۱۳۸۸/۰۷/۱۳

از وبلاگ مقام عظما:

از روزی که عقب نشینی هسته‌ای را با اقتدار شروع کردیم حال و روز خوشی نداریم. فکر نمیکردیم اینجوری بشود. بی‌گمان کار دشمن است. یعنی این قضایا از قبل سازماندهی شده بود که ما را به این روز سیاه بنشانند. البته حماقت های مسئولین هم بود والا ما که رهبری مان داهیانه است و مو لای درزش نمیرود. خدا لعنت کند این محمود را. از بس رفت توی نیویورک هارت و پورت کرد و چرت و پرت گفت تا آخرش کار داد دست‌مون. لابد این تاسیسات مخفی قم را محمود به خارجی‌ها لو داده و الا چطور ممکن است یک تاسیسات زیر زمینی را خارجی‌ها کشف کنند؟ حتما کار کار محموده. آخه این بشر اختیار دهانش دست خودش نیست. همینطوری دهانش را باز میکند و هرچی دلش خواست میگوید. لابد توی نیویورک به خبرنگاران گفته:« یک وقت فکر نکنید ما دنبال ساخت سلاح اتمی هستیم‌ها! الان ما توی قم یک تاسیساتی را راه انداخته‌ایم برای برق رسانی به توالت‌های عمومی مسجد جمکران. شما میتوانید بروید و از نزدیک ببینید!»
این خارجی‌های زبل هم فوری گوشی دستشان آمد و متوجه قضیه شدند و مثل عقاب آمدند روی تاسیسات قم و پته ما را انداختند روی آب.
خدا لعنتت کند ای محمود! الهی که بروی زیر تریلی 24 چرخ! الهی تیر غیب بخورد به اون هاله بی‌نورت! ای گل بگیرند اون دهان گشادت را!
اصلا من خر را بگو که اینقدر از تو حمایت کردم و گفتم توی انتخابات رای‌ها را به نفع تو اعلام کنند. اگر دستور من به سپاه نبود همین سبزپوشها دودمان تو و ما را فتیله‌پیچ کرده بودند.

حالا من جواب این ذوب شدگانم را چی بدهم؟ البته آنها خرتر از این هستند که اصولا سوالی برایشان پیش بیاید ولی خب. جواب این وبلاگ نویس‌ها را چی بدهیم؟ هی میگن «تو که میخواستی عقب نشینی مقتدرانه کنی پس چرا زودتر این کار را نکردی و چرا این همه خسارت به مملکت زدی؟ اون از وضع دریای خزر که همش را روسها و شرکایش بالا کشیدند و نتوانستیم جیک هم بزنیم و این هم از قضیه انرژی هسته‌ای که یکزمانی حق مسلم ما بود.»

ولی عیبی ندارد تلافی‌ این شکست را سر ملت درمی‌آورم! پدری از این ملت دربیاورم که مرغان آسمان بحال‌شان مراسم ترحیم برگزار کنند و حلوا پخش کنند!

توی این هیر و ویر یک تعدادی از این بسیجی ها امروز آمده بودند اینجا برای دستبوسی و از این حرفا. اینقدر بی حوصله و عصبانی بودم که دستور دادم همه را ببرند کهریزک و تا میخورند آنها را بزنند و کارهای دیگر بکنند.
آنها را بردند نوبت مسئول زندان اوین شد. او امده بود حکم آزادی ابطحی و زیدآبادی و دیگران را توشیح کنم. از عصبانیت کاغذ توی دستش را گرفتم و فین کردم تویش و با شدت مچاله اش کردم و کوبیدم توی کله او. گفتم خودت هم برو توی همان سلول انفرادی ابطحی همانجا بمان و تا وقتی خودم بهت خبر نداده ام حق نداری از آنجا خارج بشی!

این وضعیت دیگه قابل تحمل نیست. باید دنبال یک چارپایه و طناب مفت بروم و کار را یکسره نمایم. البته دو تا طناب لازم داریم. یکی برای خودم و یکی هم برای اون محمود چاخان ذلیل شده به تیر غیب آمده!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

راه اندازی سایت مشروطه

برای خواندن مطلبی درباره دروغگویی روحانیون از وبسایت مشروطه دیدن فرمایید. لینک اینجا