۱۳۸۹/۰۵/۰۵

دیدگاه اسلام درمورد خوابیدن روی کاناپه

سئوال:  جوانی هستم که اخیرا با همسرم که زنی است لوس و لجباز و کله شق اختلاف پیدا کرده ام. از همه راههای ممکن خواستم او را درست کنم هیچکدام در او اثر نکرد و هر روز بدتر و بدتر میشد. اخیرا به آیه ای از  قرآنبرخوردم  که فرموده بود اگر زنانتان معاشرت خوبی با شما ندارند آنها را بگیرید کتک بزنید و رختخواب خود را از آنها جدا کنید تا تنبیه شوند و به راه راست هدایت گردند.
من میخواستم این دو دستورالعمل را اجرا کنم تا شاید مشکلاتت خانوادگی ام حل شود. لطفا راهنمایی فرمایید.

جواب- فقط اگر جرات داری دست روی خانمت بلند کن ببین چی میشه!!
اینجا که عربستان و صحرای حجاز در 1400 سال پیش نیست که هر کاری خواستی با زنت انجام بدهی. اینجا حتی کسانی که  از زن شان کتک هم بخورند را می آیند دستگیر میکنند و می برند همانجا که  عرب ها و ساید سیاهها نی می اندازند! چه برسد به تو که بخواهی زنت را بگیری و کتک بزنی. آقا رو باش!
من حاضرم با صد تا مرد سبیل کلفت دست به یقه شوم و حسابی بزن بزن کنم ولی یک لحظه در مقابل چشم غره های همسر دلبندم قرار نگیرم. خدا نیاورد آن روزی را که با ملاقه و لنگه دمپایی بخواهد از حقوق زنان دفاع کند و سر من جیغ فرابنفش بکشد. من همیشه مثل سربازان عراقی که میخواستند تسلیم شوند زیر پیراهنی و شورت سفیدم را بعلامت تسلیم بالا گرفته ام که حسن همجواری رعایت شود.
بنابر این نتیجه میگیریم که عقل سالم اقتضا میکند که آقاجان این یک آیه قرآن را فعلا بی خیال شو.
حالا از شوخی گذشته اصلا شما دلتان می آید دست روی زن بلند کنید؟؟ واقعا در جهان هستی موجودی به لطافت زن پیدا میشود ولو از نوع بدجنس اش؟ آخه چطور بعضی ها زنشان را کتک میزنند؟ اصلا چطور یک دینی که ادعا میکند رحمانی است دستور به تنبیه فیزیکی زن میدهد؟ واقعا من در حیرتم.
اما در مورد قسمت دوم. یعنی جدا کردن بستر و رختخواب.
ای بدبخت! یک وقت خر نشوی و این کار را بکنی ها.
من یکبار این کار را کردم و مجبور شدم تمام شب را روی کاناپه بخوابم و تا چند روز گردنم درد میکرد. آخه این چه راه حل احمقانه ای است که خودتان را از همبستری با همسرتان محروم کنید که چی؟ مثلا همسرتان تنبیه شود! این که شما بیشتر تنبیه میشوید و نه همسرتان.
یک ضرب المثل چینی و البته از نوع بی تربیتی اش هست که میگه: از لج حریف شلوار خودتان را کثیف نکنید! یعنی بعضی آدمها هستند بخاطر اینکه  حال طرف مقابل شان را بخواهند بگیرند زور میزنند و شلوارشان را کثیف میکنند. خب. این که ضرری به حریف شما نمیزند بلکه باعث زحمت خودتان میشود.
بنابر این هیچکدام از راه حل های  آسمانی فوق در قرن بیست ویکم قابل اجرا نیست بلکه باید از راههای مسالمت آمیز و بدون خشونت و احترام متقابل مشکلاتتان را حل کنید. عقل تان را بکار بیاندازید تا مجبور نباشید شب را روی کاناپه بگذرانید و متکا را بغل کنید.

۱۳۸۹/۰۵/۰۴

صد رحمت به فتحعلی شاه قاجار!

دیدید پیش بینی ام در مورد عقب نشینی هسته ای درست درآمد؟ من چند تا معجزه باید به شما نشان بدهم تا اینکه به من ایمان بیاورید؟
بفرما خبرش را در اینجا بخوانید.
بیچاره ها اینقدر ترسیده اند که بدون اینکه منتظر پاسخ کشورهای اروپایی و امریکا بمانند پیشاپیش 1200 کیلو اورانیوم غنی شده را همین امروز صبح زود با اولین اتوبوس تهران-استامبول فرستادند ترکیه!
توی نامه شان هم نوشته اند اگر این پیشنهاد ما مورد قبول واقع نشد ترکیه باید قول بدهد آنرا به ما بدهد و بقول معروف ملا خورش نکند!
واقعا تاریخ به یاد ندارد این همه ذلت و درماندگی یک دولت را. صد رحمت به فتحعلی شاه قاجار!
اگر اون بیچاره منافع کشور را دو دستی تقدیم بیگانگان میکرد لااقل این فایده را داشت که بعد از رفتنش یک حرمسرای پر و پیمانه از خودش بجا گذاشت که احتمالا اجداد و  پدران ما دلی از عزا درآوردند ولی این آخوندا چی؟ اگر فرار کنند چی گیر ما میاد؟

۱۳۸۹/۰۵/۰۳

عقب نشینی تا عمق خاک دشمن

طبق یک خبر دست اول بدلیل تشدید فشارهای امریکا و اروپا علیه نظام مقدس و بخاطر جدی تر شدن خطر حمله نظامی و از هم پاشیده شدن نظام ولایت فقیه - پیش بینی میشود در روزهای آینده جمهوری اسلامی دست به یک عقب نشینی گسترده در کلیه فعالیتهای هسته ای خود خواهد زد و دستان و ماتحت اش را به علامت تسلیم بالا خواهد برد و همه مراکز هسته ای را تعطیل خواهد کرد و مکان آنجا را تبدیل به مرغداری خواهد کرد.
از هم اکنون دارند زمینه سازی این عقب نشینی را مهیا میکنند که شاید یکجوری آبرومندانه تمام شود.

خدا کند این احمق ها این کار را نکنند و همچنان تا آخرین قطره خون خود از مواضع انقلابی و اسلامی عقب نشینی نکنند و بگذارند به قسمت بزن بزن و مهیج فیلم برسیم.

۱۳۸۹/۰۵/۰۲

جایگزینی «نمک و تخم مرغ» بجای دلار و یورو در معاملات نفتی

قرار شده جمهوری اسلامی از این پس معاملات نفتی خود را با دلار و یورو و یا هر ارز مستهجن دیگر انجام ندهد بلکه مثل دوران پارینه سنگی و عصر حجر از روش داد و ستد کالا به کالا استفاده کند. مثل همان کاری که دوره گردهایی مثل نان خشکی و یا نمکی در کوچه و خیابانهای شهرهاو دهات ما انجام میدهند.
مثلا فرض کنید روزنه سه میلیون بشکه نفت صادر میکنیم و در قبال آن از خریدار میخواهیم وقتی بشکه ها را دریافت کرد بی زحمت نفت آنها را خالی کند و آنها را با آب گرم و تاید شستشو دهد و معادلش توی آنها نمک یا نخود و لوبیا و یا بزغاله و گوسفند و یا سبد پلاستیکی و  دیگر اقلام مورد نیاز کشور بریزد و برای ما بفرستد. اینطوری هم مشت محکمی است به دهان استکبار جهانی میزنیم که دیگر اینقدر هوس تحریم کردن ما را نکنند و هم این که کشور از لحاظ ذخایر نمک و نخود و لوبیا و بزغاله و گوسفند و سطل و سبد پلاستیکی رشد چشمگیری میکند که حتی امکان صادرات آنها به کشورهای اروپایی و امریکایی هم بوجود می آید که از این طریق میتوان مقادر زیادی دلار و یورو وارد کشور نمود!

۱۳۸۹/۰۵/۰۱

مشروح خطبه های پر صلابت وبلاگستان

ما چند وقت دنبال قرتی بازی بودیم فرصت نکردیم برایتان خطبه های وبلاگستان را بخوانیم. شما هم که از خدا خواسته تان شده بود و مشغول فسق و فجور شدید.
جهت اطلاع شما باید عرض کنم : از این پس مراسم خطبه های دشمن شکن و پر صلابت وبلاگستان بصورت مرتب برگزار خواهد شد مگر اینکه من در حالت جنابت باشم که عذرش موجه است.
و اما در هفته ای که گذشت چند اخبار مهم بود که اول از همه بازگشت اون شهرام بود. البته ضدانقلاب یک وقت خیال تکند که منظور ما از شهرام همان «شهرام شب پره» بود. نخیر این شهرام ما با اون شهرام فرق دارد. اون شهرام ضد انقلاب همان است که در دوره اصلاحات  به ثروت های کلان رسیده بود و به برخی از مسولین پول داد که عاقبت زندانی شد ولی از زندان فرار کرد و رفت در امریکا یک کانال تلویزیونی درست کرد و روی دیوارها شعار ما هستیم مینوشت که بعدا اسمش را عوض کرد و شد شهرام صولتی. اینها اطلاعات محرمانه ای است که از ضد انقلاب بدست ما رسیده و من در اینجا آن را افشاگری کردم تا سواد شما برود بالا.
اما این شهرام ما فرق میکند. این شهرام ما اصلا اسمش شهرام نیست بلکه شادالله بود که اسم اسلامی است و خدا را هم شاد میکند اما بخاطر مصالح نظام و بخاطر اینکه امریکای جانخوار را گول بزند اسمش را کرد شهرام که یک اسم طاغوتی است و وابسته به خاندان پهلوی.
این آقای شادلله موفق شد با نفوذ در عمق خاک امریکا اطلاعات مهمی را برای ما به ارمغان بیاورد. مثلا ما تا دیروز نمیدانستیم پایتخت امریکا واشنگتن سی دی است. این بدبخت ها پایتخت شان را کرده اند توی یک سی دی!
اطلاعات مهم دیگری که شادلله برای ما آورد شماره تلفن و پلاک خانه باراک اوباماست. این خیلی برای ما مهم است. اگر خدای ناکرده یک وقت شیطان امریکا را گول زد و به ایران حمله کردند ما میتوانیم برویم زنگ درب خانه اوباما را بزنیم و فرار کنیم.
 همچنین این دانشمند هسته ای ما موفق شد کروکی و محل دقیق قاره امریکای شمالی را بدست بیاورد که بینهایت ارزشمند است و بدرد درس جغرافیای کلاس سوم دبستان میخورد.
من البته اگر بخواهم همه دستاوردهای شادلله را برای شما شرح دهم ساعتها طول میکشد و ممکن است وضوی شما باطل شود.

بنابر این به همینجا ختم میکنم. تا روزی دیگر و خطبه ای دیگر.

۱۳۸۹/۰۴/۳۰

طی حکم حکومتی آب آشامیدنی تهران سالم اعلام گردید

نظر به اختلاف و درگیری های اخیر بین وزارت بهداشت و استاندار تهران در مورد سلامت و یا آلوده بودن آب آشامیدنی شهر تهران و تشدید اختلاف و تفرقه بین مسولین نظام صبح امروز از سوی مقام عظمای رهبری اطلاعیه ای صادر شد که طی آن از این پس آب آشامیدنی تهران سالم اعلام گردید. متن این اطلاعیه چنین است:

مردم همیشه در صحنه تهران!
طبق حکم مقام معظم رهبری آب تهران از این پس سالم اعلام میگردد و تشکیک در صحت آن مخالف شرع و قانون می باشد که لازم است نیروهای سپاه و بسیج با تشکیک کنندگان صحت آب آشامیدنی تهران بشدت برخورد کنند.
لازم به ذکر است که شهروندان عزیز تهرانی میتوانند خودشان قبل از نوشیدن آب آنرا آزمایش کنند. بعنوان مثال مقام عظمای ولایت هر بار که میخواهند آب بیاشامند ابتدا آنرا بو میکنند. اگر بوی شاش و فاضلاب و پشگل داد که نمی نوشند و دستور میدهند آنرا به عنوان تبرک به بسیجیان بدهند و اگر بو نداد خب معلوم است که درجه نیترات آب بالا نیست و اشکالی ندارد و لذا هورت میکشند.
دفتر مقام معظم رهبری- شعبه آب و فاضلاب تهران

۱۳۸۹/۰۴/۲۹

استفتاء خداوند متعال از محضر مقام معظم رهبری

مقام عظمای ولایت
حضرت امام پیغمبر خدا خامنه ای!
احتراما از آنجایی که فتوای اخیر حضرتعالی مبنی بر التزام و اطاعت محض کل نظام هستی از مقام شامخ ولایت  موجب برخی از سوالات و ابهامات در درگاه احدیت گردیده بطوریکه موجب استهزاء و سواستفاده برخی از ملائک و فرشتگان ضدانقلاب مستقر درعرش گردیده است. لذا متمنی است در اسرع وقت تکلیف اینجانب را روشن کنید که آیا التزام مورد نظر حضرتعالی شامل حال ما هم میشود یا خیر؟
ارادتمند- خداوند متعال

متن پاسخ مقام معظم رهبری بدین شرح است:

جناب آقای خداوند
نماینده ولی فقیه در امور خلقت
صحنه را دیدم. لازم است جنابعالی هرچه زودتر بصیرت خود را افزایش داده و ضمن برائت از سران فتنه  تلاش کنید  تقوا  و اخلاق اسلامی را رعایت نموده تا در خط ولایت و رهبری قرار گیرید و با پیروی از رهنمودهای داهیانه اینجانب التزام عملی داشته باشید وحجاب اسلامی را هم رعایت کنید درغیر اینصورت برخورد قانونی صورت خواهد گرفت.
ضمنا مگر قرار نبود بلاهای آسمانی و سیل و زلزله بفرستی برای استکبار جهانی و نظام استبدادی حاکم بر امریکای جهانخوار را ساقط کنی تا ما و محمود جهان را مدیریت کنیم؟ برعکس. شنیدم نشت چاه نفت خلیج مکزیک را هم برایشان درست کردی؟ واقعا تو کی میخواهی بازیگوشی را کناربگذاری؟
اگر نمیتوانی کارت را درست انجام بدهی بگو تا خودم فکری برای آن بکنم.

والسلام علیکم و رحمت خودت و برکات خودت بر ما
سید علی خامنه ای
رهبر فرزانه نظام مقدس

۱۳۸۹/۰۴/۲۸

کابوسی به نام چسبیدن پلاتین ماشین

خدا همه رفتگان شما را رحمت کند. مرحوم پدرم یک ماشین امریکایی داشت که میگفت خودش آنرا از کمپانی شورلت تحویل گرفته و بهمین خاطر خیلی به آن میرسید. چون آدم فنی و دست به آچاری بود لذا همه کارهای تعمیر ماشینش را خودش در حیاط خانه انجام میداد. هر از گاهی  دل و جیگر موتور ماشین را بیرون میریخت و با دقت و حوصله آنها را تمیز میکرد و دوباره می بست. او ماشینش را خیلی دوست میداشت حتی از ما که فرزندانش بودیم هم بیشتر.
یکبار که ماشین آقاجان جلوی درب خانه روشن بود و پدرم برای انجام کاری به درون خانه رفته بود من خواستم در مصرف بنزین صرفه جویی کنم که مثلا موتور ماشین بیخودی کار نکند. بهمین منظور سویچ را پیچاندم و آنرا خاموش کردم. انتظار داشتم وقتی پدرم برمیگردد به این هوش و ذکاوت و شم اقتصادی من یک بارک الله گنده بگوید و مرا تشویق کند اما با کمال ناباوری شروع کرد به داد و هوار کردن که: ای پسره نادان! مگر توی  کله تو گچ ریخته اند که نمیتوانی بفهمی موتور ماشین را وقتی که خیلی گرم است نباید یکباره خاموش کرد. باید بگذاری مدتی درجا کار کند بعد که کمی خنک شد بعد میتوانی آنرا خاموش کنی و الا پلاتین اش می چسبد! میفهمی؟ پلاتین اش میچسبد!!
خلاصه از آن به بعد ما همیشه نگران آن بودیم که مبادا بعد از هر خاموش کردنی پلاتین ماشین بچسبد. البته هیچوقت هم نپرسیدیم اصلا اون پلاتین چی هست و تازه بفرض چسبیدن پلاتین مگر چه بلای چبران ناشدنی اتفاق خواهد افتاد؟
خب. این را داشته باشید فعلا.
سالهای طلایی دهه شصت بود و دوران امام و جنگ و فقر و کمبود و صف و کوپن و موشک و شهید و بسیج و کربلا کربلا ما داریم می آییم و از این حرفا.
آن وقتها بسیجی ها در محل های ورودی و خروجی شهرها چند تا گونی شن و ماسه روی هم میگذاشتند و مثلا ایست بازرسی درست کرده بودند و تنها روش بازرسی ماشین ها از نظر آنها دیدن صندوق عقب ماشینها بود. حالا این دلیلش چی بود ما که هیچوقت نفهمیدیم. یعنی اصلا کاری به محتویات داخل ماشین  نداشتند و فقط از راننده میخواستند درب صندوق عقب را باز کنند و بمحض باز کردن صندوق عقب میگفتند: برو.
حالا شما تصور کنید ما توی ماشین آقاجان نشسته ایم و میخواهیم از تهران برویم رامسر. خب توی اون مسیر چند تا شهر هست؟ و هر شهر لااقل یکی دو تا ایست بازرسی که هرکدام میخواهند درب صندوق عقب را برایشان باز کنیم. تصور کنید چه مصیبت عظمایی میشود مخصوصا که ماشین آقاجان طوری بود که هربار برای باز کردن صندوق عقب باید موتور ماشین را خاموش میکردی و سویچ را درمی آوردی تا با آن بتوان صندوق عقب را باز و بسته کرد!
حالا تصور کنید مثلا صد کیلومتر ماشین راه رفته و حسابی موتورش داغ کرده و ما به ورودی یکی از این شهرهای توی مسیر میرسیم و یک بچه بسیجی به پدر من اشاره میکند که توقف کن و درب صندوق عقب را باز کن. پدر ما سعی میکرد با لبخندهای مصنوعی و گفتن خسته نباشید و اینجور چیزها آنها را خر کند تا از خیر باز کردن صندوق عقب که همانا خاموش کردن موتور و چسبیدن پلاتین را در پی داشت بگذرند ولی این ترفندها سودی نداشت. یادم هست یکبار پدرم به آنها میگفت: برادر! والله بحضرت عباس توی صندوق عقب هیچی نیست. اصلا ما خودمان حزب اللهی هستیم! بگذارید برویم!
اما هربار مجبور میشد درب صندوق عقب را با اکراه باز کند و هربار زیر لب به بالا و پایین مملکت فحش میداد بخاطر ایجاد کردن چنان وضعیتی.
قصدم از بیان این خاطره این بود که در زندگی گاهی بعضی چیزها برایمان کابوسی است مثل کابوس چسبیدن پلاتین ماشین که بخاطر آن هم خون خودمان را کثیف میکنیم و هم اعصاب دیگران را و هم گاهی مجبور میشویم که بگوییم: اصلا ما خودمان حزب اللهی هستیم!

۱۳۸۹/۰۴/۲۷

چرا اعمال تروریستی در زاهدان را محکوم نمیکنم؟

دو سه روزه که جمعیت زیادی ریخته اند جلوی درب این وبلاگ و دارند علیه ما شعار میدهند و تخم مرغ گندیده و گوجه فرنگی لهیده به سمت پنجره های اینجا پرتاب میکنند و خواستار اعلام موضع رسمی ما در قبال عملیات انتحاری در زاهدان شده اند.
خب. بر همه واضح و مبرهن است که خون و خونریزی کار درستی نیست و ما رابطه خوبی با عملیات انتحاری و استشهادی و قتل مردم عادی نداریم و خوشبختانه تا بحال نه تنها دستمان به خون کسی آلوده نشده بلکه تحمل  نگاه کردن به  بریدن سر یک مرغ یا خروس را هم نداریم.
البته ناگفته نماند که در عمر شریف مان فقط یکبار مجبور به ریختن خون یک ضعیفه ای شدیم که آن امری است علی حده و اگر آن کار را نمیکردیم آبرویمان توی فامیل میرفت و میگفتند: هی! داماد نتونست کاری بکند!
خب. از آن یک مورد استثنا که بگذریم ما همیشه بچه مثبت بوده ایم و اهل خون و خونریزی نبوده ایم. البته از حمله نظامی به این نظام مقدس شدیدا حمایت میکنیم که تفصیل آن بماند برای بعد.
و اما چرا عملیات انتحاری را محکوم نمیکنم و صف خود را از گروههای تروریستی جدا نمیکنم؟
دلیل این کار چند چیز است:
 اول اینکه من نمیخواهم حرفی بزنم و یا کاری کنم که از آن بوی همراهی با نظام مقدس را بدهد. من اینقدر از این نظام مقدس کینه دارم که حتی نمیخواهم با آنها به بهشت بروم چه رسد به اینکه در این دنیا بخواهم با این جنایتکاران دغل باز در یک جبهه قرار بگیرم.
من تروریسم را محکوم میکنم ولی برای اعلام محکومیت آن هرگز با تروریستها هم آوا و همصدا نخواهم شد. این نظام خودش تروریست است. اینها خودشان عملیات تروریستی و استشهادی را بنیانگذاری  و حمایت کردند. حالا انتظار دارید ما که خودمان قربانی این نظام هستیم بیاییم کار انتقام جویانه یک بچه سیزده ساله بلوچ را محکوم کنیم؟  این نظام خودش دسته دسته مردم مظلوم بلوچ را اعدام کرده و میکند. طبیعی است که فرزند یکی از همین اعدام شدگان برای انتقام و خونخواهی پدرش هم که شده نارنجک و بمب به کمر خود می بندد و عملیات انتخاری میکند. اگرچه این کار او را تایید نمیکنم و اگر کسی قبل از عملیات انتحاری با من مشورت کند او را از این کار منصرف میکنم ولی این دلیل نمیشود که جنایات این نظام جبار و ستمگر را با این عملیات ناشایست شستشو دهم.
یک ضرب المثل چینی میگه:
اگر بذر کینه بکاری هرگز دوستی درو نخواهی کرد. دانه دانه کینه بکارید و خرمن خرمن نفرت درو کنید.
اینها نتیجه سیاستهای سی ساله این نظام است. کسی که خربزه یا هندوانه بی عدالتی را میخورد باید پای لرزش انفجار خشم مردم هم بنشیند. نظامی که از کشته شدن یک سرباز امریکایی یا اروپایی در دهات کوره های افغانستان یا عراق در صدا و سیمایش چشن میگیرد حالا هم باید شاهد منفجر شدن بمب و نارنجک در گوشه گوشه قلمرو حاکمیت خود باشد.
شاید ادامه دارد.....

۱۳۸۹/۰۴/۲۴

بازار تورنتو هم تعطیل شد!

اشتباه نکنید! تعطیلی بازار تورنتو نه بخاطر گرمی هواست و نه بخاطر اعتراض به وضع مالیاتها و نه حمایت از اعتصاب بازار تهران و تبریز. 
امروز روز مهمی است در تاریخ بشریت و آن انتشار هزارمین پست این وبلاگ است. واقعا باورتان میشود که آدم هزارتا مطلب جور واجور توی وبلاگش بنویسد؟ هزززااااار تا؟؟
واقعا دستم درد نکند! «معجزه هزاره»  که میگن اینه نه اون انچوچک.
خلاصه به همین مناسبت امروز در کانادا تعطیل رسمی است و مدرسه ها و مغازه ها و بازار تورنتو تعطیل است.

۱۳۸۹/۰۴/۲۳

شهرام امیری به جیمز باند گفت زکی!

یک ضرب المثل چینی میگه: بعد از یک عمر گدایی باز هم انتظار داری شب جمعه را فراموش کنیم؟؟
حالا شده قضیه شامورتی بازی جمهوری اسلامی در مورد آزادی شهرام امیری. همان دانشمند هسته ای معروف.
بعد از یک عمر کار سیاسی کردن و رصد کردن اخبار و اطلاعات و دیدن تعداد زیادی  زد و بند های سیاسی بین کشورها حالا این جمهوری اسلامی فسقلی میخواهد ما را رنگ کند.
آقای جمهوری اسلامی! ما خودمان این کاره ایم! خواهشا ما یکی را رنگ نکن!

آنچه که بعقل من میرسد این است که  اصلا مسئله فرار از چنگ امریکایی ها مطرح نبوده بلکه یک معامله پشت پرده است. آخه محال است سیستم اطلاعاتی امریکا آنقدر بوق باشد که یک دانشمند هسته ای را که خودش از عربستان ربوده و به امریکا آورده بگذارد همینطوری کشکی از دستش فرار کند و حتی توی زیر زمین خانه شان در خاک امریکا فیلم درست کند و بدهد صدا و سیمای جمهوری اسلامی آنرا پخش کند و با این حال ماموران امریکایی قادر به ردیابی او نباشند.
اصلا این دو تا ادعا با هم از نظر منطقی جور درنمی آید. یعنی اینکه ربایش دانشمند هسته ای از مراسم حج که نشاندهنده قدرت بالای تشکیلات اطلاعاتی امریکاست و فرار فرد یاد شده از چنگ ماموران امریکایی در خاک امریکا که نشاندهند ببو بودن همان تشکیلات و ماموران است.
احتمالا این شهرام امیری یا اسم واقعی اش «جیمز باند» بوده و یا شاید هم « رامبو»! آخه فقط توی این دو نفر میتوانند از عهده یک لشگر مامور امریکایی بربیایند و از دست آنها فرار کنند.
بنظر من این گونه خبرها و ادعاها فقط مصرف داخلی دارد و به درد بعضی از گوسفندهای عزیز میخورد.

۱۳۸۹/۰۴/۲۲

برای سلامتی سران فتنه صلوات!

این جمهوری اسلامی متخصص ضایع کردن واژه ها و عبارتهای فارسی و همچنین عربی است. شما دقت کنید مثلا چقدر این عبارت « مقام عظمای رهبری» را مشمئز کننده کرده اند که آدم با شنیدن آن حالش بهم میخورد و هربار گلاب به رویتان باید برود دست به آب.
حالا اگر بخواهم مثال بزنم خیلی کلمات دیگری هستند که به همین سرنوشت مبتلا شده اند. مثلا «بصیرت». آدم واقعا خنده اش میگیرد وقتی این جمله را میشنود. «خواص باید بصیرت داشته باشند!!»
یا مثلا میگویند استکبار جهانی و صهیونیسم بین الملل!
فقط آدم دلش میخواهد هیچ کار و زندگی نداشته باشد و بجای دیدن فیلمهای لورل و هاردی بنشیند این جفنگیات آقایان را گوش بدهد و هر و هر از ته دل بخندد.
حالا برعکس این مطلب هم صادق است. یعنی جمهوری اسلامی کاری کرده که مفهوم بعضی از واژه ها عوض شود و ضدارزش ها تبدیل به ارزش شود. مثلا شما از کلمه «غربزده« خوشتان می آید یا بدتان می آید؟ اگر به کسی بگویند بدحجاب آیا معنی اش این است که طرف آدم حسابی و تر و تمیز است یا شلخته و چلمو؟
از همه باحال تر این واژه «سران فتنه» است. من اگر جای کروبی و موسوی بودم خیلی هم کیف میکردم که به من بگویند سران فتنه. ای کاش من هم سران فتنه بودم.

۱۳۸۹/۰۴/۲۱

سوپر مارکت یا نایت کلاب؟ مسئله این است!

همیشه گفته ام  این سر به زیری و چشم و گوش بسته بودن ما آخرش کار بدستمان ندهد خیلی خوب است. این جوان های این دوره یک چیزهایی میدانند که هیچوقت به عقل ما جوانهای قدیم هم نمیرسد. من را بگو که تابحال خیال میکردم برای تور زدن یک خانم خوشگل باید بروم نایت کلاب و کافه ها و اینجور مراکز فسق و فجور. تازه کلی هم برایشان خرج کنم و آخرش چی؟ یا طرف شوهردار از آب درمی آید که ما عمرا اهلش نیستیم و یااز آنهایی که میخواهند فقط آدم را تیغ بزنند و طرف را دو دره کنند و بروند.

واقعا حیف از آن همه وقت و سرمایه که پای این کار گذاشتیم. حیف!
درحالیکه خبر نداشتیم بهترین مکان برای رسیدن به قله های کمال و معنویت همین سوپرمارکت ها هستند. (خبرش را در اینجا بخوانید)
من البته از قبل در این مورد یک چیزهای مبهم و سربسته ای شنیده بودم و یک جور شک هایی داشتم و میدیدم این خلق الله هی زرت و زرت میروند سوپر مارکت و دست خالی میروند و دست پر  برمیگردند ولی دیگر نمیدانستم این آقایان و خانم های عزیز میروند آنجا چیکار کنند؟ یعنی روحم هم خبردار نبود که سوپر مارکت برای این کارهاست. من تا بحال خیال میکردم سوپر مارکت برای خرید نخود و لوبیا و ماکارونی و اینجور چیزهاست. دیگر خبر نداشتم که سوپر مارکت میعادگاه عاشقان الله است.

آقاجان! من میخواهم از فردا کرکره این وبلاگ را پایین بکشم و همه سرمایه ام را جمع کنم و بزنم توی کار سوپرمارکت!
میخواهم یک سوپرمارکت دبش راه بیاندازم وجل و پلاسم را بردارم و بروم آنجا. البته ورود آقایان را ممنوع میکنم. اصلا معنی ندارد که سوپرمارکت زنانه مردانه باشد. این کارها خلاف شئونات اسلامی است و من با آن مخالفم. البته وضعیت من با بقیه فرق میکند. مثل یک دکتر که به بیمارش محرم است من هم به مشتری هام محرم خواهم بود ولی دیگر آقایان حق ندارند آنطرفها آفتابی شوند. البته از پشت شیشه میتوانند نگاه کنند.
فقط امیدوارم توی اون سوپرمارکت ایدز میدز نگیریم!

۱۳۸۹/۰۴/۲۰

شیرم را حلال نمیکنم اگر این فیلم را نبینید:


یک فیلم مستند 5 قسمتی است که یکی از دوستان در «بالاترین» به آن لینک داده بود که وقتی آنرا دیدم واقعا شوکه شدم. بنا به فتوای این حقیر بر هر زن و مرد وبلاگ نویس دیدن این فیلم واجب شرعی است و ندیدن آن موجب خسران در دنیا و آخرت میشود و غسل جنابت هم بر او واجب و در قیامت شیطان هر روز ترتیب او را میدهد.

این فیلم به زبان انگلیسی است. آنهایی که زبان شان خوب نیست یک معلم خصوصی بگیرند تا این فیلم را برایشان ترجمه کند.
خلاصه خیلی فیلمش عالیه. آخرش آرتیست فیلم کشته میشه!

 اگر این فیلم را نبینید دیگه نه من و نه تو!

۱۳۸۹/۰۴/۱۹

اشکول خان! پس همت و کار مضاعف ات چه شد؟؟

به جان شما آنچه که برای این آقایون اهمیت ندارد و برایشان اصلا مهم نیست منافع ملی و سرمایه های این کشور است. اینها از مرض طاعون به شهرها و حمله ملخ ها به باغات و مزارع هم بدتر و مخربترند. باور کنید خساراتی که اینها به این کشور زدند و همچنان دارند میزنند کمتر از حمله مغولها نیست. اصلا به تخم مرغ مبارکشان هم نیست که دارند اقتصاد این مملکت را درب و داغون میکنند (بهتر است بگوییم کرده اند). آنچیزی که برایشان اهمیت دارد حفظ نظام است و بس!

سازمان هواشناسی مستقر در بیت آقا اعلام کرده بدلیل گرمای طاقت فرسای تهران و بخاطر رعایت حال و سلامتی بازاریان عزیز علی الحساب کل کشور را دو سه روزی تعطیل میکنیم. باشد که عزیزان بروند شمال حال کنند و سرحال و شنگول به سر کار خود برگردند و بصیرتشان برود بالا و فکر اعتصاب و اینجور چیزها از سرشان بپرد. آخه وقتی آدم گرمش میشود عرق میکند و کلافه میشود و دلش میخواهد الکی اعتصاب کند!

آنجای پدر دروغگو!
بی پدر و مادر! تو که امسال را سال همت مظاعف و کار مضاعف نامیدی. میدانی به ازای هر روز تعطیلی کل مملکت چقدر به اقتصاد این کشور لطمه میزنی؟ تاوان این خسارتها را مردم کم درآمد خواهند داد. فشار اقتصادی روی گرده اقشار کم درآمد سنگین تر خواهد شد. بیکاری و گرانی و اعتیاد و فساد هم که دارد غوغا میکند. توی دنیا هم که شده اید دستمال حیض!
نه مقبولیت درونی دارید و نه اعتبار بیرونی. آخه چرا اینقدر اصرار داری که باز هم این وضعیت را ادامه بدهی؟؟


۱۳۸۹/۰۴/۱۸

اختاپوس بمیری- جام جهانی را نرینی

آقاجان! این چه مسخره بازی است که با اون هشت پا درآورده اند. اصلا مزه و شور و هیجان جام جهانی در مشخص نبودن نتیجه بازیهای آن قبل از انجام مسابقات است. بنظر من باید اون هشت پا را دستگیر و بجرم تشویش اذهان عمومی و توهین به مسئولین و همچنین عضویت در گروه نرم تنان محاکمه و سنگسارکنند.
البته این را قبول دارم که این اختاپوس را بجای اعدام کردن میتوان از آن استفاده بهینه و مفیدتری هم کرد. اولا جای اون اختاپوس در ایران است و نه در آلمان. آلمان کشوری است که همه چیز در آن حساب و کتاب دارد و نظم و قاعده و قانون بر همه چیز مستولی است و دیگر نیازی نیست که از رمال و پیشگو استفاده شود. برعکس  در ایران چون همه کارها براساس شیریا خط انداختن و دعا و نذر و نیاز و قربانی کردن گاو و بزغاله و جادو و جمبل است و تصمیمات مهم کشور مبتنی بر این است که حاج آقا که صبح از خواب بیدار میشود از روی دنده چپ بلند شده و یا راست و اینکه شب قبل حاجیه خانم چگونه و با چه کیفیتی ادای وظیفه کرده تعیین میشود.
گاهی هم بستگی به این دارد که حاج آقا شب گذشته با عیال بداخلاق خودش بوده و یا زن صیغه ای تر گل و برگلش.
فی الواقع وجود این اختاپوس پیشگو در مملکت تخمی ما بسیار ضروری است و باعث رشد اقتصادی و افزایش تولید ناخالص ملی میشود.
حالا چگونه؟
خب. شما مثلا میخواهید بدانید که آیا بهتر است سرمایه تان را دلار یا یورو بخرید و  یا  پولتان را بزنید توی کار خرید ملک و زمین و ساختمان سازی؟ و اینکه قیمت کدامیک بطورت دراماتیکی افزایش می یابد و شما یک شبه میلیاردر میشوید.
این کار منوط است به اینکه امریکا به ایران حمله کند و قیمت دلار و یا یورو بصورت سرسام آوری بالا رود. خب. از کجا میفهمیم که قرار است حمله شود یا خیر؟ اینجاست که آن هشت پا به کمک ما می آید.
دو تا لیوان برمیداریم و توی آنها غذای مورد علاقه هشت پا را میریزیم مثل گوشتکوبیده.
دو تا عکس هم بصورت جداگانه می چسبانیم روی هر یک از لیوانها. یکی تصویر یک خانم سکسی با ممه های آویزون و دیگری عکس یکی از خواهران بسیجی با حجاب کامل که فقط نوک بینی اش معلوم باشد.
صبر میکنیم تا ببینیم اختاپوس کدامیک را انتخاب میکند. اگر اون دختره خوشگل رو انتخاب کرد معلومه که حاج آقا شب قبل رفته سراغ اون خانوم صیغه ای و درنتیجه اینروزها شاد و شنگول است و دستور آزادی آن سه گروگان امریکایی را میدهد و غنی سازی اورانیوم را هم تا اطلاع ثانوی تعطیل میکند و درنتیجه جنگ نمیشود و قیمت دلار یا یورو بالا نمیرود.
و اما اگر رفت سراغ اون شاواجی خانم ترشیده پس نتیجه میگیریم که حاج آقا اینروزها اصلا روی کیف نیست و همین روزهاست که به سپاه دستور بدهد علی الحساب یک موشکی به ناوگان امریکایی ها در خلیج فارس شلیک کنید تا ببینیم چه میشود. در اینصورت قطعا جنگ میشود و قیمت دلار بالا میرود و شما پولدار میشوید.

۱۳۸۹/۰۴/۱۶

دیدار هنرمندان اقیانوسیه با مقام معظم ملا حسنی

مشروح گزارش را در اینجا بخوانید.

ماجرای پیدا کردن یک کیف پول


چند هفته پیش صبح زود یک روز یکشنبه که هوا بسیار دلپذیر بود هوس کردیم ما هم مثل بقیه آدم ها برویم  کمی بدوم شاید کلسترول مان کمی پایین بیاید. آخه ما که توی خانه ورزش نمیکنیم. تنها ورزش و فعالیتی که انجام میدهیم تماشای مسابقات فوتبال است که کلسترول آدم را بالاتر هم میبرد.
خلاصه دل را به دریا زدیم و شورت و کرست ورزشی خودمان را پوشیدیم و رفتیم توی کوچه و شروع کردیم به دویدن. کوچه و خیابان های اطراف خانه ما خیلی خلوتند مخصوصا آن موقع صبح که پرنده هم پر نمیزد. هوا بسیار تمیز و لطیف بود و سرسبزی و خرمی درختان پارک زیبای محله انرژی و نشاط خاصی به انسان میداد. از همه باصفاتر سکوت آرامش بخشی بود که در همه جا حکمفرما بود.
بهرحال شروع کردیم به دویدن. هنوز چند صد متری نرفته بودم که چشمم به یک کیف جیبی مردانه مشکی خورد که کنار جدول خیابان افتاده بود. از قیافه قلمبه ای کیف چنین تصور میرفت که کیف حتما پر و کر است. بدون معطلی دور و برم را نگاه کردم و وقتی دیدم هیچکس نیست آنرا برداشتم و با کنجکاوی و اشتیاق آنرا باز کردم: یا حضرت عباس! این همه پول توی این کیف چیکار میکند؟
هیجده اسکناس صددلاری بود و سه تا هم بیست دلاری و یک عالمه کارتهای اعتباری و گواهینامه رانندگی و هلث کارت وچیزهای متفرقه.
بدون هیچ معطلی اسکناس ها را که در لای کیف قرار گرفته بودند برداشتم و گذاشتم توی جیب گرمکنم. بعد نشستم روی یک نیمکت داخل پارک و شروع کردم به چک کردن مشخصات و قیافه و دیگر اطلاعات طرف. میخواستم یک مجوز شرعی یا اخلاقی پیدا کنم تا برداشتن پولها برایم قابل هضم شود و عذاب وجدان نداشته باشم. با اولین نگاه فهمیدم که طرف احتمالا انگلیسی یا امریکایی باید باشد. اسمش خارجی بود و معلوم بود از اون سفیدپوست های بدجنس و نژادپرست است که سایه ما را با تیر میزند. با خودم گفتم: حق اش است که پولش را بخورم! این پدرسوخته ها خیلی ما را اذیت کرده اند. اینها بودند که روزهای اول که به کانادا آمده بودیم به ما کار نمیدادند. یادت رفته چقدر زحمت کشیدم تا زبان اینها را یاد بگیرم؟ اصلا همین پدرسوخته ها هستند که کارهای درست و حسابی این مملکت را قبضه کرده اند و دکترها و مهندسین کشورهای جهان سوم باید بیایند کارهای سطح پایین را انجام دهند. همه بدبختی های ما مال این پدرسوخته هاست که مجبور شدیم مملکت خودمان را رها کنیم و بیاییم به اینها مالیات بدهیم. اگر این انگلیسی ها و امریکایی ها دولت مصدق را سرنگون نکرده بودند کشور ما دارای دمکراسی شده بود و اصلا نیازی به انقلاب اسلامی و به قدرت رسیدن آخوندها نبود. کشور ما میتوانست یک کشور آباد و آزاد و پیشرفته باشد و همه ما هم توی کشور خودمان با خوشبختی زندگی میکردیم.
اینها را باخودم گفتم تا توجیهی باشد برای برداشتن پولهای طرف.
با خودم گفتم: این پولها را برمیدارم بخاطر ظلم هایی که این غربی ها در حق ما ایرانی ها در طول این سالها روا داشتند. این پدرسوخته ها  زمان اسکندر مقدونی به ما حمله کردند و تخت جمشید ما را بخاطر یک دستمال اندماغی به آتش کشیدند. حالا من مثل منگول ها این پولها را برندارم؟
الان سی سال است که دوازده میلیارد دلار سرمایه های ملت ایران را همین خارجی ها بلوکه کرده اند و نمیدهند. من این اسکناس ها را برمیدارم بعنوان بخشی از آن. درست است که همان بهتر که آن پولها را نباید بدست آخوندها داد ولی بالاخره آن پولها مال همه ایرانی هاست و من هم یک ایرانی هستم و این حق من است که مقداری از سهم خودم را از این خارجی ها بگیرم.
خلاصه سرتان را درد نیاورم. ما که از اول میدانستیم ورزش کردن و دویدن در پارک به ما نیامده و مال از ما بهتران است. همین پیدا کردن کیف پول باعث شد بجای دویدن به سمت خانه قدم بزنم تا برای برداشتن پولها با خودم کنار بیایم.
توی راه ناگهان به این فکر کردم که اگر این اتفاق برای خودت می افتاد و کیف خودت را گم کرده بودی چه انتظاری از دیگران داشتی که با کیف و پولهایت بکنند؟
یکدفعه از خودم خحالت کشیدم. گور پدر اسکندر مقدونی و استعمارگران انگلیسی و امریکایی و آخوندها!
انسانیت پس کجا رفته؟؟ درستکاری و بامرام بودن و مردانگی کجا رفته؟  شاید این اسکناس ها مال این بدبخت بوده تا مثلا اجاره خانه اش را بدهد. شاید برای کار واجب دیگری بوده. شاید طرف خیلی به این پول احتیاج داشته. شاید....
خلاصه یک لحظه خودم را جای صاحب کیف قرار دادم دیدم چه سنگدلی و قساوت قلبی میخواهد که آدم آن پولها را بردارد و خودش را الکی توجیه کند.
این بود که فورا همه پولها را سرجایش گذاشتم و کیف را با همه متعلقاتش انداختم توی صندوق پست. می توانستم آن تبسم شیرین را در چهره آن بدبخت مادرمرده تصور کنم وقتی که کیفش را بدون هیچ کم و کسری دوباره بدست می آورد. لابد با خودش میگوید:
هنوز انسانیت نمرده است! واقعا چه مرد درستکار و پاکدلی بوده که این کار را کرده!

نزدیک خانه که رسیدم دوباره فکری در ذهنم خطور کرد:

شاید صاحب کیف وقتی ناباورانه کیفش را دوباره بدست می آورد در حالیکه با چشمان متعجب و گرد شده محتویات کیف را بازرسی میکند بگوید:
عجب کس خلی بوده این یارو!
این همه پول نقد توی کیف بوده آنها را برنداشته و ببره حال کنه! عجب خرهایی پیدا میشوند توی این دور و زمانه! یارو لابد هالو بوده که اینهمه پول بی زبان را دیده و آنرا برنداشته.

با مروز این فکرها در ذهنم و تصور قیافه آن خارجی بدجنس حسابی لج ام گرفت و برگشتم به سمت صندوق پستی که شاید بتوان دوباره کیف پول را بیرون بیاورم ولی تلاش بیهوده ای بود. دست از پا درازتر به سمت خانه حرکت کردم و تصمیم گرفتم باز برای دویدن بیرون بیایم شاید دوباره یک کیف دیگری را پیدا کنم. این دفعه میدانم چه بلایی سر این خارجی ها درآورم.

۱۳۸۹/۰۴/۱۴

از این پس هر مسافر پرواز خارجی باید یک حلب 20 لیتری بنزین باخودش بیاورد

بدنبال گسترش دامنه تحریم ها علیه نظام مقدس مان و ممانعت برخی کشورهای لوس و بیمزه مثل امارات - آلمان- فرانسه- کویت از سوختگیری هواپیماهای مسافربری ایرانی در فرودگاههای آن کشورها یک مقام بلند پایه ایران که روی یک چارپایه ایستاده بود و بهمین منظور بلند پایه شده بود اعلام کرد:
من نمیدانم این استکبار جهانی کی میخواهد آدم شود و دست از این بچه بازیها بردارد؟ شما فکر میکنید مثلا به ما بنزین هواپیما نفروشید ما تسلیم میشویم و دست از ساختن بمب اتم برمیداریم؟؟
 ما توی ایکی ثانیه این اقدامات شما را خنثی میکنیم. لابد می پرسید چگونه؟
خب. این که کاری نداره. اولا ما ظرف یک هفته تبدیل میشویم به صادرکننده بنزین.
وقتی ما خودمان صادرکننده بنزین شویم این شما هستید که باید بیایید التماس ما را بکنید تا به شما بنزین بفروشیم نه ما. 
پس دیدید که از این طریق راه به جایی نخواهید برد.
ثانیا مگر دانشمندان بسیجی ما مرده اند که همینطور دست روی دست بگذارند و تحریم های شما را نگاه کنند. من اطلاعات محرمانه ای دارم که نمیخواهم همه اش را افشا کنم ولی همین قدر را بدانید که دانشمندان ما موفق شدند در زیر زمین خانه شان معذرت میخوام از شاش بزغاله بنزین سوپر مخصوص هواپیما تولید کنند. یعنی از این پس در پروازهای خارجی چند تا از اون بزغاله ها بهمراه چند تا از آن دانشمندان بسیجی می آیند و در قسمت عقب هواپیما روی بوفه می نشینند و منتظر می مانند. هروقت سوخت هواپیما تمام شد و قبل از اینکه هواپیما بخواهد خدای ناکرده سقوط کند آن بزغاله ها و بسیجی ها دست به کار میشوند و مشکل سوخت هواپیما را حل میکنند.
راه حل بعدی این است که سازمان هواپیمایی ایران ار اعلام خواهد کرد که از این به بعد هرمسافر پروازهای خارجی باید یک چمدان 23 کیلویی بار بهمراه یک حلب 18 لیتری یا 20 لیتری بنزین با خودش بیاورد. تجربه نشان داده که مردم ما خودشان بهتر بلدند جنس قاچاق را تهیه کنند.
اصلا اینها همه هیچ!
مگر مقام عظما نفرمود که قطار بهتر از هواپیماست؟ خب. ایشان این روزها را میدید و چنین فرمایشی را کردند و الکی زرت و زرت نکردند که!
خیلی که وضعیت ناجور شد اصلا از هواپیما استفاده نمیکنیم. نمیمیریم که!

۱۳۸۹/۰۴/۱۳

مدل های مو ی مردانه مورد تایید وزارت ارشاد اعلام شد

از این پس مردان ایرانی در هر نقطه جهان موظفند موی سر خود را مطابق یکی از مدلهای زیر بزنند. بدیهی است در مورد موهای زیر بغل و شرمگاهی آقایان متعاقبا مدل های مورد تایید این وزارتخانه ابلاغ خواهد گردید:
الف- مدل مقام عظمایی
ب - مدل ضد آفتاب مخصوص آقایان خسیس که نمیخواهند پماد یا کرم ضد آفتاب بخرند
ج- مدل ذوب در ولایت مخصوص جوانان و نوجوانان دم بخت
د- مدل گنجی
لازم به ذکر است که هر یک از آقایان باید قبل از رفتن به سلمانی با در دست داشتن دو قطعه عکس و فتوکپی شناسنامه ابتدا به وزارت ارشاد مراجعه و نسبت به اخذ مجوز و هماهنگی های لازم اداری و در صورت تایید مقام معظم رهبری نسبت به آرایش موی سر خود اقدام نمایند. در صورت مشاهده هرگونه تخلف با متخلفان برخورد کهریزکی خواهد شد.

۱۳۸۹/۰۴/۱۲

قهرمان جام جهانی مشخص شد

طبق گزارشات رسیده مقام معظم رهبری طی حکمی حکومتی قهرمان جام جهانی فوتبال را منصوب فرمودند. متن حکم معظم له بدین شرح است:

جناب آقای پیتر پلاتر- رئیس فیفا
طیب الله انفاسکم

نظر به اینکه همه کشورهای غربی و استکباری نظیر امریکا- ایتالیا- پرتقال- انگلیس- ژاپن- استرالیا و غیره که برعلیه سیاستهای هسته ای ما رای داده اند به قهر الهی دچار شدند و حذف گردیدند و همچنین آنهایی هم که رای ممتنع و یا موافق دادند با توطئه دشمن و استکبار جهانی حذف شدند لذا دیگر تیمی باقی نمی ماند که قهرمان این دوره جام جهانی باشد بنابراین  اینجانب آقای حسین رضا زاده را به عنوان قهرمان این دوره جام جهانی 2010 افریقای جنوبی منصوب می نمایم که هم سابقه قهرمانی دارد و هم زورش خیلی زیاد است.

راه اندازی سایت مشروطه

برای خواندن مطلبی درباره دروغگویی روحانیون از وبسایت مشروطه دیدن فرمایید. لینک اینجا