خاطرات يک گوسفند:
(برگرفته از دفترچه خاطرات يک گوسفند)
اسم من گوسفند است. پدرم گوسفندی چاق و چله بود که چند سال پيش در حمله گرگ سياهی شربت شهادت نوشيد و به لقا لله پيوست. مادرم را هم به سفر حج بردند که تاکنون از وی خبری نيست. من دوران برهگیام را تحت نظارت اساتيد بزرگ دامپروری با موفقيت سپری کرده و وارد گله دوستان و آشنايان شدم.
من از بزغالهها خوشم نمیآيد چون خيلی شيطون و بلند پروازند. برخلاف من که سرم را پايين میاندازم و همان علف جلوی رويم را ميخورم، بزغالهها از درخت و درختچهها بالا ميروند تا مزه برگ درخت را تست کنند. من خيلی قانع و صبورم. کاری به کار بزرگان ندارم. اصلا نميدانم صاحب يا صاحبان من چه کسانی هستند. چرا به من غذا ميدهند يا نميدهند. کاری ندارم که آنها چرا ميخواهند مرا چاق و فربه کنند. غذای مورد علاقه من يونجه با سالاد کاهو و سس آب هندوانه است.
گاهی اوقات صاحبم يک دسته يونجه در دستش ميگيرد و راه ميرود و مرا دنبال خود ميکشاند. الان سالهاست که دنبال صاحبم ميدوم تا بلکه به آن مدينه فاضله يونجهای وعده داده شده برسم.
از روزی که سياست ما عين ديانت ما شد من هم وارد عالم سياست شدم. روزهای گرم تابستان، صاحبانم زير سايه بان ايوان حياط قديمی مینشينند و در مورد سياست حرف ميزنند و خربزه ميخورند و هندوانه قاچ ميکنند. من هم که در گوشه ای از آن حياط ساکت و آروم نشسته ام، با صبوری به حرفهای آنها گوش ميدهم و در جهت تاييد صحبتهای آنها گاهی ”بع بع“ هم ميکنم. صاحبان مهربانم خربزه را خودشان ميخورند و پوستش را جلو من پرت ميکنند. تا بحال زياد اتفاق افتاده که پايم روی پوست خربزه رفته و ليز خوردم و با کله به زمين افتادم ولی خب چه کنيم ما گوسفندیم ديگه. باز بلند ميشم و همان پوست خربزه رو ميخورم.
من گوسفندم. من يک وبلاگ هم دارم. هميشه منتظر ميمانم که صاحبم يک مطلب يا خبری را عليه دشمنانش بنويسد يا به من بگويد تا من هم گوسفندوار آن را ”بع بع“ کنم. گاهی صاحبم از تهران به من زنگ ميزند و ميگويد حالا نزديک انتخابات است بايد زياد بع بع کنی. من هم گوش ميدم و بع بع ميکنم و ديگران را هم به بع بع کردن دعوت ميکنم. دوستیها و دشمنیهای من همه به بر اساس نحوه رفتار صاحبم با ديگران است. اگر صاحبم از کسی خوشش بيايد لابد آدم خوبی است و اگر از کسی بدش بيايد لابد آدم منحرفی است.
من گوسفندم. فايده های زيادی برای صاحبم دارم. از پشم و کرکم لباس درست ميکنند تا عيبهای صاحبم پوشانده شود. او را از سرما و گرما حفاظت کند. از پوستم طبل و دهل درست ميکنند تا صدای تبليغات صاحبم گوش عالم را کر کند. وجودم را در قربانگاه مصلحت ذبح ميکنند تا نذر صاحبم ادا شود و کفاره گناهانش شود. من قربانی ميشم تا او به بهشت برود. صاحبم دمبه مرا خيلی دوست دارد. گاهی به دمبه من دست ميزند و ميگويد: ماشالله، خدا بده برکت!
من گوسفندم. خيلی هم گوسفندم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر