عيبهای ما ايرانيان(۴):
ج) پنهانکاری و ظاهر سازی
ما ايرانیها ملتی ميهماندوست هستيم ولی در کنار اين صفت خوب٬ يک بدی هم داريم و آن ظاهر سازی ماست. یادتان میآید بچه که بوديم يک اتاق بزرگ داشتيم بنام اتاق ميهمان. اين اتاق درش هميشه بسته بود. مبل و صندلی و فرش و پشتی داخل آن٬ با آنچيزی که خودمان هرروز از آن استفاده ميکرديم فرق داشت. پدر و مادرها سيب و پرتغال که ميخريدند٬ درشتهايش را سوا ميکردند تا شب که قرار بود ميهمان بيايد جلوی آنها بگذارند . ميوههای کوجک و ريزه ميزه را خودمان ميخورديم و درشتهايش را جلوی ميهمان ميگذاشتيم که وانمود کنيم اصلا ما هميشه پرتغالهای به اين بزرگی مصرف ميکنيم.
اين وضعيت يک جنبه مثبت دارد و آن ميهماننوازیاش است ولی جنبه منفی آن که سراسر فکر و رفتار ما را احاطه کرده تظاهر به چيزی است که واقعا نيستيم. در دوستیها٬ همين حالت تظاهر را داريم. مثلا اگر کسی از ما پولی دستی بخواهد و ما به هر دليل نتوانيم و يا نخواهيم به او قرض بدهيم ٬ هيچگاه رک و راست و پوست کنده نميگوييم: با عرض معذرت نميتوانم پولی به شما بدهم. خودم نياز دارم. چرا؟ چون ميخواهيم تظاهر کنيم که ادم نوع دوستی هستيم و در سختی ها و ناملايمات ديگران بی تفاوت نيستيم. بهمين دليل ميگوييم:
« کاش يک روز زودتر گفته بودی. ديروز داداشم از آلمان زنگ زده بود پول ميخواست براش فرستادم. تو که عين داداشم هستی. اگر ديروز گفته بودی اون پول رو به تو ميدادم!»
ميگويند چند سال پیش يک هنرپيشه خارجی به ايران رفته بود. اتفاقا ايام عاشورا و عزاداری محرم هم بوده. او ميگويد:
« در يکی از روزهای عزاداری دستهای را در خيابان ديدم که به سر و سينه خود ميزدند و گريه و شيون ميکردند. همه ناراحت و غمگين بودند. عدهای زار زار گريه ميکردند. عدهای هم که گريه نميکردند فيگور گريه کردن را گرفته بودند. من تنها کسی بودم که بلاتکليف وسط خيابان مانده بودم. باوجوديکه سالها هنرپيشه بودم و نقش های زيادی را بازی کرده بودم ولی خجالت کشيدم الکی گريه کنم. ترسيدم همين گريه من باعث سو تغاهم آنها شود.
کنار من چند مرد مسن ايستاده بودند و داشتند بشدت گريه ميکردند. بطوريکه ميترسيدم هر لحظه بر اثر شدت اندوه سکته کنند و نقش زمين شوند. يکی از آنها همين که ديد من خارجی هستم آهسته به من نزديک شد و وسط عزاداری و گريه رو به من کرد و گفت: ميخواهی فرش بخری؟ و در عين حال بسختی گريه ميکرد!. اين بزرگترين بازيگری بود که من تا بحال ديدهام!»
همين خصلت ظاهر سازی است که باعث مشکلات اجتماعی بزرگتر نيز ميشود. ما حرف دلمان را بزبان نمیآوریم. حتی اگر از رئيس و مدير مافوقمان متنفر هم باشيم هيچوقت اين تنفر را بروز نميدهيم. برعکس کاری ميکنيم که طرف در مورد ما دچار قضاوت غلط شود و فکر کند اصلا طرفدارش هم هستيم. بيچاره محمد رضا شاه باور نميکرد اين همان مردمی باشند که تا چند ماه قبل هنگاه عبور ماشينش از خيابانهای تهران فرياد جاويد شاه گوش فلک را کر ميکرد و امروز مرگ بر شاه ميگويند.
ما با اين ظاهر سازیهايمان دست اندکاران مملکت را به اشتباه میاندازيم. از زمانی که من بياد دارم هر مسئول مملکتی برای بازديد به استانها و شهرستانها ميرفته٬ مورد استقبال انبوه مردم محلی واقع ميشده. مسئولين وقت خيال ميکردند که حضورمردم بدليل شدت علاقه به آنهاست.در صورتيکه نميداننستند و نميدانند که ما مردم همين کار رابرای نفرات قبلی و بعدی هم انجام ميدهيم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر