شمعی در قلبمان روشن کنيم:
(عکس از سرزمین آفتاب)
از اينکه کاری از دستم برنمياد خيلی از خودم بدم مياد. اگر گنجی بميرد شايد من هم در مرگش مقصرباشم. ميترسم عذاب وجدان تا آخر عمر رهايم نکند. چه کار بايد کرد که فردا افسوس آنرا نخورد؟ همیشه یه احساس امید مرموز در ضمیرم میگوید این قضیه با عقب نشینی جلادان درست میشه ولی اگر نشد چی؟
قديم قديم ها وقتی داستان راهزن ها را ميخواندم با خود فکر ميکردم که اگر زن يا فرزند يا پدر و مادر يا عزيزترين دوستم اسير راهزن ها شود و او را در جلو چشمانم بکشند، عکس العمل من چه خواهد بود؟ آيا مصلحت انديشی خواهم کرد يا برای نجات او از چنگال دژخيم به استقبال مرگ خواهم رفت؟؟
امروز آن کابوسی که هميشه از فکر کردن درباره آن فرار ميکردم گريبان مرا گرفته. گنجی را در برابر چشمان ما دارند ميکشند. راهزنان و دژخيمان ما را به محک آزمايش سختی کشانده اند. آنها فقط او را نميکشند بلکه ما را هم برای هميشه شرمنده وجدانمان خواهند کرد که در برابر سبعيت سلطان ظالم سکوت کرده ايم.
کينه از سلطان جائر در سينه انباشتن کافی نيست بايد کاری کرد. شايد ديگر نميتوانيم برای نجات گنجی کاری کنيم. اصلا گنجی نيازی به کمک ما ندارد. او کار خودش را کرد.
بايد کاری برای خودمون بکنيم. لااقل شمعی در قلبمان روشن کنيم. بايد عهد ببنديم برای نابودی بساط سلطانی متحد شويم و در مسير رسيدن به آزادی ديگر ،فريب هيچ دغل باز و حيله گری را نخوريم.
بياييد کينه ها و اختلافات را کنار بگذاريم و برای رهايی اين کشور ستمديده تاريخ آستين همت بالا زنيم. اولين قدم اين است که حساب خودمان را از اين نظام جدا کنيم. اين همان چيزی است که گنجی از آن بعنوان مخالفت مدنی ياد ميکرد. حداقل کاری که ميتوان کرد اين است که هيچ پست و مقام دولتی را قبول نکرد و در هيچ بازی اينها شرکت نکرد. طرح شکايت در دادگاههای بين المللی و ترغيب دخالت قدرتهای جهان در برخورد با اين رژيم سفاک کاری است که شاید از عهده ما و شما بر آيد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر