حمام عمومی:
روزهای جمعه که ميشد، صبح زود پدرم مرا از خواب بيدار ميکرد و ساک حمام را که از قبل توسط مادر آماده شده بود برميداشت و به حمام عمومی محله ميرفتيم. اون موقع ها برايم خيلی عجيب بود که چرا فقط روزهای جمعه به حمام ميرويم و نه روزهای ديگه؟ بابام ميگفت: فقط روزهای جمعه حمام مردانه است و بقيه روزها زنانه ميشه.
حمام عمومی محله ما در انتهای کوچه ای قديمی قرار داشت. ديوار خانه ها همگی کاهگلی و مرتفع بودند. شايد هم مرتفع نبودند ولی چون ما اون موقع بچه بوديم آنها را مرتفع ميديديم. نميدانم چرا اکثر حمام های قديمی چند تا پله از سطح کوچه پايين تر بودند. در قسمت ورودی همه حمام های عمومی يکی دو تا لنگ قرمز بصورت مورب نصب کرده بودند.
قسمت پشتی حمام های عمومی بصورت يک خرابه ای بود که هميشه از آنجا دود غليظی بهوا برمی خاست. مثل راکتورهای اتمی.
يک نفر هم بود که با لباسهای سياه و روغنی که هميشه اون بالای حمام بود. ظاهرا اوپراتور آتشگاه حمام بود ولی برای ما بچه ها وجود اون مرد سياه و روغنی يک معما بود. او با هيچکس حرف نميزد. هميشه اون بالا بود. يکی از بچه های محل ميگفت خوش بحال اون آقاهه. روزهای هفته که حمام زنانه ميشه اون آقاهه از اون بالای پنجره خانم ها رو ديد ميزنه.
وقتی از پله ها وارد حمام ميشدی ابتدا چشمت به يک حوض کم عمق ميخورد که در وسط محوطه رختکن قرار داشت. يک فواره هم در وسط حوض بود که خيلی آرام کار ميکرد. چند تا شيشه نوشابه که اکثرا کانادادرای بودند هم داخل حوض گذاشته بودند تا خنک بشه.
دور تا دور آنجا کمدهايی بود که يک آيينه فکستنی در قسمت بالای آن نصب شده بود و کليد بزگی هم روی هر کدام قرار داشت. کفشها را در قسمت زيرين کمدها قرار ميدادند.
خلاصه تا شروع به کندن لباسها ميشديم حمام دار فورا يک لنگ برای بابام می آورد. برای ما که بچه بوديم لنگ نميدادند. همان شورت ماماندوزخودمان را بجای لنگ استفاده ميکرديم. يک روز که اشتباها برای من هم لنگ آوردند احساس کردم ديگه منم مردی شدم.
بهرحال قبل از وارد شدن به قسمت گرمخانه يعنی قسمت اصلی زنده شور خانه يک درب آهنی قرار داشت که از نبشی های آهنی و کرکره های حلبی درست شده بود.
بمحض اينکه درب را باز ميکردی موجی از بخار به صورتت ميخورد. يک لامپ کم سو در ميان انبوه بخار قابل رويت بود. همهمه و صداهای مختلف بخصوص گريه بچه هايی هم سن و سال من که از آب داغ هراس داشتند فضای ناخوشنودی را ايجاد ميکرد.
در وسط آنجا يک حوض کوچک بود با ديوارهايی به اندازه نيم متر که از سطح حمام بالا آمده بود. چند تا سطل سياه لاستيکی هم در اطراف حوض يافت ميشد که وظيفه ما بچه ها اين بود که زودتر يکی از آنها را برای استفاده پدر بچنگ بياوريم قبل از اينکه ديگران آنرا تصاحب کنند.
ادامه دارد...
روزهای جمعه که ميشد، صبح زود پدرم مرا از خواب بيدار ميکرد و ساک حمام را که از قبل توسط مادر آماده شده بود برميداشت و به حمام عمومی محله ميرفتيم. اون موقع ها برايم خيلی عجيب بود که چرا فقط روزهای جمعه به حمام ميرويم و نه روزهای ديگه؟ بابام ميگفت: فقط روزهای جمعه حمام مردانه است و بقيه روزها زنانه ميشه.
حمام عمومی محله ما در انتهای کوچه ای قديمی قرار داشت. ديوار خانه ها همگی کاهگلی و مرتفع بودند. شايد هم مرتفع نبودند ولی چون ما اون موقع بچه بوديم آنها را مرتفع ميديديم. نميدانم چرا اکثر حمام های قديمی چند تا پله از سطح کوچه پايين تر بودند. در قسمت ورودی همه حمام های عمومی يکی دو تا لنگ قرمز بصورت مورب نصب کرده بودند.
قسمت پشتی حمام های عمومی بصورت يک خرابه ای بود که هميشه از آنجا دود غليظی بهوا برمی خاست. مثل راکتورهای اتمی.
يک نفر هم بود که با لباسهای سياه و روغنی که هميشه اون بالای حمام بود. ظاهرا اوپراتور آتشگاه حمام بود ولی برای ما بچه ها وجود اون مرد سياه و روغنی يک معما بود. او با هيچکس حرف نميزد. هميشه اون بالا بود. يکی از بچه های محل ميگفت خوش بحال اون آقاهه. روزهای هفته که حمام زنانه ميشه اون آقاهه از اون بالای پنجره خانم ها رو ديد ميزنه.
وقتی از پله ها وارد حمام ميشدی ابتدا چشمت به يک حوض کم عمق ميخورد که در وسط محوطه رختکن قرار داشت. يک فواره هم در وسط حوض بود که خيلی آرام کار ميکرد. چند تا شيشه نوشابه که اکثرا کانادادرای بودند هم داخل حوض گذاشته بودند تا خنک بشه.
دور تا دور آنجا کمدهايی بود که يک آيينه فکستنی در قسمت بالای آن نصب شده بود و کليد بزگی هم روی هر کدام قرار داشت. کفشها را در قسمت زيرين کمدها قرار ميدادند.
خلاصه تا شروع به کندن لباسها ميشديم حمام دار فورا يک لنگ برای بابام می آورد. برای ما که بچه بوديم لنگ نميدادند. همان شورت ماماندوزخودمان را بجای لنگ استفاده ميکرديم. يک روز که اشتباها برای من هم لنگ آوردند احساس کردم ديگه منم مردی شدم.
بهرحال قبل از وارد شدن به قسمت گرمخانه يعنی قسمت اصلی زنده شور خانه يک درب آهنی قرار داشت که از نبشی های آهنی و کرکره های حلبی درست شده بود.
بمحض اينکه درب را باز ميکردی موجی از بخار به صورتت ميخورد. يک لامپ کم سو در ميان انبوه بخار قابل رويت بود. همهمه و صداهای مختلف بخصوص گريه بچه هايی هم سن و سال من که از آب داغ هراس داشتند فضای ناخوشنودی را ايجاد ميکرد.
در وسط آنجا يک حوض کوچک بود با ديوارهايی به اندازه نيم متر که از سطح حمام بالا آمده بود. چند تا سطل سياه لاستيکی هم در اطراف حوض يافت ميشد که وظيفه ما بچه ها اين بود که زودتر يکی از آنها را برای استفاده پدر بچنگ بياوريم قبل از اينکه ديگران آنرا تصاحب کنند.
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر