بررسی ضرب المثلهای ايرانی (۴):
شايد جالب باشد بدانيم ضرب المثل زير از کجا آمده و بقول معروف خاستگاه آن چه بوده:
« آشی برایت بپزم که يک وجب روغن رویش باشد»
که کنايه است از اينکه برايت نقشه شومی کشيدهام و حالت را ميگيرم.
توی کتاب « سه سال در دربار ايران» نوشته دکتر فووريه ٬ پزشک مخصوص ناصرالدين شاه مطلبی نوشته شده که پاسخ اين مسئله است.
او نوشته: ناصرالدين شاه سالی يکبار ( آنهم روز اربعین) آش نذری میپخت و خودش در مراسم پختن آش حضور مییافت تا ثواب ببرد. در حياط قصر ملوکانه اغلب رجال مملکت جمع ميشدند و برای تهيه آش شله قلمکار هريک کاری انجام ميدادند. بعضی سبزی پاک ميکردند. بعضی نخود و لوبيا خيس ميکردند. عدهای ديگهای بزرگ را روی اجاق ميگذاشتند و خلاصه هرکس برای تملق و تقرب پيش ناصر الدين شاه مشغول کاری بود. خود اعليحضرت هم بالای ايوان مینشست و قليان ميکشيد و از آن بالا نظارهگر کارها بود.
سر آشپزباشی ناصرالدين شاه مثل يک فرمانده نظامی امر و نهی ميکرد. بدستور آشپزباشی در پايان کار به در خانه هريک از رجال کاسه آشی فرستاده ميشد و او میبايست کاسه آنرا از اشرفی پرکند و به دربار پس فرستد. کسانی را که خیلی میخواستند تحویل بگیرند روی آش آنها روغن بیشتری میریختند.
پرواضح است آنکه کاسه کوچکی از دربار برايش فرستاده ميشد کمتر ضرر ميکرد و آنکه مثلا يک قدح بزرگ آش (که یک وجب هم روغن رویش ریخته شده) دريافت ميکرد حسابی بدبخت ميشد.
بهمين دليل در طول سال اگر آشپزباشی مثلا با يکی از اعيان و يا وزرا دعوايش ميشد٬ آشپزباشی به او ميگفت: بسيار خوب! بهت حالی ميکنم دنيا دست کيه! آشی برات بپزم که يک وجب روغن رويش باشد.
از آن زمان اين ضرب المثل وارد محاورات و مکالمات روزمره ما شد.
شايد جالب باشد بدانيم ضرب المثل زير از کجا آمده و بقول معروف خاستگاه آن چه بوده:
« آشی برایت بپزم که يک وجب روغن رویش باشد»
که کنايه است از اينکه برايت نقشه شومی کشيدهام و حالت را ميگيرم.
توی کتاب « سه سال در دربار ايران» نوشته دکتر فووريه ٬ پزشک مخصوص ناصرالدين شاه مطلبی نوشته شده که پاسخ اين مسئله است.
او نوشته: ناصرالدين شاه سالی يکبار ( آنهم روز اربعین) آش نذری میپخت و خودش در مراسم پختن آش حضور مییافت تا ثواب ببرد. در حياط قصر ملوکانه اغلب رجال مملکت جمع ميشدند و برای تهيه آش شله قلمکار هريک کاری انجام ميدادند. بعضی سبزی پاک ميکردند. بعضی نخود و لوبيا خيس ميکردند. عدهای ديگهای بزرگ را روی اجاق ميگذاشتند و خلاصه هرکس برای تملق و تقرب پيش ناصر الدين شاه مشغول کاری بود. خود اعليحضرت هم بالای ايوان مینشست و قليان ميکشيد و از آن بالا نظارهگر کارها بود.
سر آشپزباشی ناصرالدين شاه مثل يک فرمانده نظامی امر و نهی ميکرد. بدستور آشپزباشی در پايان کار به در خانه هريک از رجال کاسه آشی فرستاده ميشد و او میبايست کاسه آنرا از اشرفی پرکند و به دربار پس فرستد. کسانی را که خیلی میخواستند تحویل بگیرند روی آش آنها روغن بیشتری میریختند.
پرواضح است آنکه کاسه کوچکی از دربار برايش فرستاده ميشد کمتر ضرر ميکرد و آنکه مثلا يک قدح بزرگ آش (که یک وجب هم روغن رویش ریخته شده) دريافت ميکرد حسابی بدبخت ميشد.
بهمين دليل در طول سال اگر آشپزباشی مثلا با يکی از اعيان و يا وزرا دعوايش ميشد٬ آشپزباشی به او ميگفت: بسيار خوب! بهت حالی ميکنم دنيا دست کيه! آشی برات بپزم که يک وجب روغن رويش باشد.
از آن زمان اين ضرب المثل وارد محاورات و مکالمات روزمره ما شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر