بيوگرافی ”ماست“:
اينجانب ”ماست“ در خانوادهای متوسط لبنياتی زاده شدم. دوران خردسالی و کودکی را در ممههای مامان جونم که گاو شيرده و با تقوايی بود گذراندم. دروس حوزوی را در يکی از گاوداریهای اطراف رباطکريم به اتمام رساندم و برای اخذ مدرک دکترا از يک شرکت پنير سازی معتبر دانمارکی پذيرش گرفتم ولی چون يکنفر در يک جايی از دانمارک کاريکاتور توهين آميزی کشيده بود از رفتن به دانمارک و ادامه تحصيل منصرف شدم ولی در عوض تصميم گرفتم در يک کارخانه ماست زنی در يافتآباد به کارگری مشغول شوم. در آنجا برای اينکه خيلی چاق و پرچربی بودم وارد قسمت دستگاه گريزازمرکز شدم تا چربيهايم گرفته شود و بقول معروف لاغر و خوش تیپ بشم. اتفاقا اسم اون دستگاه گريزازمرکز هم سانتريفوژ بود. رفتن توی اون دستگاه همان و احساس نياز به انرژی هستهای کردن همان.
وقتی از قرنطينه سانتريفوژ آزاد شدم رفتم ميدان پاستور و با يه مشت باکتری مردنی بنام مخمر ريختم روی هم و شدم ماست.
من از اول با دنيا آبم توی يه جوب نميرفت. هميشه با همه دعوا داشتم. همه دلشون ميخواست بزنند ماستم بريزه. اخيرا بسرم زد که بزنم به سيم آخر و حقم رو ازشون بگيرم. بايد حق منو بدن. آخه اينقدر زحمت کشيدم. اينقدر عرق ريختم. اينقدر بيل زدم تا شدم ”ماست“. حالا هم حق و حقوقم رو ميخوام. انرژی هستهای حق مسلم منه. منِ ماست، در مقابل همه دنيا میايستم و از حق مسلم خودم دفاع خواهم کرد. البته خاصيت ما ماستها اين استکه است که در مقابل فشارها وا میرويم و بالاخره موضوع ”حق مسلم“ رو يه جوری ماستمالی ميکنيم.
خوشبختانه من در کشوری زندگی ميکنم که قيمت و ارزش من ،يعنی يک سطل ماست، هرسال افزايش میيابد. بطوريکه هر آدم بدبخت و بيچارهای ديگه نميتونه برای سير کردن شکمش منو بخره و با نون بخوره. با اين وضعيت اداره کشور و نرخ تورم بحمدالله ”ماستخور“ مردم گرفته شده و ” نون و ماست“ شده غذای اغنيا و پولدارها. در عوض قيمت مواد مخدر هر ساله سير نزولی داشته و باعث شده افراد بيشتری بسمت اعتياد بروند. خلاصه من کجا و مواد مخدر کجا؟
بعضیها ميگن حتی اگه امريکا هم به من حمله نکنه، من خود بخود میتُرشم و بوی گَندم همه جا رو ميگيره ولی من که مثل بعضی دخترخانومهای مجرد نيستم که اينقدر کله شقی کنم تا بترشم. من هرجا لازم باشه اجازه ميدم منو بخورن. بعضی مواقع اجازه من هم لازم نيست. همينطوری منو ميخورن.
من اينقدر ميگم: انرژی هستهای حق مسلم ماست است که مردم بينوای روستاها که توی خانههای خشت و گلی زندگی ميکنند و با يه زلزله کن فيکون ميشن يادشون بره که اونا هم حق و حقوقی مهمتر از حق مسلم من دارن. بهمين دليل در تاريخ نقش ” ماست“ در تحولات سياسی و اجتماعی ايران ثبت خواهد شد. من خيلی ماستم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر