فلسفه اصلاح سر با ماشین نمره ۴:
سالها پیش زمانی که کودک بودم و مدرسه میرفتم٬ یکی از چیزهایی که خیلی باعث نفرت و انزجار من میشد کوتاه کردن موی سر با ماشین نمره چهار بود. خیلی از این کار بدم میآمد. همیشه سعی میکردم یکجوری از زیر این کار دربروم. متاسفانه در آن ایام بسیاری از مدارس روی این چیزها خیلی سختگیری میکردند. کچل کردن جزو موارد انظباطی مدارس پسرانه بود و در نمره انظباط آخر سال خیلی موثر بود.
معمولا روزهای شنبه روز چک کردن انظباط دانش آموزان بود. وقتی زنگ را میزدند در محوطه حیاط مدرسه صف میبستیم و سرود میخواندیم. گاهی ناظم یا مدیر مدرسه هم سخنرانی کوتاهی میکرد و سپس بسمت کلاسها حرکت میکردیم. موقع عبور از جلوی ناظم یا مدیر٬ نگران بودیم که ما را بخاطر بلند بودن موی سر از صف بیرون بکشد و به جمال زیبای ما گیر بدهد.
اگر کسی به تذکرات ناظم توجه نمیکرد٬ خودش با قیچی یا ماشین اصلاح روی سر بچهها یک چهارراه درست میکرد که مجبور شود حتما موهایش را کوتاه کند.
البته این سختگیریها برای این بود که میخواستند بچهها بهداشت را رعایت کنند و بیماریهای مختلف از هم نگیرند. شاید این سختگیری برای روستاها و مناطق دورافتاده خوب بود ولی نه برای مدرسههای پایتخت که وضعیت بهداشت عمومی آنها نسبتا قابل قبول بود. اکثر بچهها تمیز و مرتب بودند و نیازی به این کارها نبود. ولی کو گوش شنوا؟
بالاخره یکروز که ناظم مدرسه مرا بخاطر موی بلند توبیخ میکرد به او گفتم: آقا اجازه! ما که هر یکروز در میان حمام میکنیم چرا باید کچل کنیم؟
گفت: وقتی موهای شما کوتاه باشند٬ آدمهای ناجور کاری به کار شما ندارند ولی وقتی موها بلند باشند٬ خوشگلی شما موجب ترغیب آنها شده و خدای نکرده شما را میدزدند و بلایی سرتان میآورند!!
این بود که از ترس اینکه مبادا کسی به چشم بد به ما نگاه نکند تا سالهای متوالی همچنان بدون وقفه کچل میکردیم.
از زمانی که احساس کردیم مرد شدیم دیگه ترسی از بلند کردن مو نداشتیم و حسابی عقدهگشایی میکردیم. هر روز موهایمان را یک مدل شانه میکردیم.
چند روز پیش بطور اتفاقی با یک آقای جاافتاده کانادایی آشنا شدم. در نگاه اول آدم محترم و باکلاسی بنظر میآمد. همینکه خونگرمی ذاتی ما ایرانیها را دید و روابط کمی غیر رسمی و خودمانی شد در نهایت ناباوری٬به ما پیشنهاداتی داد که برق سه فاز از کله ما پرید!
باور کنید اگر توی ایران بودیم حتما یک چک آبدار میخواباندم بیخ گوشش . ولی در اینجا دو تا پا داشتم ٬ دوتا دیگه هم قرض کردم و الفرار!
اصلا این قضیه خیلی عیره منتظره و عجیب بود. فکر میکردم این کارها مال بچههاست. ظاهرا باید بخودمان امیدوار شویم!
تصمیم گرفتهام از فردا موهایم را دوباره با ماشین چهار کوتاه کنم و حسابی کچل کنم. اینجوری دیگه کسی به چشم بد به ما نگاه نمیکنه.
سالها پیش زمانی که کودک بودم و مدرسه میرفتم٬ یکی از چیزهایی که خیلی باعث نفرت و انزجار من میشد کوتاه کردن موی سر با ماشین نمره چهار بود. خیلی از این کار بدم میآمد. همیشه سعی میکردم یکجوری از زیر این کار دربروم. متاسفانه در آن ایام بسیاری از مدارس روی این چیزها خیلی سختگیری میکردند. کچل کردن جزو موارد انظباطی مدارس پسرانه بود و در نمره انظباط آخر سال خیلی موثر بود.
معمولا روزهای شنبه روز چک کردن انظباط دانش آموزان بود. وقتی زنگ را میزدند در محوطه حیاط مدرسه صف میبستیم و سرود میخواندیم. گاهی ناظم یا مدیر مدرسه هم سخنرانی کوتاهی میکرد و سپس بسمت کلاسها حرکت میکردیم. موقع عبور از جلوی ناظم یا مدیر٬ نگران بودیم که ما را بخاطر بلند بودن موی سر از صف بیرون بکشد و به جمال زیبای ما گیر بدهد.
اگر کسی به تذکرات ناظم توجه نمیکرد٬ خودش با قیچی یا ماشین اصلاح روی سر بچهها یک چهارراه درست میکرد که مجبور شود حتما موهایش را کوتاه کند.
البته این سختگیریها برای این بود که میخواستند بچهها بهداشت را رعایت کنند و بیماریهای مختلف از هم نگیرند. شاید این سختگیری برای روستاها و مناطق دورافتاده خوب بود ولی نه برای مدرسههای پایتخت که وضعیت بهداشت عمومی آنها نسبتا قابل قبول بود. اکثر بچهها تمیز و مرتب بودند و نیازی به این کارها نبود. ولی کو گوش شنوا؟
بالاخره یکروز که ناظم مدرسه مرا بخاطر موی بلند توبیخ میکرد به او گفتم: آقا اجازه! ما که هر یکروز در میان حمام میکنیم چرا باید کچل کنیم؟
گفت: وقتی موهای شما کوتاه باشند٬ آدمهای ناجور کاری به کار شما ندارند ولی وقتی موها بلند باشند٬ خوشگلی شما موجب ترغیب آنها شده و خدای نکرده شما را میدزدند و بلایی سرتان میآورند!!
این بود که از ترس اینکه مبادا کسی به چشم بد به ما نگاه نکند تا سالهای متوالی همچنان بدون وقفه کچل میکردیم.
از زمانی که احساس کردیم مرد شدیم دیگه ترسی از بلند کردن مو نداشتیم و حسابی عقدهگشایی میکردیم. هر روز موهایمان را یک مدل شانه میکردیم.
چند روز پیش بطور اتفاقی با یک آقای جاافتاده کانادایی آشنا شدم. در نگاه اول آدم محترم و باکلاسی بنظر میآمد. همینکه خونگرمی ذاتی ما ایرانیها را دید و روابط کمی غیر رسمی و خودمانی شد در نهایت ناباوری٬به ما پیشنهاداتی داد که برق سه فاز از کله ما پرید!
باور کنید اگر توی ایران بودیم حتما یک چک آبدار میخواباندم بیخ گوشش . ولی در اینجا دو تا پا داشتم ٬ دوتا دیگه هم قرض کردم و الفرار!
اصلا این قضیه خیلی عیره منتظره و عجیب بود. فکر میکردم این کارها مال بچههاست. ظاهرا باید بخودمان امیدوار شویم!
تصمیم گرفتهام از فردا موهایم را دوباره با ماشین چهار کوتاه کنم و حسابی کچل کنم. اینجوری دیگه کسی به چشم بد به ما نگاه نمیکنه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر