۱۳۸۷/۱۰/۱۰

چگونه به احساسات پاکمان تجاوز کردند:

از عمر سی ساله جمهوری اسلامی٬ من ۲۵ سالش را در ایران بودم یعنی بهترین ایام زندگی‌ام در زیر سایه پربرکت این نظام دین‌مدار به بطالت گذشت. در این مدت٬ تمام احساسات انسانی و حتی باورهای خالص و معصومانه ‌ام که گاهی رنگ مذهبی هم داشتند بارها و بارها مورد تجاوز قرار گرفتند.
مدتها طول کشید تا بفهمم نباید با دیدن هر صحنه دلخراش و رقت‌انگیزی فورا شلواراحساسی‌ام را پایین بکشم و اجازه دهم هرکس و ناکسی با ما حال کند. خب. سالها طول کشید تا این را بفهمم ولی هنوز جایش درد میکند!

وقتی به گذشته نگاه میکنم صدها نمونه را به خاطر می‌آورم که چگونه با تحریک کردن احساسات ما٬ ما را سرگرم کردند و خودشان دنبال کسب منافع مالی رفتند. از همان اوایل پیروزی انقلاب٬ سواستفاده از احساسات ما شروع شد و هنوز هم ادامه دارد.
از حذف گروههای مختلف سیاسی در اوایل پیروزی انقلاب بگیر تا وقوع جنگ ایران و عراق و درگیری‌های لبنان و فلسطین و بوسنی و هرزگوین و غیره و غیره.

توی سالهای شصت ما هروقت آن آهنگ معروف و طولانیِ «غم لبنان کشت ما را: یاران من برخیز و بشنو بانگ چاووش. اینک امام ما علم بگرفته بردوش- شمشیرزن لبیک گو بنشین به رهوار. مقصد دیار قدس ...» را از رادیو می شنیدیم واقعا از ته دل اهی می‌کشیدیم و گاهی اشکی از گونه‌هایمان بخاطر رنج و عذاب مردم لبنان جاری میشد.
هروقت یک گلوله‌ای بطرف لبنان شلیک میشد مثل این بود که به کوچه و محله ما شلیک شده. بسیار افسرده و ناراحت میشدیم. لامصب صدا و سیما هم در نمایش صحنه‌های دلخراش کم مایه نمی‌گذاشت. صحنه کشته شدن یک پسر خردسال در اغوش پدرش را که در گوشه‌ای گیرکرده بودند و راه فراری نداشتند هزار بار نشان میداد و هربار مثل این بود که جگر ما را دارند قیمه قیمه میکنند.
خب بعد چی شد؟ چند سال بعد ما میخواستیم برویم لبنان بقصد گردش. همین لبنانی که ما اینقدر برایش گریه زاری کرده بودیم به ما ویزا نداد. اصلا به ایرانی ها ویزا نمی‌داد نه تنها به من. البته شنیدم یک عده خاصی از اتاق بازرگانی و بعضی از فرمانده‌های سابق سپاه و اعضای موتلفه آنجا مستقر شده‌اند و دارند تجارت میکنند.
(البته سال پیش٬ این بار با پاسپورت کانادایی٬ رفتم لبنان. دیدم این لبنان با آن لبنانی که من تصورش را داشتم از زمین تا آسمان فرق میکند. یک ملت خوشگذران و مرفه و البته کاسب و هفت خط روزگار.)
منظورم این نیست که آنها حق نداشتند به ما ویزا ندهند بلکه میخواهم این را بگویم که تصوراتی که تبلیغات رسانه‌ای جمهوری اسلامی برای ما راه انداخته بودند٬ تنها نشان دادن یک روی سکه بود.

این روزها که اخبار ایران را دنبال می‌کنم دقیقا یاد آن سالها می‌افتم که چگونه با احساسات ما بازی میکردند و چگونه دارند از مرگ کودکان فلسطینی برای خودشان کلاه می‌دوزند. مسلم است که هیچکس از مرگ انسان‌های بی‌گناه خوشحال نمی‌شود ولی سخن اینجاست که اگر جمهوری اسلامی گروه حماس را علیه اسرائیل تهییج و تجهیز نمیکرد اصلا کار به اینجا نمی‌کشید.
من هم دلم درد میگیرد از این همه بی‌رحمی ولی تجربه ۲۵ ساله زندگی در سایه جمهوری اسلامی به من یاد داده که نگذارم با احساساتم بازی کنند. من دیگر نمیخواهم مثل آن کارمند بدبخت ایرانی باشم که از روی سادگی بخشی از حقوق ماهانه‌اش را به نوار غزه هدیه میکند ولی سردمداران حکومتش میلیارد میلیارد میخورند و حاضر نیستند به کسی حساب پس بدهند که شما با آن درآمد نفت بشکه‌ای ۱۴۰ دلاری چه کردید؟

من آن دوران سادگی را سپری کرده‌ام. دیگر نمی‌خواهم مثل آن کارمند ساده و یا آن جوان کم عقلی باشم که برای عملیات استشهادی توی صف می‌ایستد. دوران احساسات تمام شده. الان وقت تعقل است. اگر می‌بینم در غزه انسان بی‌گناهی کشته می شود قبل از اینکه بگذارم احساساتم عقلم را ضایع کند٬ دنبال منشا جنایت میگردم. علت را جستجو میکنم. وقتی علت را یافتی٬ درمان آن هم میسر است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

راه اندازی سایت مشروطه

برای خواندن مطلبی درباره دروغگویی روحانیون از وبسایت مشروطه دیدن فرمایید. لینک اینجا