وطن من کجاست؟
وطن با زادگاه فرق دارد. زادگاه جایی است که در آنجا بدنیا آمدیم و یا بزرگ شدیم. ایران زادگاه من است ولی وطنم نیست.
وطن جایی است که بدان تعلق داری. بدان افتخار میکنی و او نیز به تو افتخار میکند.
وطن جایی است که برایش حاضری جان دهی و او نیز به تو جان می بخشد.
وطن من آنجا نیست که جایی برای ماندن و نفس کشیدن ندارد.
وطن من آنجا نیست که جرات نزدیک شدن به او را هم٬ گرفتهاند.
وطن من آنجا نیست که وقتی در آنجا بودم مثل یک بیگانه با من رفتار میشد و وقتی از آنجا خارج شدم به چشم یک دشمن.
وطن من آنجا نیست که فقط مرا به هنگام جنگ و جانفشانی میخواست.
وطن من آنجا نیست که بین شهروندانش مرز خودی و غیر خودی کشیده باشند.
وطن من آنجا نیست که من را غیر خودی بدانند.
وطن من آنجا نیست که فرزندانش را بخاطر نوشتن یک مقاله به زندان بیاندازند و مجبور به اعتراف به هرچه کار نکرده کنند.
وطن من آنجا نیست که بیسوادانش حکمران آن باشند و دانشمندانش در سرزمینهای بیگانه آواره و غریب.
وطن من جایی است که مرا بعنوان یک انسان بپذیرد و آزادیهای انسانی را محترم شمرد.
وطن من جایی است که برای رشد و ترقیام مانعتراشی نکند و سد راهم نشود.
وطن من جایی است که در آن آزاد باشم چگونه زندگی کنم٬ چگونه لباس بپوشم٬ چه کتابی را بخوانم٬ چه فیلمی را نگاه کنم٬ چه موزیکی را گوش دهم٬ چه دین یا مذهبی را داشته باشم و یا نداشته باشم.
هرجای این کره خاکی که با من رابطه انسانی ایجاد کند وطن من است و انسانهایی که احترام و رفتار متقابل دارند هموطن من.
ایران زادگاه من است ولی وطنم نیست. آرزو میکنم و تلاش میکنم که ایران دوباره وطنام شود. وطن همه ایرانیان شود. با هر عقیده و مرام.
آن روز دور نیست.
اینها حرف عقلم بود. بگذارید یک جمله هم از دلم بگویم:
با همه تلخیها و کمبودها و سیاهیها و در به دریها باز ایران را دوست دارم. به یاد او نفس میکشم و بهترین رویاهایم را در او و با او میبینم.
وطن با زادگاه فرق دارد. زادگاه جایی است که در آنجا بدنیا آمدیم و یا بزرگ شدیم. ایران زادگاه من است ولی وطنم نیست.
وطن جایی است که بدان تعلق داری. بدان افتخار میکنی و او نیز به تو افتخار میکند.
وطن جایی است که برایش حاضری جان دهی و او نیز به تو جان می بخشد.
وطن من آنجا نیست که جایی برای ماندن و نفس کشیدن ندارد.
وطن من آنجا نیست که جرات نزدیک شدن به او را هم٬ گرفتهاند.
وطن من آنجا نیست که وقتی در آنجا بودم مثل یک بیگانه با من رفتار میشد و وقتی از آنجا خارج شدم به چشم یک دشمن.
وطن من آنجا نیست که فقط مرا به هنگام جنگ و جانفشانی میخواست.
وطن من آنجا نیست که بین شهروندانش مرز خودی و غیر خودی کشیده باشند.
وطن من آنجا نیست که من را غیر خودی بدانند.
وطن من آنجا نیست که فرزندانش را بخاطر نوشتن یک مقاله به زندان بیاندازند و مجبور به اعتراف به هرچه کار نکرده کنند.
وطن من آنجا نیست که بیسوادانش حکمران آن باشند و دانشمندانش در سرزمینهای بیگانه آواره و غریب.
وطن من جایی است که مرا بعنوان یک انسان بپذیرد و آزادیهای انسانی را محترم شمرد.
وطن من جایی است که برای رشد و ترقیام مانعتراشی نکند و سد راهم نشود.
وطن من جایی است که در آن آزاد باشم چگونه زندگی کنم٬ چگونه لباس بپوشم٬ چه کتابی را بخوانم٬ چه فیلمی را نگاه کنم٬ چه موزیکی را گوش دهم٬ چه دین یا مذهبی را داشته باشم و یا نداشته باشم.
هرجای این کره خاکی که با من رابطه انسانی ایجاد کند وطن من است و انسانهایی که احترام و رفتار متقابل دارند هموطن من.
ایران زادگاه من است ولی وطنم نیست. آرزو میکنم و تلاش میکنم که ایران دوباره وطنام شود. وطن همه ایرانیان شود. با هر عقیده و مرام.
آن روز دور نیست.
اینها حرف عقلم بود. بگذارید یک جمله هم از دلم بگویم:
با همه تلخیها و کمبودها و سیاهیها و در به دریها باز ایران را دوست دارم. به یاد او نفس میکشم و بهترین رویاهایم را در او و با او میبینم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر