اوسا غنضنفر بنا
فرض کنيد يک خانه خيلی خيلی قديمی و درب و داغون داريم بطوريکه ظاهر و باطنش مايه خجالته. پی آن نشست کرده٬ سقف آن از حصیر و نيرچوبی و کاهگلی است که تیرهای چوبی اش شکسته و سقف خانه شکم داده و هر لحظه ممکن است سرمان خراب شود. با يک بارش باران چيکه ميکند و شرشر آب باران سرمان ميريزد. پنجرههای چوبی آن در اثر سرما و گرما کج و معوج شده و چاه فاضلاب آن پر شده و زده توی مطبخ. نيمی از کاهگلهای ديوار حياط فرو ريخته و موشهّای گنده و خپل در زير سقف حصيری اتاقها لانه کردهاند و هرلحظه ممکن است يکی از آنها بيفتد توی کاسه آبگوشت ما.
اين خانه از جد و آباد ما به ارث رسيده . دلمان ميخواهد در همين خانه آبا و اجدادیمان زندگی کنيم ولی واقعا با اين وضعيت که نميشه! هر شب که زير آن سقف ميخوابيم نميدانيم آيا صبح زنده هستیم یا آوار سقف روی سرمان خراب ميشه ( حالا بگذريم از رفتن هزارپا توی گوشمان و رژه سوسکها روی بالش و لحافمان). نه امنيتی نه بهداشتی نه دلخوشی نه آبرومندی. خدا نکند يک ميهمان غريبه بيايد خانه ما٬ از خجالت مثل برف آب ميشيم ميرويم زير زمين.
کمکم همه ما اعضای خانواده به اين نتيجه ميرسيم که: آقاجان! اينطوری نميشه. بايد يک فکر اساسی بکنيم. اگر ميخواهيم اينجا زندگی کنيم بياييد پولهايمان را روی هم بگذاريم و اين خانه کلنگی را بکوبيم و از نو بسازيم. هرکس چيزی ميگويد و پيشنهادی ميدهد. سرانجام به اين فکر ميافتيم که از اوسا غضنفر بنا بخواهيم يک توک پا بيايد خانه ما و برآورد قيمت کند که چقدر ميگيرد اينجا را بصورت اساسی درست کند. با چه قيمتی و در چه مدت و با چه شرايطی.
اوسا غضنفر يک آدم بيسواد است که بنايی را از کارگری ساده شروع کرده و مدتی کاهگل درست ميکرده و گل لگد میکرده ولی چرخ روزگار او را به جايی رسانده که همه اهالی محل او را می شناسند و به او را « اوسا غضنفر معمار» صدا ميکنند. اوسا غضنفر خيال ميکند واقعا معمار است مثل همان اصلاحطلبهای ما.
بالاخره اوسا غضنفر وارد ميشود. نگاهی کارشناسانه به زوايای مختلف ساختمان میاندازد. از مستراح و چاه فاضلاب ديدن ميکند و با دسته بيلش طول و عرض و عمق آنجا را اندازه ميگيرد و بدون اينکه چيزی را يادداشت کند الکی يک چيزهايی را زير لب زمزمه ميکند که مثلا دارم محاسبات رياضی را توی ذهنم انجام ميدهم. بعد از جيبش قوطی سيگارش را درمیآورد و يک سيگار هما روشن ميکند. چند تا پک عميق به سيگار ميزند و ميگويد:
«عرض کنم خدمت شما (کمی مکث ميکند و همه ساکت هستند و منتظرند ببينند نتيجه محاسبات فنی چيست)... اين خانه هيچیاش نيست. ساختمان محکم و قرصیايه. صد سال ديگه هم عمر ميکنه. هيچ عيبی هم نداره. نميخواد زياد پول خرج کنيد. اگر خيلی دلتان ميخواهد تغييری بدهيد و کاری انجام بدهيد من يکروز با يک کارگر افغانی ميام همان يک قسمتی از ديوار حياط را که کاهگلش ريخته را دوباره ماله کشی ميکنم و درست و حسابی تحويلتان ميدهم.»
هرچه ما ميگوييم عموجان! اينجا از پای بست ويران است بايد از چند متر زير پی شروع کنيم و همه چيز را بطور اساسی درست کنيم ٬ باز اين مش غضنفر بنا حرف خودش را ميزند ميگويد همين خانه با همين وضعيت خوب است فقط بايد يه خورده اصلاحات در آن ايجاد کرد.
حالا بنظر شما به اين مش غضنفر چی بگيم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر