزند!

۱۳۸۶/۰۵/۰۳

با چه چیزی تحریک میشوید؟

با چه چیزی تحریک میشوید؟

نیروی انتظامی میگه پوشش نامناسب خانمها باعث تحریک آقایان میشود.

آقاجان! مرگ یکبار٬ شیون هم یکبار. برای یکبار هم که شده با صداقت اعلام کنید که اصولا شما با چه چیزی تحریک میشوید؟ تا ما هم تکلیف خودمان را بدانیم.

اگر مثلا یک خانم نعوذبالله حجابش را از سرش بردارد٬ دیدن چند تار مویش باعث تحریک شما میشود و ممکن است به گناه بیفتید.
اگر لباس تنگ بپوشد٬ شما تحریک میشوید و خودتان را خراب میکنید.
اگر رنگ لباسش روشن باشد٬ شما تحریک میشوید و اسلام بخطر می‌افتد.
اگر آرایش کند و خودش را خوشگل کند٬ شما تحریک میشوید و واجب الغسل میگردید.
اگر موقع راه رفتن قر بدهد و ناز و کرشمه کند٬ شما تحریک میشوید و بند تنبانتان پاره میشود.
اگر موقع حرف زدن صدایش را نازک کند٬ شیطان در جلد شما میرود و از راه راست بیرونتان میکند.
اگر پاشنه کفشش بلند باشد و موقع راه رفتن توی خیابان تق تق کند٬ دل شما هری میریزد و از خود بیخود میشوید.
اگر لباس زیر زنانه را پشت ویترین مغازه‌ها ببینید٬ به گناه می‌افتید.
اگر روسری‌اش دو سانت عقب برود تحریک میشوید. اگر جلو بیاید تحریک میشوید. اگر آنرا بردارد تحریک میشوید. اگر برندارد باز تحریک میشوید.
آخه لامصبا ! یه خورده خودتان را کنترل کنید و جلوی اون وامونده‌تان را بگیرید و اینقدر تحریک نشوید.

۱۳۸۶/۰۵/۰۱

ترکیب جدید تیم ملی

ترکیب جدید تیم ملی:

بسمه تعالی
ریاست محترم تربیت بدنی
جناب آقای علی آبادی

سلام علیکم٬
نظر به عملکرد ضعیف تیم ملی فوتبال در بازیهای جام ملتهای آسیایی که منجر به حذف زود هنگام ما شد بدینوسیله کلیه مربیان٬ بازیکنان اصلی و ذخیره٬ بهمراه رپیس فدراسیون فوتبال و همچنین داوران ٬توپ جمع کن‌ها ٬ خبرنگاران ورزشی و فیلمبرداران و حتی هواداران و تشویق کننده‌گان تیم ملی فوتبال کلهم اجمعین از کار برکنار و اخراج میگردند.
لازم است در اسرع وقت کفش و پیراهن و شورت ورزشی آنها را گرفته و بیرونشان کنید و در عوض تیم ملی جدید را طبق شرح مندرج در ذیل تشکیل دهید و مراتب را به دفتر اینجانب گزارش نمایید:

- رپیس فدراسیون فوتبال: آیت الله خزعلی دامت توفیقاته
- مربی خارجی تیم ملی: آیت الله جنتی دامت حفاظاته
- کاپیتان تیم ملی: آیت الله مصباح یزدی دامت ظله

دروازه بان: جناب آقای الهام

دفاع چپ: سردار ذوالقدر
دفاع راست: جناب آقای آقازاده ( رپیس سازمان انرژی اتمی)

هافبک راست: برادر بزرگوار حاجی بخشی
هافبک میانی: برادر رزمنده الله کرم
هافبک چپ: جناب آقای الهام

پیستون راست: حجت الاسلام حسینیان قتلهای زنجیره‌ای
پیستون چپ: لازم نیست (باید در مصرف بنزین صرفه جویی کنیم)

فوروارد چپ: جناب آقای الهام
فوروارد راست: حجت الاسلام محسنی اژه‌ای


لازم به ذکر است که در مسابقات بین المللی هرگاه کارتان به وقت اضافه کشید و قرار شد برای تعیین برنده ضربات پنالتی بزنید خودم را صدا کنید تا بیایم و همه پنالتی‌ها را بحول قوه الهی وارد دروازه کنم.

ضمنا٬ جناب آقای علی‌آبادی رپیس محترم تربیت بدنی!
شما هم از امروز اخراجید! بسلامت!
بجای شما جناب آقای الهام انجام وظیفه خواهند نمود.

رئیس جمهور محبوب
محمود احمدی نژاد

۱۳۸۶/۰۴/۳۰

خبر خوش غیر هسته‌ای

خبر خوش غیر هسته‌ای:

بحول قوه الهی و استمداد از امدادهای غیبی٬ روز گذشته سیتیزنی کانادا را گرفتیم و دیگه خارجی شدیم.
دوستان و آشنایان عزیز! از فردا دیگه با من خارجی صحبت کنید.
روز دوشنبه هم میخواهم بروم عمامه‌ام را بلوند کنم٬ لنز آبی بزنم٬ قسمتهای مختلف بدنم را خالکوبی کنم٬ تا عین خارجی‌ها بشوم.

برای اینکه سیتیزن کانادا شوید باید در امتحان سیتیزنی قبول شوید. امتحاناتش مثل کنکور خودمونه. سهمیه بندی رزمندگان و ایثارگران و خانواده شهدا هم داره که ما از همه آنها استقاده کردیم و قبول شدیم.
بعد از قبولی در امتحانات از شما دعوت میکنند در مراسم و مناسک مخصوصی شرکت کنید و قسم بخورید که به آرمانهای مقدس حضرت الیزابت دوم٬ بنیانگزار کبیر کانادا ٬وفادار خواهید ماند.
در این مراسم باشکوه٬ ابتدا دعای پرفیض و روح‌بخش «آی کانادا» بصورت دسته جمعی قرائت گردید که به فیضل اکمل رسیدیم. سپس یک گوشکوبی بالای منبر رفت و حرفهایی زد که ما خندیدیم و از حال رفتیم.

در ادامه این مراسم از ما خواستند که به جان ملکه الیزابت قسم بخوریم تا یک شهروند خوبی باشیم٬ هیچوقت طرف کارهای خلاف نرویم٬ روی ماشین مردم خط نکشیم٬ زنگ مردم را نزنیم و فرار کنیم٬ برف پشت بام را روی سر مردم نریزیم و ...
در پایان این مراسم روحبخش و پر از معنویت همگی برای سلامتی مقام معظم رهبری دست به دعا برداشتیم و فریاد زدیم:

خدایا٬ خدایا٬ تا انقلاب مهدی
الیزابت رو نگهدار
از عمر او بکاه و بر عمر ما بیفزا

۱۳۸۶/۰۴/۲۸

فرستادن ایمیل به امام رضا:


فرستادن ایمیل به امام رضا:

قايم مقام توليت آستانقدس رضوي گفت : بيش از نيم ميليون نفر از ‪ ۹۰‬كشور جهان طي امسال از طريق اينترنت براي امام رضا(ع) نامه الكترنيكي نوشتند. (منبع)

یکی از آن ایمیل‌ها بدستمان رسید که آنرا در اینجا میخوانید:

Dear Imam Reza

Al-salam-o- alyk, ya Ali ebne- Musa-Al-Reza

I tried to come Mash'had moghadas, but you know, gasoline is selling by Houshmand Card and my card is empty

I tried to come there for kissing your foot by airplane, but you know well, it is dangerous. I am still young and I don't like to die in air crash

I tried to come there for ziarat by riding a horse or donkey, but you know, most of them are killed to use their meat for restaurants as Kabab Kubideh

So, I am writing this email for you, but you know, your web site is filtered by the Mehrvarz government

Please tell me what kind of soil, should I pour on my head from these akhonds' hands

Please adrekni

Sincerely yours,
M. H

۱۳۸۶/۰۴/۲۷

هاله اسفندیاری را سنگسار کنید!

هاله اسفندیاری را سنگسار کنید!

این فیلم اعترافات جاسوس‌های امریکایی را دیدید؟
پسر عجب فیلمی بود. خیلی تکان دهنده بود. مرا که خیلی تحت تاثیر قرار داد و حسابی تکانم داد.
من دیگه عوض شدم. من دیگه اون آدم سابق نیستم. از امروز تصمیم گرفتم حزب اللهی دو آتیشه بشوم و در ولایت ذوب بشوم.
واقعا که این استکبار جهانی شورش را درآورده. میخواهد بنام دمکراسی و آزادی انقلاب مخملی راه بیاندازد و نظام مقدس ما را ساقط کند. زهی خیال باطل!
مگر ما میگذاریم؟ مگر از روی جنازه ما رد شوند تا دمکراسی ایجاد کنند. ما تا آخرین قطره خون علیه دمکراسی و حقوق بشر مبارزه خواهیم کرد و از دیکتاتوری با نمام توان حراست خواهیم نمود.
از امروز من دیگر طرفدار جمهوری اسلامی شده‌ام. میخواهم چند تا عکس بزرگ از مقام معظم رهبری بزنم بالای وبلاگم. دیوارهایش را هم با تمثال مبارک امام خمینی کاغذ دیواری کنم.
اون گوشه وبلاگ٬ یک وضوخانه و مستراح عمومی درست میکنم و اون طرف‌تر یک سقاخانه با گنبد و بارگاه.
از این به بعد لطفا برادران و خواهران ضد انقلاب به این وبلاگ سر نزنند.
خب. بگذریم. در مورد این فیلم اعترافات میگفتم.
این خانم هاله اسفندیاری اعدام باید گردد. متاسفانه من نمیدانم توی این نظام مقدس ما چه حکمتی است که به محض اینکه یک جاسوس استکبار جهانی و صهیونیسم بین المللی شروع به اعتراف میکند٬ دو سه روز بعد او را آزاد میکنند.
ای بابا! این چه وضعیه! بگیرید اینها را سنگسار کنید. مگر جاسوس نیستند؟ خب قیمه قیمه‌شان کنید. چرا آزادشان میکنید؟
ای آقای شاهرودی عزیز!
ای که قربون اون شکل ماهت بروم. یکی از همان نامه‌هایی که معمولا می‌نویسی که متهم را سنگسار نکنند٬ ولی میکنند را نیز برای این خانم بنویس.
آخیش! دلم خنک شد. چه مزه‌ای میده آدم طرفدار جمهوری اسلامی باشه.

۱۳۸۶/۰۴/۲۴

خواستگاری:


خواستگاری:

این دختر خانم خوشگل را یکی از دوستان بمن معرفی کرده. خیلی دختر خوب و نجیبی است. از خانواده ای معروف و اصل و نسب‌دار است. خلاصه بدجوری چشم‌مون رو گرفته و قرار شده باهم ازدواج کنیم. تقریبا کار تمام شده و نود و نه درصد توافقات صورت گرفته. فقط یک درصدِ آن مونده که همان توافق دختره و خانواده‌اش است که اصلا مهم نیست.

چند روز پیش ننه‌ام بهمراه عمه‌ها و خاله و زن عمو و چند تا از خانم‌های محله برای خواستگاری رفته بودند خانه آنها. وقتی برگشتند چقدر با شور و شوق از دختره تعریف میکردند. میگفتند: نمیدونی چه دختر قشنگیه. مثل قرص ماهه. وای که چقدر با ادب و اهل کمالاته. چه خانواده خوبی هم داره. خانه‌شان مثل قصر بود. بزرگ و دراندردشت. چند تا کلفت و نوکر داشتند. وای چه دم و دستگاهی. چه بریز و بپاشی....
گفتم: ننه جان! این حرفها چیه که میزنی. بالاخره آنها حاضرند دخترشان را به یک وبلاگ نویس بدهند یا نه؟
ننه آهی کشید و گفت: چقدر به تو گفتم این وبلاگ نویسی رو ول کن برو دنبال یک کار درست و حسابی؟ گوش نکردی٬ حالا بفرما!. از خجالت آب شدم وقتی پرسیدند: حالا شفل آقا داماد چیه؟ و ما گفتیم: وبلاگ نویس.
بعد پرسیدند: چند تا بازدید کننده داره؟ گفتیم: حدود چهارصد پانصدتا.
مادر دختره گفت: ببخشید. ما دخترمون را به وبلاگ نویس نمیدیم و اگر هم بدیم وبلاگش نباید کمتر از ده بیست هزارتا بازدید کننده داشته باشه....

پریدم وسط حرفش و گفتم: ننه‌جان! آخه تقصیر من چیه که وبلاگم را فیلتر کرده‌اند. اگر فیلتر نبود روزانه هفتاد میلیون مشتری داشتم.
ننه اخمی کرد و گفت: تو از روز اول خیلی دست و پا چلفتی بودی. ببین مردم چجوری با وبلاگ نویسی پول درمیارن. ببین چجوری توی در و همسایه اسم و رسم درست میکنند و از اینجا و آنجا پول میگیرن و هرروز مسافرت میرن. تو از اونها چی کم داری؟
صدبار به تو گفتم لاقل وقتی وبلاگ می‌نویسی٬ مطالب جنجالی بنویس که مثل توپ صدا بکنه و همه به تو لینک بدهند و صدتا کامنت نوشته بشه. گوش نکردی٬ هی طنز نوشتی. بفرما این هم نتیجه‌اش.

گفتم: ننه‌جان! قربان شکل ماهت بروم. آخه من با آنها فرق دارم. من شارلاتان بازی بلد نیستم. حقه و نیرنگ توی کار من نیست. من هم اگر بخواهم مثل آنها جنگ زرگری راه بیاندازم پس شرافت وبلاگی‌ام را چه کنم؟
طرف هیچ حرف درستی برای گفتن و نوشتن نداره. نه سواد داره نه سابقه مبارزاتی داره. نه به چیزی اعتقاد داره. فقط بخاطر اینکه جلب توجه کنه٬ یک مشت اراجیف را توی وبلاگش ردیف میکنه و روزی چند بار آنرا پینگ میکنه.
نه ننه جان! من اهل این کارها نیستم. اصلا زن نخواستم. تمام!
***

ولی خودمانیم. دختره خیلی خوشگله‌ ها! نمیشه ازش چشم‌پوشی کرد.
میگم بنظر شما بی‌خیال شرافت وبلاگی بشیم و قید همه چیز رو بزنیم؟ یا نه. روش قبلی خودمون را ادامه بدهیم؟

۱۳۸۶/۰۴/۲۳

مبانی کوکو شناسی

کوکو شناسی

کوکو از میوه‌های بهشتی است که خوردن آن بر هر زن و مرد مسلمان و غیر مسلمان واجب است. کوکو بر دو قسم است: کوکوی سیب زمینی و کوکوی سبزی. (البته انواع دیگری هم هستند که ارتباطی به مبحث علمی و فقهی امروز ما ندارند.)
افضل اعمال نزد خداوند تبارک و تعالی خوردن کوکو ست. خوردن کوکو باعث آمرزش همه گناهان میشود و فی الواقع جواز ورود به بهشت است.
در روایتی نقل شده:
« مَن اَکَلَ کوکو٬ فقد وجب له الجنه»
یعنی کسی که کوکو را بخورد٬ هرآینه بهشت بر او وارد میشود بدون برو برگرد.
پس بر شما باد خوردن کوکو که فضیلت بیشماری دارد. علی الخصوص کوکوی سبزی که سبزرنگ است و منسوب به سادات که ثواب آن دوبل است.

نقل میکنند شخصی آمد خدمت یکی از علما٬ عرض کرد کودک شیرخواره‌ای دارم که هرکار میکنم لب به کوکو نمیزند. تکلیف چیست؟
فرمود: پناه ببر بخدا از شر شیطان رجیم. کسی که لب به کوکو نزند کافر از دنیا میرود. پس برتو باد خوردن کوکو به نیابت از آن طفل شیرخوار.

خوردن کوکو قوه باصره را تقویت و نفخ شکم را زایل میکند. خوردن دو لیوان جوشانده کوکو سبزی قوه باه را زیاد میکند و کمر را سفت. کوکو درمان نازایی زنان نیز هست. کمی از کوکو را بر شکم خود بمالد و نیت کند انشالله دوقلو میشود.
فضیلت خوردن کوکو بسیار است که در این مختصر نگنجد.

خدا نیامرزد کسی را که فرق کوکو با چیز دیگری را نمیداند ولی در عین حال علیه مبارزان راه آزادی سخن چینی میکند.

والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته

۱۳۸۶/۰۴/۲۰

خبر فوری: سنگسار متوقف شد.

خبر فوری: سنگسار متوقف شد.

بنا به اطلاع رسیده از قوه قضاپیه دیگر حکم سنگسار اجرا نخواهد شد. ظاهرا آقای شاهرودی از ابتدا مخالف اجرای اینگونه احکام دلخراش و قرون وسطایی بوده‌ است. ایشان در نامه‌ی اخیرشان به دادگستری تاکستان نوشته بودند:
سنگسار باید هرچه زودتر متوقف شود. این عملی است وحشیانه که مربوط به دوران جاهلیت است و اجرای این کارها چهره نظام ما را مخدوش میکند. در دوران جاهلیت ٬ اعراب بیابان نشین٬ بدلیل وفور سنگریزه و ریگ و شنزارهای وسیع حجاز٬ مجرمین را با این شیوه از بین می‌بردند.
یعنی آنقدر با سنگریزه به سر و صورت مجرم میزدند تا زجرکش شود که این عمل در عصر حاضر غیر قابل قبول است و پذیرفتنی نیست.
از این پس٬ هیچ مقام قضایی و اجرایی حق ندارد زنی را سنگسار کند. حالا اگر خواستید مردها را سنگسار کنید عیبی ندارد.
نکته دیگری که باید شما بدان توجه کنید این است که اگر برای کشتن یک مجرم او را با زدن سنگریزه بکشید٬ همه سازمان‌های طرفدار حقوق بشر بوق و کرنا راه می‌اندازند که او را سنگسار کردند و آبروی ما را بیشتر میبرند ولی اگر بجای استفاده از سنگریزه فقط با دو تا نیمه آجر٬ محکم بزنید پسِ کله مجرم ٬ در اینصورت کسی نمیتواند ادعا کند که ما او را سنگسار کرده‌ایم بلکه میگوییم دوتا نیمه آجر خورده به ملاجش و این دیگر سنگسار نیست و اشکالی ندارد و اسلام پیاده میشود.

۱۳۸۶/۰۴/۱۷

کانادا حذف شد:

کانادا حذف شد:

آیا مصیبتی از این بالاتر هست که آدم در کشوری زندگی کند که تیم ملی فوتبالش ۲ بر صفر از کنگو شکست بخورد؟
آیا جای شرمساری و حجالت نیست؟
آیا این غایت سیه روزی و بدبختی ما نیست؟
آیا اگر کسی از شنیدن این فاجعه دردناک سر به بیابان بزند و یا در زیر زمین خانه‌اش خود را حلق آویز کند٬ حق ندارد؟
ما که رفتیم. بدرود....

۱۳۸۶/۰۴/۱۶

گزارش کامل بازداشت سنجاب‌ها

گزارش کامل بازداشت سنجاب‌ها:

من نمی‌فهمم چرا بعضی خبرگزاریها کارشان را درست انجام نمی‌دهند و خبرها را بصورت کامل نمی‌نویسند و کم فروشی میکنند.
مثلا همین خبرگزاری ایرنا چند روز پیش فقط اشاره‌ای کرد که تعدادی سنجاب دشمن بازداشت شدند ولی توضیحات دیگری نداد.

به همین منظور ما خبرنگار وبلاگی خودمان را به ایران فرستادیم تا گزارش کامل این خبر مهم را برایمان گزارش کند:

تهران-واحد مرکزی خبر
فرمانده نیروی انتظامی در بازدید از منطقه مرزی اعلام داشت خوشبختانه تعداد کثیری از سنجاب‌های دشمن بازداشت و روانه زندان شدند.
بنا به گزارشات موثق عصر روز پنج شنبه برادران رزمنده و جان برکف نیروی انتظامی با یک عملیات گاز انبری و با استفاده از اصل غافلگیری به مراکز تجمع سنجابها حمله کردند و در یک نبرد تن به تن و تعقیب و گریز موفق شدند تعداد ۱۴ تن از آنها را دستگیر کرده٬ روانه بازداشتگاه نمایند.

متاسفانه در این عملیات متهورانه تعدادی از برادران رزمنده نیروی انتظامی ٬ بی‌حال٬ مجروح و تعدادی نیز مفقود الاثر شدند.

بنا به اظهارات برخی منابع موثق که از خنده٬ روده بر شده بودند و نمی‌توانستند نام خود را فاش کنند در این عملیات غافلگیرانه٬ برادران نیروی انتظامی موفق شدند از مخفیگاه سنجابها مقدار زیادی ابزار و آلات لهو و لعب و چیزهای مستهجن مثل پوسته شکسته گردو٬ بادام٬ هلو و زردآلو را کشف و ضبط نمایند.
همچنین بنا به گفته یکی از شاهدان عینی از مخفیگاه سنجابها مقداری هسته زردآلو گشف گردیده که احتمالا بی ارتباط با فعالیتهای هسته‌ای نمیتواند باشد.
بنا بر آخرین خبر دریافتی٬ سنجابها دو دقیقه بعد از دستگیری٬ و قبل از اینکه پایشان به بازداشتگاه برسد اعتراف کردند که فریب دستگاههای جاسوسی امریکا و رژیم صهیونیستی را خورده و خواستار اشد مجازات برای خود و خانواده‌هایشان شدند.
این درحالی است که کارشناسان اظهار امیدواری کردند که بدنبال این اقدام اخیر٬ دستگاههای اطلاعاتی و انتظامی ایران بتوانند در آینده نزدیک بقیه عناصر دشمن مثل مورچه‌ها٬ زنبورها٬ قورباغه‌ها و پشه‌ها را یکی یکی دستگیر و روانه زندان کنند.
بعضی از مفسران خبری در واکنش به این خبر به خبرنگار اعزامی ما گفتند: از حکومتی که به همه به دیده دشمن نگاه میکند٬ هیچ بعید نیست فردا مور و ملخ را نیز بجرم براندازی با نظام قلع و قمع کند.

۱۳۸۶/۰۴/۱۳

اداره مملکت با خواب:

اداره مملکت با خواب:

تجسم کنید چند ساعت از نیمه شب گذشته ٬ سکوت و تاریکی بر تهران سایه افکنده و مردم درحال استراحتند ولی در خانه احمدی‌نژاد خبرهایی هست. اجازه بدهید با هم به آنجا برویم و از نزدیک اتفاقات آنجا را شاهد باشیم:

تابستان است و هوا گرم. کولر آبی آپارتمان احمدی‌نژاد روشن است و باد خنکی به اتاقها می وزد. تنها صدایی که شنیده میشود صدای جیرجیر تسمه کولر است که با ریتمی خاص آهنگی را می‌نوازد و گاهگاه صدای عبور اتومبیلی از خیابان نیز شنیده میشود که با سرعت در حال عبور است.
بچه‌ها خوابند. همسر رپیس جمهور هم خواب است. احمدی نژاد با زیر شلواری و زیر پوش رکابی افتاده روی یک تشک گل منگولی. یک ملافه سفید روی خودش کشیده تا پشه‌های منطقه نارمک اذیتش نکنند. خوابش نمی‌برد. هی از این پهلو به آن پهلو وول میخورد.
خانمش بیدار میشود.

- محمود! آی محمود! چرا نمی‌خوابی؟ چرا اینقدر وول میخوری؟
- دارم زور میزنم خواب ببینم!...لامصب نمیشه!... امشب باید هفتاد و هشت تا خواب ببینم!
- اِوا خاک عالم! واسه چی؟
- اون زونکن کلفت رو روی طاقچه می‌بینی؟ هفتاد و هشت تا پرونده در مورد مشکلات مملکت توشه که قراره تا فردا تکلیفش را روشن کنم.
یکیش مربوط به پرونده هسته‌ای است که شصت روز از سولانا وقت گرفته‌ایم تا شاید توی این مدت اون مادر خدا بیامرز شوفر تاکسی رو توی خواب ببینیم و راه حل انرا بپرسیم.
یکی دیگه مربوط به نرخ تورمه که باید ببینیم چه عددی رو باید اعلام کنیم تا سه نشه.
یکی دیگه در مورد درخواستهای کمک این مرتیکه خیکی٬ هوگو چاوز است که هی دم به دم سرش را پایین می‌اندازد و بدون اطلاع قبلی زرتی می‌آید و روی سرِما خراب میشود. لاکردار نمیگه شاید اینها توی خونه چیزی نداشته باشند و یخچال‌شان خالی باشه و خجالت بکشند....

- هیس یواش‌تر بچه‌ها بیدار می‌شوند.
محمود! چند بار بگم کارهای بیرون رو توی خونه نیار؟
حالا بگیر این یک مشت قرص خواب آور رو بخور تا شاید بخوابی و خواب ببینی.

(احمدی‌نژاد بلند میشود و روی تشک می نشیند. متکا را بغل میگیرد٬ قرص‌ها را در دهان می‌ریزد و یک پارچ آب سر می‌کشد و دوباره دراز میکشد.)
چند دقیقه بعد:
- آی محمود! محمود!
- بله. چرا نمیزاری بخوابم؟
- یک وقت به سرت نزنه دوباره خواب اون هاله ورپریده رو ببینی‌ها؟
هرچقدر دلت میخواد اون پیره زنه را ببینی ببین و مشکلات مملکت رو با او مشورت بکن ولی مبادا طرف اون هاله بری. قول میدی؟
- آره بابا. بزار بخوابم . قول میدم....

۱۳۸۶/۰۴/۱۲

من٬ تو٬ او٬

من٬ تو٬ او٬
ما همگی حسنی هستیم!

خدا این مجید آقا را حفظ کند بعضی وقتها یک حرف‌هایی میزند معرکه.
چند روز پیش نوشته بود: سمبل هویت ما ایرانی‌ها٬ شاهنامه و گلستان و بوستان و دیوان حافظ و این جور چیزها نیست. اینها افتخارات ماست نه هویت ما. هویت ما در حکومت اسلامی‌مان تبلور یافته. یعنی برای شناخت هویت ایرانی باید به سراغ شناخت ریشه‌های حکومت اسلامی برویم.
راستش من روی این حرف خیلی فکر کردم و الان میخواهم با اجازه ایشان (که بهرحال کپی رایت این تعبیر را دارد)٬ نسخه ساده‌تر آنرا بیان کنم.

بنظر من ما همگی از دم «حسنی» هستیم. البته کلمه «همه» یه خورده اغراق آمیز است٬ بهتر است بگوییم خیلی از ما٬ حسنی هستیم. حسنی ارومیه سمبل هویتی ماست.
باور ندارید؟ الان برایتان توضیح میدهم:
مگر حسنی بودن چه خصوصیاتی لازم دارد؟

اول- برای حسنی بودن لازم نیست حتما عبا و عمامه داشت. یک آدم معمولی٬ یک مذهبی٬ یک سکولار٬ یک نویسنده٬ یک قهرمان ورزشی ٬یک وبلاگ‌نویس٬ یک مدیر٬ یک وزیر و امثال‌ آن هم میتواند دنیا را مثل حسنی تک بعدی ببیند.
حسنی ارومیه دنیا را فقط از دید یک کشاورز می‌بیند. از نظر او کار خوب چیزی است که باعث رونق کشاورزی و افزایش برداشت سیب زمینی و خیار چنبر و گوجه فرنگی شود.
خیلی از ما هم دنیا را فقط از یک زاویه تنگ می‌بینیم. مثل حسنی.

دوم- یکی دیگر از مشخصات حسنی بودن٬ سطحی بودن اطلاعات و یا دید عوامانه داشتن به موضوعات است. مثلا حسنی خیال میکند مردم کافر در خارج از کشور از صبح تا عصر به سر و کول هم می‌پرند و کارهای بی‌ناموسی میکنند.
این است که در برابر هرچیز که بوی غرب و کشورهای غیر اسلامی بدهد واکنش نشان میدهد. مثلا خیال میکند «آزادی» یعنی « بی بند و باری».

بسیاری از ما نسبت به سیاست٬ اقتصاد٬ هنر٬ ورزش و غیره اطلاعات سطحی و روزنامه‌ای داریم ولی با همان دانش و آگاهی ناقص٬ با کمال افتخار رهنمود میدهیم.
حرفهای احمدی‌نژاد که در مورد کشف داروی ایدز یا غنی سازی اورانیوم در زیر زمین خانه یک دختر شانزده ساله گفته شد نمونه‌ای است که نشان میدهد اصلا طرف اطلاعاتش در مورد علم فیزیک بسیار آبدوغ خیاری است والا یک آدم فهمیده که اینجور حرف نمیزند.

سوم- یکی دیگر از مشخصات و ملزومات حسنی بودن این است که برای کارها و هدفهای بزرگ٬ راه حل‌های ساده و ابتدایی میدهیم.
مثلا حسنی میگفت: به همه جوانهای بیکار یک بیل بدهید تا کویر لوت و نمک را شخم بزنند و خیار شور بکارند و آنها را به ترکیه صادرکنند و پولدار شوند. به همین راحتی!

مثال دیگر : هخا میخواست با هوچی‌گری و جار و جنجال و بوق و کرنا یک نظام دیکتاتوری تا بن دندان مسلح را یک تنه ساقط کند.
یعنی بجای همت داشتن و زحمت کشیدن٬ میگردیم ساده‌ترین و پیش پا افتاده ترین روش را پیدا میکنیم.
فکر میکنید این نوع طرز برخورد با مساپل در بین وبلاگ نویسان نیست؟
یادتونه طرف توی وبلاگش نوشته بود: برای اینکه با فیلترینگ مبارزه کنیم باید هرکدام از ما شماره تلفن شرکتهای مجری فیلترینگ را بگیریم و گوشی را قطع نکنیم تا آنها کلافه بشوند و از اینکارشون پشیمان شوند؟!

چهارم- ما هم مثل حسنی خیال میکنیم مرکز توجه دیگران هستیم . او در خطبه‌های نماز جمعه از پشت تریبون به فارسی یا ترکی به جرج بوش اولتیماتوم میداد فلان کار را بکند یا فلان کار را نکند. خیال میکرد جرج بوش نشسته پای منبر و حرفهای او را میفهمد.
خیلی از ما هم توی وبلاگ‌هایمان همان کار را میکنیم. مثلا خیال میکنیم آقای خامنه‌ای نشسته پای کامپیوتر و با فیلتر شکن دارد وبلاگ ما را باز میکند و رهنمودهای ما را برای اصلاح مملکت میخواند.

گاهی این چیزها را که در بعضی از وبلاگها میخوانم میگویم: صد رحمت به اون حسنی ارومیه!


۱۳۸۶/۰۴/۱۱

بزغاله٬ بزغاله حیا کن


بزغاله٬ بزغاله حیا کن
توطئه را رها کن

از شب گذشته که این تصویر مستهجن توسط یکی از مومنین برایم ایمیل شده٬ خواب از چشمانم پریده و بشدت پریشان و مضطرب هستم.

آقا جان! اسلام از دست رفت. ای علما٬ ای طلاب حوزه‌ها به داد اسلام برسید.
دیگر جرات نداریم بدون تجهیزات ایمنی به سجده برویم. آخر این چه وضعی است؟ دیگر امنیت نداریم.
چرا علما در این باره سکوت اختیار کرده‌اند؟
چرا طلاب عزیز کفن نمی‌پوشند و اقدامات این عامل استکبار جهانی را محکوم نمی‌کنند؟
چرا برادران بسیجی دانشجو نما به سفارت بزغاله‌ها حمله نمی‌کنند؟

من این ضایعه بزرگ یعنی بالا رفتن یک بزغاله خودفروخته از گُرده یکی از برادران‌مان و قصد تعدی به نوامیس مسلمین را به پیشگاه مقام معظم رهبری تسلیت عرض مینمایم و آنرا در راستای دسیسه‌های صهیونیسم بین المللی دانسته٬ از ایشان تقاضای عاجزانه دارم نسبت به دستگیری این بزغاله شیطون اوامر مقتضی را صادر فرمایند.
نصر من الله و فتح قریب


۱۳۸۶/۰۴/۱۰

چگونه در کانادا بنزین میزنیم؟

چگونه در کانادا بنزین میزنیم؟

یکی از تفریحات سالم در کانادا بنزین زدن است. یمپ بنزین‌ها در اینجا بسیار متنوع و دیدنی هستند. بعضی از آنها با اپراتور کار میکند و بعضی بدون اپراتور. درنوع اول شما از ماشین پیاده نمیشوید و در عوض اوپراتور خودش به میزان درخواست شما بنزین میزند٬ شیشه‌ها را تمیز میکند٬ گاهی آب و روغن و باد چرخها را هم مجانی چک میکند. فقط مانده که آدم را پشت فرمان مشتمال هم بدهد. خلاصه همه کار برای شما انجام میدهد.
خب. این نوع پمپ بنزین‌ها قدیمی‌ترند و در جاده‌های بیرون شهر و شهرهای کوچک بیشتر دیده میشود.
اما نوع متداول‌تر آن٬ بدون اپراتور است یعنی شما خودتون تشریف میبرید کنار پمپ٬ کارت بانک یا کارت اعتباری(کردیت کارت) خودتان را وارد میکنید و به اندازه دلخواه بنزین میزنید و رسید میگیرید.
در حین پر کردن باک٬ بالای هر پمپ یک مانیتور هست که برایتان توی سه چهار دقیقه‌ای که هستید تبلیغات بازرگانی پخش میکند و یا گاهی توصیه‌های پلیس راه و نکات ایمنی را گوشزد میکند. خلاصه برای اون چند دقیقه‌ای که شما در حال گرفتن شیلنگ هستید و هیچ کاری نمی‌توانید بکنید٬ مخ شما را بکار میگیرند.
برخلاف آنچه که در ایران شاهد بودیم و هستیم٬ پمپ بنزین‌ها طوری طراحی و ساخته شده که محال است حتی یک قطره بنزین سرریز شود و به بیرون بریزد. همین مسپله کوچک٬ میدانید چقدر در صرفه‌جویی بنزین و بهداشت محیط و حتی حفظ جان انسانها موثر است؟
یک بار توی تهران ماشین بغلی من که داشت بنزین میزد٬ همینطوری شر و شر از باکش بنزین روی زمین میریخت و طرف هم با کمال خونسردی همچنان اصرار داشت تا حد ممکن باکش پر شود. به او گفتم: عموجان! بیشتر از اینکه بنزین توی باک ماشینت برود روی زمین میریزد؟
گفت: مگه تو پولش رو میدی؟
در کنار اکثر پمپ بنزین‌های بزرگ٬ کاواش ساخته‌اند که بخشی از سایت پمپ بنزین است. برای اینکه مشتری‌ها تشویق شوند که مثلا همواره از این پمپ بنزین استقاده کنند٬ به آنها امتیازاتی جهت استفاده مجانی از کارواش میدهند.
کنار هرپمپ بنزین یک جایی مثل بقالی هست که خرت و پرت‌هایی مثل نوشابه و آب و چیپس و مجله و سیگار و غیره میفروشد. قهوه و شیرینی و گاهی ساندویچ هم روی شاخش است.
غیر از چند مورد٬ من توی این سه چهار سالی که در کاناد هستم٬ صف بنزین ندیدم. معمولا پمپ بنزین‌ها خلوتند و برای انتخاب اینکه از کدام پمپ بنزین بزنیم که خوشگل‌تر باشد٬ کلی فکر میکنم.
اما این همه خوبی‌هایش را گفتم بگذارید بدیهایش را هم بگویم.
قیمت بنزین در همه پمپ بنزین‌ها توسط یک تابلو بزرگ نشان داده میشود. این تابلوها به شبکه اینترنت وصل است هر روز توسط صاحبان شرکتهای توزیع بنزین کنترل میشود.
مثلا اگر صاحب شرکت شل٬ دیشب شنگول بوده و سرحال باشد قیمت بنزین را پایین می‌آورد و اگر مثلا بازنش دعوا کرده باشد یا سقف خانه‌شان چکه کرده باشد٬ تلافی‌اش را با بالابردن قیمت بنزین سر مردم در‌میآورد. البته میگن اینها دلاپل منطقه‌ای است. بحران‌های جهانی هم مثل بحران احمدی‌نژاد در قیمت بی‌تاثیر نیست.
سه چهار سال پیش که من به کانادا آمدم قیمت بنزین تقریبا لیتری شصت سنت بود. الان با یک افزایش هفتاد -هشتاد در صدی به حدود لیتری یک دلار رسیده. البته دلار کاناد
(ولی با وجود این همه افزایش نرخ بنزین٬ تغییر محسوسی در زندگی روزمره دیده نمیشود.)
خلاصه یکی از مهمترین مشکلات بنزین زدن در اینجا ثابت نبودن قیمت است.
از دیگر مصیبت‌ها و گرفتاریهای ما در اینجا٬ تاثیر احمدی‌نژاد در قیمت بنزین است! هرروز که احمدی‌نژاد حرف میزند٬ قیمت بنزین در اینجا بالا میرود و هروقت که ازش خبر و صدایی نیست قیمت بنزین پایین می‌آید.
بخاطر همین است که هروقت از جلوی یک پمپ بنزین رد میشوم و می‌بینم قیمت بنزین بالا کشیده میگم: باز احمدی‌نژاد حرف زد!

راه اندازی سایت مشروطه

برای خواندن مطلبی درباره دروغگویی روحانیون از وبسایت مشروطه دیدن فرمایید. لینک اینجا