خواستگاری:
این دختر خانم خوشگل را یکی از دوستان بمن معرفی کرده. خیلی دختر خوب و نجیبی است. از خانواده ای معروف و اصل و نسبدار است. خلاصه بدجوری چشممون رو گرفته و قرار شده باهم ازدواج کنیم. تقریبا کار تمام شده و نود و نه درصد توافقات صورت گرفته. فقط یک درصدِ آن مونده که همان توافق دختره و خانوادهاش است که اصلا مهم نیست.
چند روز پیش ننهام بهمراه عمهها و خاله و زن عمو و چند تا از خانمهای محله برای خواستگاری رفته بودند خانه آنها. وقتی برگشتند چقدر با شور و شوق از دختره تعریف میکردند. میگفتند: نمیدونی چه دختر قشنگیه. مثل قرص ماهه. وای که چقدر با ادب و اهل کمالاته. چه خانواده خوبی هم داره. خانهشان مثل قصر بود. بزرگ و دراندردشت. چند تا کلفت و نوکر داشتند. وای چه دم و دستگاهی. چه بریز و بپاشی....
گفتم: ننه جان! این حرفها چیه که میزنی. بالاخره آنها حاضرند دخترشان را به یک وبلاگ نویس بدهند یا نه؟
ننه آهی کشید و گفت: چقدر به تو گفتم این وبلاگ نویسی رو ول کن برو دنبال یک کار درست و حسابی؟ گوش نکردی٬ حالا بفرما!. از خجالت آب شدم وقتی پرسیدند: حالا شفل آقا داماد چیه؟ و ما گفتیم: وبلاگ نویس.
بعد پرسیدند: چند تا بازدید کننده داره؟ گفتیم: حدود چهارصد پانصدتا.
مادر دختره گفت: ببخشید. ما دخترمون را به وبلاگ نویس نمیدیم و اگر هم بدیم وبلاگش نباید کمتر از ده بیست هزارتا بازدید کننده داشته باشه....
پریدم وسط حرفش و گفتم: ننهجان! آخه تقصیر من چیه که وبلاگم را فیلتر کردهاند. اگر فیلتر نبود روزانه هفتاد میلیون مشتری داشتم.
ننه اخمی کرد و گفت: تو از روز اول خیلی دست و پا چلفتی بودی. ببین مردم چجوری با وبلاگ نویسی پول درمیارن. ببین چجوری توی در و همسایه اسم و رسم درست میکنند و از اینجا و آنجا پول میگیرن و هرروز مسافرت میرن. تو از اونها چی کم داری؟
صدبار به تو گفتم لاقل وقتی وبلاگ مینویسی٬ مطالب جنجالی بنویس که مثل توپ صدا بکنه و همه به تو لینک بدهند و صدتا کامنت نوشته بشه. گوش نکردی٬ هی طنز نوشتی. بفرما این هم نتیجهاش.
گفتم: ننهجان! قربان شکل ماهت بروم. آخه من با آنها فرق دارم. من شارلاتان بازی بلد نیستم. حقه و نیرنگ توی کار من نیست. من هم اگر بخواهم مثل آنها جنگ زرگری راه بیاندازم پس شرافت وبلاگیام را چه کنم؟
طرف هیچ حرف درستی برای گفتن و نوشتن نداره. نه سواد داره نه سابقه مبارزاتی داره. نه به چیزی اعتقاد داره. فقط بخاطر اینکه جلب توجه کنه٬ یک مشت اراجیف را توی وبلاگش ردیف میکنه و روزی چند بار آنرا پینگ میکنه.
نه ننه جان! من اهل این کارها نیستم. اصلا زن نخواستم. تمام!
میگم بنظر شما بیخیال شرافت وبلاگی بشیم و قید همه چیز رو بزنیم؟ یا نه. روش قبلی خودمون را ادامه بدهیم؟
این دختر خانم خوشگل را یکی از دوستان بمن معرفی کرده. خیلی دختر خوب و نجیبی است. از خانواده ای معروف و اصل و نسبدار است. خلاصه بدجوری چشممون رو گرفته و قرار شده باهم ازدواج کنیم. تقریبا کار تمام شده و نود و نه درصد توافقات صورت گرفته. فقط یک درصدِ آن مونده که همان توافق دختره و خانوادهاش است که اصلا مهم نیست.
چند روز پیش ننهام بهمراه عمهها و خاله و زن عمو و چند تا از خانمهای محله برای خواستگاری رفته بودند خانه آنها. وقتی برگشتند چقدر با شور و شوق از دختره تعریف میکردند. میگفتند: نمیدونی چه دختر قشنگیه. مثل قرص ماهه. وای که چقدر با ادب و اهل کمالاته. چه خانواده خوبی هم داره. خانهشان مثل قصر بود. بزرگ و دراندردشت. چند تا کلفت و نوکر داشتند. وای چه دم و دستگاهی. چه بریز و بپاشی....
گفتم: ننه جان! این حرفها چیه که میزنی. بالاخره آنها حاضرند دخترشان را به یک وبلاگ نویس بدهند یا نه؟
ننه آهی کشید و گفت: چقدر به تو گفتم این وبلاگ نویسی رو ول کن برو دنبال یک کار درست و حسابی؟ گوش نکردی٬ حالا بفرما!. از خجالت آب شدم وقتی پرسیدند: حالا شفل آقا داماد چیه؟ و ما گفتیم: وبلاگ نویس.
بعد پرسیدند: چند تا بازدید کننده داره؟ گفتیم: حدود چهارصد پانصدتا.
مادر دختره گفت: ببخشید. ما دخترمون را به وبلاگ نویس نمیدیم و اگر هم بدیم وبلاگش نباید کمتر از ده بیست هزارتا بازدید کننده داشته باشه....
پریدم وسط حرفش و گفتم: ننهجان! آخه تقصیر من چیه که وبلاگم را فیلتر کردهاند. اگر فیلتر نبود روزانه هفتاد میلیون مشتری داشتم.
ننه اخمی کرد و گفت: تو از روز اول خیلی دست و پا چلفتی بودی. ببین مردم چجوری با وبلاگ نویسی پول درمیارن. ببین چجوری توی در و همسایه اسم و رسم درست میکنند و از اینجا و آنجا پول میگیرن و هرروز مسافرت میرن. تو از اونها چی کم داری؟
صدبار به تو گفتم لاقل وقتی وبلاگ مینویسی٬ مطالب جنجالی بنویس که مثل توپ صدا بکنه و همه به تو لینک بدهند و صدتا کامنت نوشته بشه. گوش نکردی٬ هی طنز نوشتی. بفرما این هم نتیجهاش.
گفتم: ننهجان! قربان شکل ماهت بروم. آخه من با آنها فرق دارم. من شارلاتان بازی بلد نیستم. حقه و نیرنگ توی کار من نیست. من هم اگر بخواهم مثل آنها جنگ زرگری راه بیاندازم پس شرافت وبلاگیام را چه کنم؟
طرف هیچ حرف درستی برای گفتن و نوشتن نداره. نه سواد داره نه سابقه مبارزاتی داره. نه به چیزی اعتقاد داره. فقط بخاطر اینکه جلب توجه کنه٬ یک مشت اراجیف را توی وبلاگش ردیف میکنه و روزی چند بار آنرا پینگ میکنه.
نه ننه جان! من اهل این کارها نیستم. اصلا زن نخواستم. تمام!
***
ولی خودمانیم. دختره خیلی خوشگله ها! نمیشه ازش چشمپوشی کرد.میگم بنظر شما بیخیال شرافت وبلاگی بشیم و قید همه چیز رو بزنیم؟ یا نه. روش قبلی خودمون را ادامه بدهیم؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر