دردسرهای زندگی در کانادا:
تا همین چند دقیقه پیش داشتم تلفنی حرف میزدم. نزدیک یکساعت و نیم شاید هم بیشتر٬ طول کشید.
سرم داره گیج میره. مخام داره سوت میکشه. کتف راستم از خستگی داره میافته. از بس این گوشی تلفن را چسباندم به پرده گوشم که نقش سوراخ سوراخهای گوشی تلفن افتاده روی گوشم.
لابد باز فکر میکنید این همه مدت داشتم با یک دخترخانوم خارجی خوشگل گپ میزدم و دل و جیگر داد و ستد میکردم . نهخیر قربان! دِ همین حرفها را زدید و ما را بدبخت کردید دیگه.
ما رو باش. فکر میکردیم میآییم خارج از صبح تا شب لنگ و پاچه هوا میکنیم و دخترهای خارجی از سر و کول ما بالا میروند. زهی خیال باطل. دریغ از یک بوس کوچولوی خشک و خالی.
اینجا کارمون شده تلفن زدن به این اداره و آن سازمان. از صبح که از خواب بیدار میشویم یا باید به شرکت بیمه زنگ بزنیم یا به شرکت تلویزیون کابلی و یا شرکت تلفن و موبایل و بانک و هزار شرکت کوفت و زهر مار دیگه.
بزرگترین اشتباهی که من در عمرم کردم این بود که هفته گذشته محل سکونتم را عوض کردم. یعنی از یک ساختمان به یک ساختمان دیگر (ولی در همان خیابان) اسباب کشی کردم. یعنی همین مسئله به این کوچکی بلای جانمان شد و ما را از خواب و خوراک انداخت.
طبق قوانین اینجا٬ وقتی کسی آدرس محل سکونتش عوض میشود باید مراتب را به همه شرکتها٬ سازمانهای دولتی و خصوصی نظیر اداره مالیات٬ اداره صدور گواهینامه رانندگی٬ بانکها٬ بیمه٬ وزارت بهداشت٬ شرکتهای صادرکننده کارتهای اعتباری٬ کتابخانه و هزاران جای دیگر اطلاع دهد.
باور کنید الان دو سه روز است که من خانه نشین شدهام. یک کتاب تلفن (همان کتاب زرد) را جلوی خودم گذاشتهام و دارم به ترتیب الفبا به همه افراد حقیقی و حقوقی در کانادا تلفن میزنم و تغییر آدرسم را به آنها اطلاع میدهم.
از دفتر نخست وزیر کانادا بگیر تا وزارتخانههای اب و برق و تلفن و بهداشت و مالیات و امور خارجه و راهسازی و دامداری و کشاورزی و .... تا سپور محله مان.
شما خودتان قضاوت کنید اینهمه حجم بالای مکالمه تلفنی چقدر فشار به آدم وارد میکند؟
حالا بدبختی از این هم بالاتر است. اینجوری نیست که شما به یکی از این سازمانهای یادشده زنگ بزنید و فوری آدرس جدیدتان را بگویید و خلاص! کاش اینجوری بود.
اولا وقتی به این شرکتها تلفن میزنید٬ یک منشی تلفنی که از قبل به او برنامه دادهاند شروع به پرسیدن سوالات مسخره میکند. مثلا میگوید: اگر به زبان انگلیسی میخواهید صحبت کنید دکمه یک و اگر فرانسه دکمه دو را فشار دهید. بعد میپرسد: به جه منظور تماس گرفتهاید؟ اگر تغییر آدرس است شماره یک٬ اگر اطلاعات عمومی میخواهید شماره دو٬ اگر همینطوری زنگ زدید و مزاحم هستید شماره سه و... را فشار دهید.
بعد از اینکه از هفت خان رستم به سلامت رد شدید٬ تازه به یک کارمند گوشکوب وصل میشوید. او هم ضمن معرفی خودش یک عالمه سوالات شب اول قبر را از شما میپرسد تا مطمئن شود شما واقعا خودتی یا نه.
بعد همینکه میرود و پرونده شما را پیدا میکند٬ تلفن قطع میشود.
شما مجبورید دوباره همه این مراحل را تکرار کنید ولی متاسفانه اینبار شما وصل میشوید به یک کارمند گوشکوب دیگر.
شما میخواهید به او توضیح بدهید که من همین الان با یکی از همکاران شما داشتم صحبت میکردم که تلفن قطع شد و او میپرسد اسمش چی بود؟ شما هرچی فکر میکنید یادتان نمیآید. آخه لامصب این خارجیها اسمشون هم مثل اسم آدمها که نیست.
آدم اسمهای معمولی مثل غلامرضا و شهناز و مهناز را یادش میماند ولی اسمهای عجیب و غریب خارجی را که یادش نمیماند.
خلاصه دردسرتان ندهم تا شما بخواهید آدرس جدیدتان را به اطلاع اینگونه شرکتها برسانید چند کیلو وزن کم میکنید.
اصلا این قرتی بازیها چیه؟ آدم باید مثل یک مرد حرفش را بتواند رو در رو بزند نه اینکه از پشت تلفن هی قایم موشک بازی دربیاورد.
تا همین چند دقیقه پیش داشتم تلفنی حرف میزدم. نزدیک یکساعت و نیم شاید هم بیشتر٬ طول کشید.
سرم داره گیج میره. مخام داره سوت میکشه. کتف راستم از خستگی داره میافته. از بس این گوشی تلفن را چسباندم به پرده گوشم که نقش سوراخ سوراخهای گوشی تلفن افتاده روی گوشم.
لابد باز فکر میکنید این همه مدت داشتم با یک دخترخانوم خارجی خوشگل گپ میزدم و دل و جیگر داد و ستد میکردم . نهخیر قربان! دِ همین حرفها را زدید و ما را بدبخت کردید دیگه.
ما رو باش. فکر میکردیم میآییم خارج از صبح تا شب لنگ و پاچه هوا میکنیم و دخترهای خارجی از سر و کول ما بالا میروند. زهی خیال باطل. دریغ از یک بوس کوچولوی خشک و خالی.
اینجا کارمون شده تلفن زدن به این اداره و آن سازمان. از صبح که از خواب بیدار میشویم یا باید به شرکت بیمه زنگ بزنیم یا به شرکت تلویزیون کابلی و یا شرکت تلفن و موبایل و بانک و هزار شرکت کوفت و زهر مار دیگه.
بزرگترین اشتباهی که من در عمرم کردم این بود که هفته گذشته محل سکونتم را عوض کردم. یعنی از یک ساختمان به یک ساختمان دیگر (ولی در همان خیابان) اسباب کشی کردم. یعنی همین مسئله به این کوچکی بلای جانمان شد و ما را از خواب و خوراک انداخت.
طبق قوانین اینجا٬ وقتی کسی آدرس محل سکونتش عوض میشود باید مراتب را به همه شرکتها٬ سازمانهای دولتی و خصوصی نظیر اداره مالیات٬ اداره صدور گواهینامه رانندگی٬ بانکها٬ بیمه٬ وزارت بهداشت٬ شرکتهای صادرکننده کارتهای اعتباری٬ کتابخانه و هزاران جای دیگر اطلاع دهد.
باور کنید الان دو سه روز است که من خانه نشین شدهام. یک کتاب تلفن (همان کتاب زرد) را جلوی خودم گذاشتهام و دارم به ترتیب الفبا به همه افراد حقیقی و حقوقی در کانادا تلفن میزنم و تغییر آدرسم را به آنها اطلاع میدهم.
از دفتر نخست وزیر کانادا بگیر تا وزارتخانههای اب و برق و تلفن و بهداشت و مالیات و امور خارجه و راهسازی و دامداری و کشاورزی و .... تا سپور محله مان.
شما خودتان قضاوت کنید اینهمه حجم بالای مکالمه تلفنی چقدر فشار به آدم وارد میکند؟
حالا بدبختی از این هم بالاتر است. اینجوری نیست که شما به یکی از این سازمانهای یادشده زنگ بزنید و فوری آدرس جدیدتان را بگویید و خلاص! کاش اینجوری بود.
اولا وقتی به این شرکتها تلفن میزنید٬ یک منشی تلفنی که از قبل به او برنامه دادهاند شروع به پرسیدن سوالات مسخره میکند. مثلا میگوید: اگر به زبان انگلیسی میخواهید صحبت کنید دکمه یک و اگر فرانسه دکمه دو را فشار دهید. بعد میپرسد: به جه منظور تماس گرفتهاید؟ اگر تغییر آدرس است شماره یک٬ اگر اطلاعات عمومی میخواهید شماره دو٬ اگر همینطوری زنگ زدید و مزاحم هستید شماره سه و... را فشار دهید.
بعد از اینکه از هفت خان رستم به سلامت رد شدید٬ تازه به یک کارمند گوشکوب وصل میشوید. او هم ضمن معرفی خودش یک عالمه سوالات شب اول قبر را از شما میپرسد تا مطمئن شود شما واقعا خودتی یا نه.
بعد همینکه میرود و پرونده شما را پیدا میکند٬ تلفن قطع میشود.
شما مجبورید دوباره همه این مراحل را تکرار کنید ولی متاسفانه اینبار شما وصل میشوید به یک کارمند گوشکوب دیگر.
شما میخواهید به او توضیح بدهید که من همین الان با یکی از همکاران شما داشتم صحبت میکردم که تلفن قطع شد و او میپرسد اسمش چی بود؟ شما هرچی فکر میکنید یادتان نمیآید. آخه لامصب این خارجیها اسمشون هم مثل اسم آدمها که نیست.
آدم اسمهای معمولی مثل غلامرضا و شهناز و مهناز را یادش میماند ولی اسمهای عجیب و غریب خارجی را که یادش نمیماند.
خلاصه دردسرتان ندهم تا شما بخواهید آدرس جدیدتان را به اطلاع اینگونه شرکتها برسانید چند کیلو وزن کم میکنید.
اصلا این قرتی بازیها چیه؟ آدم باید مثل یک مرد حرفش را بتواند رو در رو بزند نه اینکه از پشت تلفن هی قایم موشک بازی دربیاورد.
شما هم یه جور بدبختید دیگه
پاسخحذفخودتون با خودتون مشکل دارید فکر می کنید مردم با اسلام و نظام مشکل دارند
می بینید که بعد از سی سال محکم ایستادند و تو دهن امثال شماها می زنند