روز زن را چگونه گذراندید؟
خدا لعنت کند هر کسی که این روز زن را اختراع کرد. بدبختی خودمان کم بود٬ این هم به آن اضافه شد. من نمیدونم چند روز در سال را روز زن انتخاب کردهاند؟ من که حسابی قاطی کردهام. یک روز٬ روز مادر است. یک روز٬ روز زن است. یک روز٬ روز تولد خانم است. یک روز تولد سالگرد ازدواج است. یک روز٬ روز والنتاین است. یک روز٬ روز هشتم مارس است که روز برابری حقوق زنان است.
من از ترس اینکه مبادا این روزهای عزیز را فراموش کنم و خدای نکرده بخاطر سهل انگاری مورد مواخده قرار نگیرم و جنگ و دعوایی نشود و لنگه دمپایی به ملاج ما نخورد٬ همه این روزهای مهم را در تقویم دیواری خانهمان٬ یک علامت ضربدر قرمز زدهام و از یکروز قبل با خودکار روی کف دستم علامتهایی میگذارم تا خرید هدیه برای عیال عزیز و دلبند را فراموش نکنم.
دیروز میدانستم که علامت قرمز بر روی تقویم٬ یعنی اعلام خطر٬ یعنی خطر جنگ و دعوا٬ یعنی خطر اصابت دمپایی و کاسه و بشقاب و ملاقه های دوربرد ٬ یعنی خطر قهر حاج خانم و انزوای سیاسی٬ یعنی خطر تصویب قطعنامه های متعدد علیه اینجانب٬ ونهایتا تحریم و تنبیههای همهجانبه و بالاخص خوابیدن بر روی کاناپه.
بهرحال٬ با دیدن علامت قرمز بر روی تقویم٬ شصتم با خبر شد که باید خبرهایی باشد. صبح زود از خواب بیدار شدم و لباسهایم را پوشیدم و برای خرید هدیه از خانه بیرون زدم. از فروشگاه عطر و ادکلن فروشی٬ یک ادکلن زنانه خریدم که قیمتش سه رقمی بود و آنجای آدم را میسوزاند ولی چارهای نبود. مگر چارهای دیگر هم بود؟ مگر همین پارسال نبود که مرا بجرم خرید عطر شابدوالعظیمی از فروشگاه BAY ٬ مورد بازجویی و شکنجه قرار دادند و نزدیک بود جان به جانآفرین تسلیم نمایم؟
خلاصه٬ ادکلن را خریدم و به مغازه گلفروشی رفتم و یک دسته گل بسیار بزرگ سفارش دادم که بیشتر شبیه دسته گل تشییع جنازه بود. آخه دو سال پیش بخاطر هدیه یک شاخه گل به همسر عزیز و دلبندم نزدیک بود از پنجره به بیرون پرتاب شوم که امدادهای الهی به کمکم آمد و مرا نجات داد. از آن روز تصمیم گرفتم موقع خرید گل٬ هرچه گل و درخت و درختچه و علف توی مغازه گلفروشی هست را یکجا سفارش دهم.
خلاصه سرتان را درد نیاورم٬ گل و ادکلن را خریدم و شاد و خندان به خانه برگشتم. خیالم راحت بود که دیگر هیچ عذر و بهانهای در کار نیست و همه چیز و خوب و مرتب پیش خواهد رفت. اما زهی خیال باطل. همین که به خانه رسیدم دیدم توی آپارتمان ما٬ تظاهرات شده. عیال عزیز و دلبند به همراه مادر و خواهران عزیز و دلبندش پلاکارد گرفتهاند و بمناسبت هشت مارس و احقاق حقوق زنان٬ بین اتاق خواب و آشپزخانه در حال راهپیمایی بودند و علیه مردها شعار میدادند. همین که مرا دیدند طنین شعارهایشان بلندتر شد و تبدیل به جیغهای فرابنفش گردید.
جلو رفتم و با حالتی رومانتیک دسته گل و ادکلن را جلو بردم و گفتم: عزیزم٬ تولدت مبارک!
آخه من نمیدانستم که هشتم مارس٬ روز تولد زن نیست بلکه روز مبارزه زنان است. من علامت قرمز را در تقویم دیدهبودم و حدس میزدم لابد یا روز تولد عیال است یا تولد مادرش
حالا تا اطلاع ثانوی باید روی کاناپه بخوابم .
خدا لعنت کند هر کسی که این روز زن را اختراع کرد. بدبختی خودمان کم بود٬ این هم به آن اضافه شد. من نمیدونم چند روز در سال را روز زن انتخاب کردهاند؟ من که حسابی قاطی کردهام. یک روز٬ روز مادر است. یک روز٬ روز زن است. یک روز٬ روز تولد خانم است. یک روز تولد سالگرد ازدواج است. یک روز٬ روز والنتاین است. یک روز٬ روز هشتم مارس است که روز برابری حقوق زنان است.
من از ترس اینکه مبادا این روزهای عزیز را فراموش کنم و خدای نکرده بخاطر سهل انگاری مورد مواخده قرار نگیرم و جنگ و دعوایی نشود و لنگه دمپایی به ملاج ما نخورد٬ همه این روزهای مهم را در تقویم دیواری خانهمان٬ یک علامت ضربدر قرمز زدهام و از یکروز قبل با خودکار روی کف دستم علامتهایی میگذارم تا خرید هدیه برای عیال عزیز و دلبند را فراموش نکنم.
دیروز میدانستم که علامت قرمز بر روی تقویم٬ یعنی اعلام خطر٬ یعنی خطر جنگ و دعوا٬ یعنی خطر اصابت دمپایی و کاسه و بشقاب و ملاقه های دوربرد ٬ یعنی خطر قهر حاج خانم و انزوای سیاسی٬ یعنی خطر تصویب قطعنامه های متعدد علیه اینجانب٬ ونهایتا تحریم و تنبیههای همهجانبه و بالاخص خوابیدن بر روی کاناپه.
بهرحال٬ با دیدن علامت قرمز بر روی تقویم٬ شصتم با خبر شد که باید خبرهایی باشد. صبح زود از خواب بیدار شدم و لباسهایم را پوشیدم و برای خرید هدیه از خانه بیرون زدم. از فروشگاه عطر و ادکلن فروشی٬ یک ادکلن زنانه خریدم که قیمتش سه رقمی بود و آنجای آدم را میسوزاند ولی چارهای نبود. مگر چارهای دیگر هم بود؟ مگر همین پارسال نبود که مرا بجرم خرید عطر شابدوالعظیمی از فروشگاه BAY ٬ مورد بازجویی و شکنجه قرار دادند و نزدیک بود جان به جانآفرین تسلیم نمایم؟
خلاصه٬ ادکلن را خریدم و به مغازه گلفروشی رفتم و یک دسته گل بسیار بزرگ سفارش دادم که بیشتر شبیه دسته گل تشییع جنازه بود. آخه دو سال پیش بخاطر هدیه یک شاخه گل به همسر عزیز و دلبندم نزدیک بود از پنجره به بیرون پرتاب شوم که امدادهای الهی به کمکم آمد و مرا نجات داد. از آن روز تصمیم گرفتم موقع خرید گل٬ هرچه گل و درخت و درختچه و علف توی مغازه گلفروشی هست را یکجا سفارش دهم.
خلاصه سرتان را درد نیاورم٬ گل و ادکلن را خریدم و شاد و خندان به خانه برگشتم. خیالم راحت بود که دیگر هیچ عذر و بهانهای در کار نیست و همه چیز و خوب و مرتب پیش خواهد رفت. اما زهی خیال باطل. همین که به خانه رسیدم دیدم توی آپارتمان ما٬ تظاهرات شده. عیال عزیز و دلبند به همراه مادر و خواهران عزیز و دلبندش پلاکارد گرفتهاند و بمناسبت هشت مارس و احقاق حقوق زنان٬ بین اتاق خواب و آشپزخانه در حال راهپیمایی بودند و علیه مردها شعار میدادند. همین که مرا دیدند طنین شعارهایشان بلندتر شد و تبدیل به جیغهای فرابنفش گردید.
جلو رفتم و با حالتی رومانتیک دسته گل و ادکلن را جلو بردم و گفتم: عزیزم٬ تولدت مبارک!
آخه من نمیدانستم که هشتم مارس٬ روز تولد زن نیست بلکه روز مبارزه زنان است. من علامت قرمز را در تقویم دیدهبودم و حدس میزدم لابد یا روز تولد عیال است یا تولد مادرش
حالا تا اطلاع ثانوی باید روی کاناپه بخوابم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر