تاثيرگذارها:
حتما خبر داريد يک بازی نه چندان بامزه در وبلاگستان راه افتاده که افراد و عواملی که در شکلگيری شخصيت فرد موثر بودهاند را مینويسند. بیمزگی اين بازی در مشکل بودن «موضوع آن» است و بهخاطر همين است که مثل بازی قبلی همهگير نشده است.
با اين وجود٬ از آنجايی که نويسنده خوش قلم و با قريحه «نقطه ته خط » ما را به اين بازی دعوت کرده٬ چند روزی توی اين فکر بودم که طنزی در اين باره بنويسم ولی الان نظرم عوض شد و ميخواهم جواب اين سوال را بصورت نوشتهای غمبار و تاسفآور بنويسم تا شما هم متاثر شويد:
عواملی که عميقا بر من تاثيرگذار بودند عبارتند از:
- انقلاب:
حتما خبر داريد يک بازی نه چندان بامزه در وبلاگستان راه افتاده که افراد و عواملی که در شکلگيری شخصيت فرد موثر بودهاند را مینويسند. بیمزگی اين بازی در مشکل بودن «موضوع آن» است و بهخاطر همين است که مثل بازی قبلی همهگير نشده است.
با اين وجود٬ از آنجايی که نويسنده خوش قلم و با قريحه «نقطه ته خط » ما را به اين بازی دعوت کرده٬ چند روزی توی اين فکر بودم که طنزی در اين باره بنويسم ولی الان نظرم عوض شد و ميخواهم جواب اين سوال را بصورت نوشتهای غمبار و تاسفآور بنويسم تا شما هم متاثر شويد:
عواملی که عميقا بر من تاثيرگذار بودند عبارتند از:
- انقلاب:
جريان اين موضوع اينطوری بود که اولش ما انقلاب کرديم ولی بعدا قضيه برعکس شد.
اين انقلاب بدجوری روی ما اثر گذاشت. تمام ساختار فکری و نظام اعتقادی ما را بهم ريخت. قبل از انقلاب ما خيال ميکرديم «تا شاه کفن نشود٬ اين وطن وطن نشود» و واقعا باور داشتيم که «ديو چو بيرون رود فرشته درآيد» ولی زهی خيال باطل. انقلاب به من و امثال من نشان داد که چقدر اشتباه ميکرديم.
انقلاب برای من معلمی بود سنگدل که همه مشقهای نوشته شدهام را خط ميزد و دفتر باورهايم را پاره ميکرد. او ميگفت در امتحانات آخر سال نمرهها بر اساس لياقت است و نه رفاقت٬ ولی بیانصاف در آخر سال به همه تنبلهای کودن نمره بیست داد ولی به ما حتی نمره خودمان را هم نداد.
ميگفت: در حکومت اسلامی٬ هيچ پستی به روحانيون واگذار نميشود٬ ولی بعدا ديديم که نه تنها چنين نشد بلکه کل اختيار و عنان يک مملکت را دادند به يک نفر روحانی بدون هيچگونه پاسخگويی و محدوديت. مطلقه و مادام العمر.
انقلاب بزرگترين تاثير گذار بر سادهانگاری ما بود. انقلاب به من آموخت که از یک معلم اخلاق باید پرهیز کرد زیرا هم اوست که در برابر وسوسههای شیطان تاب تحمل ندارد و اگر فرصتی بیابد ترتیب خودت و ناموست را خواهد داد. انقلاب به من آموخت که يک مرجع تقليد که بايد احکام خدا را استخراج کند چگونه در برابر نامردمیها سکوت ميکند و چه بسا لازم باشد حق را باطل جلوه ميدهد.
انقلاب بمن آموخت که بعضی از انسانها چقدر زود رنگ عوض ميکنند و چه ماهرانه ديگران را فريب ميدهند. طرف رنگ جبهه و جنگ را نديده ولی امروز چفيه میبندد و جلوی ناموس مردم را میگيرد و برای آنها مزاحمت ايجاد ميکند. گذاشتن ريش و پوشيدن پيراهن يقه آخوندی و تملقگویی و چاپلوسی از ابزارهای اوليه رسيدن به يک پست و مقام دولتی است.
اين چيزها را انقلاب به من آموخت. من قبلا آنها را نمیدانستم.
-جنگ ايران و عراق:
وقتی صدام ميهن عزيز ما را مورد تجاوز قرار داد و خبر تجاوز به زنان هويزه را در اخبار شنيدم٬ راهی جبهه شدم. بدعهدیها و نابرابريهای حاکمان باعث نشد تا روحيه ميهن پرستي و دفاع از آب و خاک در ما کشته شود. هرموشک که به درفول اصابت ميکرد مانند تيری زهرآگين بود که به قلب و روح ما فرود میآمد. خرمشهر زيبا و خاطرهانگيز که زمانی نگين خليج فارس بود بدست بيگانه افتاد. جمعی از بهترين جوانان اين مملکت که همگی دانشجويان دانشگاههای تهران بودند در اطراف هويزه به محاصره ارتش عراق درآمدند و قتل عام شدند. چه کسی ميتوانست در برابر اين اتفاقات بیتفاوت باشد؟
جنگ طولانی عراق بسياری از سرمايههای اين مملکت را از بين برد. هيئتهای مختلفی از سراسر دنيا برای ترغيب ايران به آتش بس وارد ايران ميشدند. از ياسر عرافات بگير تا محمدعلی کلی و اسقفهای کليساهای کاتوليک. هيچکدام نتوانستند حريف لجبازی و کمخردی رهبران ايران شوند. همان اوايل جنگ٬ يکی از رهبران دنيا گفته بود که اين جنگ برنده ندارد٬ بهتر است عاقل باشيد و بيش از اين ادامه ندهيد.
بمباران هوایی٬ آژير قرمز٬ گريه و شيون زنان و بچهها٬ نگاههای معصومانه کودکان ٬کمبودها و ضفهای طويل برای اجناس کوپنی٬ هيچيک نتوانست به ما بياموزد که شعار « جنگ جنگ تا پيروزی » يک شعار توخالی و بدور از واقعگرايی و خردمندی است. رهبران ما به ملت هرروز نويد پيروزی حق بر باطل را ميدادند و جوانان را برای جانفشانی در راه خدا ترغيب ميکردند.
دقيقا در همان زمانی که سادهدلانی مثل من در جببهههای غرب و جنوب خون و دل ميخوردند و به خيال خويش از مملکت و ناموس خويش دفاع ميکردند٬ آقازادهها در تهران از راندهای دولتی استفاده کرده و يک شبه بار خود را میبستند. بسياری از آنها در زمان جنگ ٬ با ارز دولتی(هفت تومانی)٬ جنس وارد کردند و به قيمت بازار سياه فروختند.
اينگونه بود که بعد از جنگ ٬ بافت جمعيتی شمال تهران کاملا تغيير کرد. از میان قصرها و خانههای مجلل٬ آدمهايی بيرون میآمدند با يک من ريش و ظاهر مذهبی. پشت رل ماشينهای شيک و آخرين مدل کسانی را ميديدی که قيافه روستايی داشتند و فرهنگ بربريت. آقايان حسابی بار خودشان را بسته بودند همان زمان که ما را به جنگ و ايثار سرگرم کرده بودند.
اين چيزها باعث شد که جنگ بيشترين تاثير را روی من بگذارد. ديگر من گول هيچ اتفاقی شبيه جنگ را نخواهم خورد. قرار نيست ما جانمان را بدهيم و آقايان حال کنند.
- زندان
خاطراتم از زندان را بصورت طنز نوشتهام. یک روزی هم اگر حالی بود بصورت جدی خواهم نوشت.
- مهاجرت:
در اين مورد هم بعدا مینويسم. نوشتههای طولانی را کسی نمیخواند. پس بهتر است سخن را در همين جا کوتاه کنم
اين انقلاب بدجوری روی ما اثر گذاشت. تمام ساختار فکری و نظام اعتقادی ما را بهم ريخت. قبل از انقلاب ما خيال ميکرديم «تا شاه کفن نشود٬ اين وطن وطن نشود» و واقعا باور داشتيم که «ديو چو بيرون رود فرشته درآيد» ولی زهی خيال باطل. انقلاب به من و امثال من نشان داد که چقدر اشتباه ميکرديم.
انقلاب برای من معلمی بود سنگدل که همه مشقهای نوشته شدهام را خط ميزد و دفتر باورهايم را پاره ميکرد. او ميگفت در امتحانات آخر سال نمرهها بر اساس لياقت است و نه رفاقت٬ ولی بیانصاف در آخر سال به همه تنبلهای کودن نمره بیست داد ولی به ما حتی نمره خودمان را هم نداد.
ميگفت: در حکومت اسلامی٬ هيچ پستی به روحانيون واگذار نميشود٬ ولی بعدا ديديم که نه تنها چنين نشد بلکه کل اختيار و عنان يک مملکت را دادند به يک نفر روحانی بدون هيچگونه پاسخگويی و محدوديت. مطلقه و مادام العمر.
انقلاب بزرگترين تاثير گذار بر سادهانگاری ما بود. انقلاب به من آموخت که از یک معلم اخلاق باید پرهیز کرد زیرا هم اوست که در برابر وسوسههای شیطان تاب تحمل ندارد و اگر فرصتی بیابد ترتیب خودت و ناموست را خواهد داد. انقلاب به من آموخت که يک مرجع تقليد که بايد احکام خدا را استخراج کند چگونه در برابر نامردمیها سکوت ميکند و چه بسا لازم باشد حق را باطل جلوه ميدهد.
انقلاب بمن آموخت که بعضی از انسانها چقدر زود رنگ عوض ميکنند و چه ماهرانه ديگران را فريب ميدهند. طرف رنگ جبهه و جنگ را نديده ولی امروز چفيه میبندد و جلوی ناموس مردم را میگيرد و برای آنها مزاحمت ايجاد ميکند. گذاشتن ريش و پوشيدن پيراهن يقه آخوندی و تملقگویی و چاپلوسی از ابزارهای اوليه رسيدن به يک پست و مقام دولتی است.
اين چيزها را انقلاب به من آموخت. من قبلا آنها را نمیدانستم.
-جنگ ايران و عراق:
وقتی صدام ميهن عزيز ما را مورد تجاوز قرار داد و خبر تجاوز به زنان هويزه را در اخبار شنيدم٬ راهی جبهه شدم. بدعهدیها و نابرابريهای حاکمان باعث نشد تا روحيه ميهن پرستي و دفاع از آب و خاک در ما کشته شود. هرموشک که به درفول اصابت ميکرد مانند تيری زهرآگين بود که به قلب و روح ما فرود میآمد. خرمشهر زيبا و خاطرهانگيز که زمانی نگين خليج فارس بود بدست بيگانه افتاد. جمعی از بهترين جوانان اين مملکت که همگی دانشجويان دانشگاههای تهران بودند در اطراف هويزه به محاصره ارتش عراق درآمدند و قتل عام شدند. چه کسی ميتوانست در برابر اين اتفاقات بیتفاوت باشد؟
جنگ طولانی عراق بسياری از سرمايههای اين مملکت را از بين برد. هيئتهای مختلفی از سراسر دنيا برای ترغيب ايران به آتش بس وارد ايران ميشدند. از ياسر عرافات بگير تا محمدعلی کلی و اسقفهای کليساهای کاتوليک. هيچکدام نتوانستند حريف لجبازی و کمخردی رهبران ايران شوند. همان اوايل جنگ٬ يکی از رهبران دنيا گفته بود که اين جنگ برنده ندارد٬ بهتر است عاقل باشيد و بيش از اين ادامه ندهيد.
بمباران هوایی٬ آژير قرمز٬ گريه و شيون زنان و بچهها٬ نگاههای معصومانه کودکان ٬کمبودها و ضفهای طويل برای اجناس کوپنی٬ هيچيک نتوانست به ما بياموزد که شعار « جنگ جنگ تا پيروزی » يک شعار توخالی و بدور از واقعگرايی و خردمندی است. رهبران ما به ملت هرروز نويد پيروزی حق بر باطل را ميدادند و جوانان را برای جانفشانی در راه خدا ترغيب ميکردند.
دقيقا در همان زمانی که سادهدلانی مثل من در جببهههای غرب و جنوب خون و دل ميخوردند و به خيال خويش از مملکت و ناموس خويش دفاع ميکردند٬ آقازادهها در تهران از راندهای دولتی استفاده کرده و يک شبه بار خود را میبستند. بسياری از آنها در زمان جنگ ٬ با ارز دولتی(هفت تومانی)٬ جنس وارد کردند و به قيمت بازار سياه فروختند.
اينگونه بود که بعد از جنگ ٬ بافت جمعيتی شمال تهران کاملا تغيير کرد. از میان قصرها و خانههای مجلل٬ آدمهايی بيرون میآمدند با يک من ريش و ظاهر مذهبی. پشت رل ماشينهای شيک و آخرين مدل کسانی را ميديدی که قيافه روستايی داشتند و فرهنگ بربريت. آقايان حسابی بار خودشان را بسته بودند همان زمان که ما را به جنگ و ايثار سرگرم کرده بودند.
اين چيزها باعث شد که جنگ بيشترين تاثير را روی من بگذارد. ديگر من گول هيچ اتفاقی شبيه جنگ را نخواهم خورد. قرار نيست ما جانمان را بدهيم و آقايان حال کنند.
- زندان
خاطراتم از زندان را بصورت طنز نوشتهام. یک روزی هم اگر حالی بود بصورت جدی خواهم نوشت.
- مهاجرت:
در اين مورد هم بعدا مینويسم. نوشتههای طولانی را کسی نمیخواند. پس بهتر است سخن را در همين جا کوتاه کنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر