جهان از منظر بعضی ها:
من هم زمانی که در ايران بودم و هنوز به خارج از کشور نيامده بودم مثل خيلی از مسولين فعلی کشور- نگاهی مشابه به مسائل دنيا داشتم . دنیا را اینگونه میدیدم:
تصور ميکردم که ايران مرکز دنياست و همه کشورهای اروپايی و امريکايی هيچ کاری ندارند جز اينکه عليه ايران نقشه بکشند.
تصور ميکردم خيلی از تحولات و اتفاقاتی که در دنيا رخ ميدهد بخاطر در نظر گرفتن مسائل ايران است. مثلا خيال ميکردم علت اينکه جورج بوش در انتخابات امريکا برنده شد اين بود که روسای دو حزب بزرگ امريکا رفتهاند توی يه رستوران در تلآويو نشسته و بعد از کلی عرق خوری با هم توافق کردند که برای اينکه حال ايران رو بگيريم بايد جمهوريخواهان برنده بشن چون دمکراتها سوسول بازی درميارن و مثل دار و دسته جرج بوش نميتونند قاطعانه عمل کنند.
تصور ميکردم که اقتصاد دنيا لنگ و معطل نفت ايران است. خيال ميکردم صاحبان صنايع و شرکتهای بزرگ دنيا همه تحولات سياسی ايران را بدقت دنبال ميکنند و حتی خطبههای نماز جمعه تهران را بصورت زنده از طريق مترجم پيگيری ميکنند تا بفهمند وضع بازار نفت چگونه خواهد شد و در نتيجه سود و زيان آتی خود را ارزيابی کنند.
تصور ميکردم سازمان سيا بوسيله پيشرفته ترين ابزارهايی که مربوط به جنگ ستارگان ميباشد را عليه سيستم ناوبری هوايی ايران بکار گرفته و حتی توی توالت هواپيماهای ايران دوربين مخفی نصب کرده تا از همه تحرکات را زير نظر بگيرد. فکر میکردم اگر در در نقطه ای از کشور زلزله میامد یا سیل جایی را خراب میکرد حتما یک جور مرموزانه ای دست امریکا در کار بوده.
خيال ميکردم خارجی ها اصولا آدمهای خری هستند و علت سرپا ماندن کشور ما تا بحال کودنی و خنگ بودن خارجیهاست و اگر آنها باهوش بودند و ميدونستند که نظام ما چقدر الکی و بی حساب و کتاب است تا بحال صدبار اين حکومت را سرنگون کرده بودند.
فکر ميکردم بالاخره مردم امريکا يک روزی عليه حکومت شان قيام ميکنند و حکومت امريکا را به زباله دان تاريخ ميفرستند و همه شون مسلمان ميشوند و ما ابرقدرت دنيا ميشويم و دهن بقيه را سرويس ميکنيم.
فکر ميکردم ما هميشه طبق يک قرارداد ازلی و ابدی از سوی امدادهای غيبی حمايت ميشويم. خدا با ماست نه با ديگران. ما ايرانيان تافته جدا بافتهای هستيم که هيچگونه معادلات علت و معلولی در مورد کارهای ما صدق نميکند. مثلا همينطوری الکی الکی مشغول ساختن يک دستگاه معمولی ميشويم ولی با کمال تعجب ميبينيم که از نمونه خارجیاش بهتر درآمد!
مثلا اگر يک کارخانه توليد پفک نمکی درست ميکرديم ميگفتيم: اين کارخانه از مشابه خارجی اش هم بهتر شده. مال ما يه چيز ديگه است!
طرف مثلا کشاورز و باغدار بود و يک زمين يک هکتاری در شمال داشت. ميگفت اگه دولت از من حمايت کند نصف سيب زمينی دنيا رو تامين ميکنم. اون يکی جوشکار بود ادعا ميکرد مهندسان آلمانی آمده بودند مغازه من و التماس ميکردن که بيا توی کارخانه مرسدس بنز کارکن و اشکالات فنی ما رو بگو هرچی بخوای برات فراهم ميکنيم. همه دخترای خوشگل آلمان را برات مياريم. من قبول نکردم.
خلاصه فکر ميکردم اصلا ما يه چيز ديگهايم!!
حالا که آمدم خارج، چشم و گوشم يه خورده باز شده. دنيا را خيلی بزرگ ميبينم. بزرگتر از همه کهکشانها. بزرگتر از همه آسمانها. خوبی فقط در انحصار ما نيست. عقل و هوش و استعداد در همه جا هست. سرمايه ها در دنيا آنقدر کلان است که کسی به بار يونجه روی الاغمان توجهی نميکند. خدا با کسی عقد اخوت نبسته و به کسی چک سفيد نداده. توی جهان قانون علت و معلول حاکم است. با جنجال و هياهو و شعار و چرت و پرتگويی چيزی عوض نميشود. بسياری از اعتقادات ما در اصل ”اعتقاد“ نبودهاند ، بلکه توهم و سراب بودند. دنيا همهاش صفر و يک نيست. همهاش سفيدی و سياهی نيست. دنيا را بايد دوباره ديد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر