ماجرای استفاده از سگ امنيتي :
میگن تیم حفاظتی احمدینژاد اخیرا از چند تا سگ آلمانی استفاده میکند.
حالا برویم دفترچه خاطرات رئیس جمهور محبوب را ورق بزنیم و ببینیم در این باره چی نوشته است:
امروز بیت «آقا» جلسه داشتم. دیر شده بود. مجبور شدم فاصله بین ساختمان ریاست جمهوری تا دفتر آقا را بدوم. از پلهها مثل برق پایین پریدم و شروع به دویدن کردم. یک دفعه دیدم چند تا سگ گنده پشت سرم درحال دویدن هستند. نمیدانم اینها از کجا آمده بودند. هی گفتم : چخه! ولی فایدهای نداشت. از ترس نزدیک بود شلوارم را خراب کنم. هرچه سریعتر میدویدم و از لابلای درختان محوطه ویراژ میدادم٬ آنها هم همچنان دنبالم میآمدند.
بالاخره با هزار بدبختی و مصیبت به جلوی ساختمان بیت رهبری رسیدم و در حالی که از سر و صورتم شرشر عرق میریخت به نگهبانان مستقر در کیوسک ورودی فریاد میزدم:
- کمک! کمک!... یکی منو از دست اینها نجات بده!
وقتی رسیدم خدمت آقا یک نفس عمیق از اعماق وجودم کشیدم و راحت شدم. واقعا جمال نورانی ایشان آرامبخش دلهاست.
آقا دست محبتی بر سرم کشیدند و فرمودند:
محمود! چی شده؟ چرا اینقدر عرق کردی؟ چه اتفاقی افتاده؟ آمریکا حمله کرده؟
عرض کردم: ایکاش آمریکا حمله کرده بود. چند تا سگ دنبالم کرده بودند و نزدیک بود دنبه ممبههایم را گاز بگیرند. اگر امدادهای غیبی و عنایات الهی نبود الان حداقل نیم کیلو از لپهای ماتحتم کنده شده بود. خدا خیلی رحم کرد.
آقا از شنیدن این خبر خیلی متاثر شدند و برایم دعا کردند. هنوز دو دقیقه از دعای مقام عظمای ولایت نگذشته بود که باز سر و کله سگها پیدا شد که با حالت عجیبی بمن نگاه میکردند. ولی اینبار خیلی آرام شده بودند. واقعا قدرت خدا بود که قلوب آن سگها را نسبت بمن مهربان کرد.
آن زبان بستهها مرا طوری نگاه میکردند مثل اینکه صد سال است مرا می شناسند. دمشان را طوری تکان میدادند که به من بفهمانند از جانب خداوند ماموریت دارند از من حفاظت کنند.
در نظر دارم این دفعه که میروم دانشگاه کلمبیا٬ این سگها را هم همراه خودم ببرم تا حسابی حال رئیس دانشگاه کلمبیا را بگیرند.
بله! ما اینیم!
میگن تیم حفاظتی احمدینژاد اخیرا از چند تا سگ آلمانی استفاده میکند.
حالا برویم دفترچه خاطرات رئیس جمهور محبوب را ورق بزنیم و ببینیم در این باره چی نوشته است:
امروز بیت «آقا» جلسه داشتم. دیر شده بود. مجبور شدم فاصله بین ساختمان ریاست جمهوری تا دفتر آقا را بدوم. از پلهها مثل برق پایین پریدم و شروع به دویدن کردم. یک دفعه دیدم چند تا سگ گنده پشت سرم درحال دویدن هستند. نمیدانم اینها از کجا آمده بودند. هی گفتم : چخه! ولی فایدهای نداشت. از ترس نزدیک بود شلوارم را خراب کنم. هرچه سریعتر میدویدم و از لابلای درختان محوطه ویراژ میدادم٬ آنها هم همچنان دنبالم میآمدند.
بالاخره با هزار بدبختی و مصیبت به جلوی ساختمان بیت رهبری رسیدم و در حالی که از سر و صورتم شرشر عرق میریخت به نگهبانان مستقر در کیوسک ورودی فریاد میزدم:
- کمک! کمک!... یکی منو از دست اینها نجات بده!
وقتی رسیدم خدمت آقا یک نفس عمیق از اعماق وجودم کشیدم و راحت شدم. واقعا جمال نورانی ایشان آرامبخش دلهاست.
آقا دست محبتی بر سرم کشیدند و فرمودند:
محمود! چی شده؟ چرا اینقدر عرق کردی؟ چه اتفاقی افتاده؟ آمریکا حمله کرده؟
عرض کردم: ایکاش آمریکا حمله کرده بود. چند تا سگ دنبالم کرده بودند و نزدیک بود دنبه ممبههایم را گاز بگیرند. اگر امدادهای غیبی و عنایات الهی نبود الان حداقل نیم کیلو از لپهای ماتحتم کنده شده بود. خدا خیلی رحم کرد.
آقا از شنیدن این خبر خیلی متاثر شدند و برایم دعا کردند. هنوز دو دقیقه از دعای مقام عظمای ولایت نگذشته بود که باز سر و کله سگها پیدا شد که با حالت عجیبی بمن نگاه میکردند. ولی اینبار خیلی آرام شده بودند. واقعا قدرت خدا بود که قلوب آن سگها را نسبت بمن مهربان کرد.
آن زبان بستهها مرا طوری نگاه میکردند مثل اینکه صد سال است مرا می شناسند. دمشان را طوری تکان میدادند که به من بفهمانند از جانب خداوند ماموریت دارند از من حفاظت کنند.
در نظر دارم این دفعه که میروم دانشگاه کلمبیا٬ این سگها را هم همراه خودم ببرم تا حسابی حال رئیس دانشگاه کلمبیا را بگیرند.
بله! ما اینیم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر