سیر تحول والنتاین:
- والنتاین در عصر حجر
در دوران غارنشینی٬ انسانهای نخستین زندگی سادهای داشتند. لباسشان یک تکه پوست بزغاله بود که فقط قسمتهای حساس را میپوشاند و بقیه جاهای بدن آنها بدون پوشش باقی می ماند. تازه٬ همین تکه پوست هم هنگام راه رفتن و یا دویدن زرتی میافتاد و همه جای آنها معلوم میشد. آخر در آن زمانها هنوز کمربند نیز اختراع نشده بود.
شبها که زن و مرد از شکار حیوانات برمیگشتند٬ هریک در گوشهای از غار مینشستند و با سنگ چخماق آتشی روشن میکردند و ازآنجایی که تلویزیون و ماهواره نداشتند و هنوز اینترنتشان وصل نشده بود٬ وهیچ وسیله سرگرمی نداشتند و مجبور بودند همدیگر را برو بر نگاه کنند. در همین موقع بود که آن دسته از انسانهای نخستین که شکمشان سیر شده بود و گرمای آتش تنشان را گرم کرده بود٬ به این فکر میافتادند که بروند و عاشق شوند.
مثلا اگر یک مرد غارنشین چشمش به یک خانم بی حجاب در آن طرف غار می افتاد که در کنار آتش لمیده٬ فورا از جا برمیخاست و جلو میرفت و میگفت: سلام٬ ببخشید سنگ چخماق بدم خدمتتتون؟
خانمه هم ابتدا یک نازی میکرد و لبخندی میزد ولی دو سه دقیقه بعد کار تمام میشد اینطوری بود که عاشقان غارنشین٬ وقتی میخواستند دل معشوقههاشون را بدست بیاورند٬ چند تا سنگ چخماق خوشگل با یک بسته هیزم هدیه میدادند و به همین سادگی اسلام پیاده می شد.
اما هرچه زمان گذشت و گذشت٬ دل بدست آوردن خانمها سختتر و پیچیدهتر و پرهزینهتر شد. دیگر هیچ خانمی با هدیه گرفتن یک تکه سنگ و یا چوب٬ به شما لبخند نمیزند حتی ممکن است آنرا بکوبد توی ملاج شما.
با هدیه دادن یک شاخه گل رز هم کار درست نمیشود. این چیزها هم مال دوران پارینه سنگی بود که خانمها زیبایی طبیعت را دوست داشتند. پوشاک و کفش و لباس زیر و نظایر آنها هم دیگه از مد افتاده و خانمها چشمشون از این چیزها سیر شده و برایشان جالب نیست.
توی این دوره زمانه٬ فقط یک چیز خانمهای عزیز را خوشحال میکند و آنهم یک بسته اسکناس است اسکناس.
عشق و عاشقی و اینجور قرتی بازیها هم همه بهانهاست ای عزیز.
- والنتاین در عصر حجر
در دوران غارنشینی٬ انسانهای نخستین زندگی سادهای داشتند. لباسشان یک تکه پوست بزغاله بود که فقط قسمتهای حساس را میپوشاند و بقیه جاهای بدن آنها بدون پوشش باقی می ماند. تازه٬ همین تکه پوست هم هنگام راه رفتن و یا دویدن زرتی میافتاد و همه جای آنها معلوم میشد. آخر در آن زمانها هنوز کمربند نیز اختراع نشده بود.
شبها که زن و مرد از شکار حیوانات برمیگشتند٬ هریک در گوشهای از غار مینشستند و با سنگ چخماق آتشی روشن میکردند و ازآنجایی که تلویزیون و ماهواره نداشتند و هنوز اینترنتشان وصل نشده بود٬ وهیچ وسیله سرگرمی نداشتند و مجبور بودند همدیگر را برو بر نگاه کنند. در همین موقع بود که آن دسته از انسانهای نخستین که شکمشان سیر شده بود و گرمای آتش تنشان را گرم کرده بود٬ به این فکر میافتادند که بروند و عاشق شوند.
مثلا اگر یک مرد غارنشین چشمش به یک خانم بی حجاب در آن طرف غار می افتاد که در کنار آتش لمیده٬ فورا از جا برمیخاست و جلو میرفت و میگفت: سلام٬ ببخشید سنگ چخماق بدم خدمتتتون؟
خانمه هم ابتدا یک نازی میکرد و لبخندی میزد ولی دو سه دقیقه بعد کار تمام میشد اینطوری بود که عاشقان غارنشین٬ وقتی میخواستند دل معشوقههاشون را بدست بیاورند٬ چند تا سنگ چخماق خوشگل با یک بسته هیزم هدیه میدادند و به همین سادگی اسلام پیاده می شد.
اما هرچه زمان گذشت و گذشت٬ دل بدست آوردن خانمها سختتر و پیچیدهتر و پرهزینهتر شد. دیگر هیچ خانمی با هدیه گرفتن یک تکه سنگ و یا چوب٬ به شما لبخند نمیزند حتی ممکن است آنرا بکوبد توی ملاج شما.
با هدیه دادن یک شاخه گل رز هم کار درست نمیشود. این چیزها هم مال دوران پارینه سنگی بود که خانمها زیبایی طبیعت را دوست داشتند. پوشاک و کفش و لباس زیر و نظایر آنها هم دیگه از مد افتاده و خانمها چشمشون از این چیزها سیر شده و برایشان جالب نیست.
توی این دوره زمانه٬ فقط یک چیز خانمهای عزیز را خوشحال میکند و آنهم یک بسته اسکناس است اسکناس.
عشق و عاشقی و اینجور قرتی بازیها هم همه بهانهاست ای عزیز.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر