۱۳۸۷/۰۳/۳۰

ماجرای ربودن احمدی‌نژاد از زبان خودش:

واقعا عجب دوره زمونه‌ای شده. آدم جرات نمیکنه تنهایی توی خیابون‌های بغداد راه بره. چپ و راست به آدم متلک میگن. از وسط خیابون که میخواستم رد بشم صدتا ماشین جلوی پام ترمز کرده و میگفتند: بفرمایید در خدمت باشیم. خونه خالی هست....
من هم اعتنا نمیکردم و زیر لب میگفتم: برو گمشو! مرده شور اون قیافه میمونت را ببرد.

یک شب که تنها بودم سوار یکی از همین مسافرکش‌های شخصی شدم. قیافه یارو خیلی تابلو بود. حسابی ترسیده بودم. از توی آینه مرتب منو دید میزد و یک دستش به فرمان بود و یک دستش لای پاهاش.
یک دفعه دیدم مسیر رو عوض کرد و بسمت دیگری میرود. فورا گفتم: آی آقا منو کجا می‌بری؟
گفت: نگران نباش جیگر! جای بدی نمیرویم. یکی دو ساعت در خدمتتون هستیم. گپی بزنیم و کمی با هم آشنا شویم. اگر دوست داشتی آبمیوه و بستنی بخوریم و دوباره برمیگردیم و شما را میرسونم منزل.
با عجله گفتم: همین‌جا نگه‌دار. الان جیغ میزنم. یالا نگه دار. آهای مردم...این میخواد منو بلند کنه.
راننده گفت: چیه چیه . چه خبره! خیال میکنی جونیفر لوپز هستی؟ ایکبیری! راستش را بخواهی تو رو فقط میخواستم بدزدم تا یک ملت از دستت راحت بشوند و الا تو که تحفه‌ای نیستی.
حالا آبروریزی نکن. بفرما پایین. هرری. ولی این دفعه توی خیابون که راه میری اینقدر قر نده و راه برو.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

راه اندازی سایت مشروطه

برای خواندن مطلبی درباره دروغگویی روحانیون از وبسایت مشروطه دیدن فرمایید. لینک اینجا