دلیران تنگستان:
یادش بخیر سریال دلیران تنگستان. قبل از انقلاب شبهای چهارشنبه از تلویزیون پخش میشد.
این سریال از آن دسته کارهای هنری بود که هیچگاه فراموشش نخواهم کرد. این سریال تاثیر زیادی در روح و روان من گذاشت و درسهای زیادی را از آن آموختم.
وقتی نیروهای انگلیسی بوشهر را تصرف کردند٬ رئیسعلی دلواری که مردی وطن پرست بود در صدد جمعآوری نفرات جنگی و تشکیل سپاه برآمد ولی این کار به سادگی میسر نشد. حکومت مرکزی نه تنها به آنها کمک نمیکرد بلکه به انها به چشم شورشی نگاه میکرد و برای سرکوب آنها با قشون انگلیس همکاری میکرد.
اعیان و خوانین منطقه هم فریب انگلیسیها را خورده بودند و با آنها همکاری میکردند.
افراد زبون و کم مایه که شرایط رشد خود را در آدمفروشی میدیدند٬ یا برای انگلیسها جاسوسی میکردند یا برای حکومت مرکزی.
مردم عادی هم غرق در فقر و خرافات مذهبی گرفتار بودند و هیچ حرفی را جز آنکه از دهان آخوند دهاتشان بیرون آید قبول نمیکردند.
یک صحنه از آن سریال خیلی جالب بود. رئیسعلی وارد یک حسینیه شد که مردم در حال عزاداری ایام عاشورا بودند و داشتند سینه میزدند. رئیسعلی بالای پلههای حسینیه قرار گرفت و با صدای بلند گفت: ای مردم! بجای انکه بر سر و سینه خود بزنید و برای ماجرای هزار و چهارصد سال پیش گریه کنید به پا خیزید و اسلحه برگیرید که دشمن بر خاک و ناموس شما مسلط شده برخیزید که کار شما بدتر از کار لشگر یزید است. مردم همچنان سینه میزدند و مثل این بود که اصلا آن حرفها را نمیشنوند.
نکته خیلی جالبتر این داستان٬ وجود یک آلمانی بود که به کمک مردم تنگستان آمده بود. او با داشتن اطلاعات مفیدی از قوای انگلیسیها٬ مشاور خوبی برای رئیسعلی و دوستانش بود. آنروزها هم بین دوستان و یاران رئیسعلی بر سر استفاده و یا عدم استفاده از کمک یک خارجی برای رسیدن به پیروزی ٬ بحث و کشمکشهای فراوانی درگرفت.
یک عده از همان آدمهای پست و زبون که در خفا با دولت مرکزی روابطی داشتند و برای آنها جاسوسی میکردند مخالف استفاده از کمکهای آن آلمانی بودند. میگفتند: ما خودمان جلوی انگلیسها می ایستیم و نیازی به کمکهای یک کافر و مجوس آلمانی نداریم. این در حالی بود که اصلا اعتقادی به مبارزه نداشتند.
دقیقا مثل این روزها. یک عده آدم پست و زبون که فقط دنبال منافع شخصی خود هستند و اصلا به آزادی و دمکراسی اعتقادی ندارند٬ منتظرند ببینند چه کسی مورد حمایتهای خارجی قرار میگیرد٬ آنوقت بوق و کرنا راه میاندازند که بعله. فلانی خودش را به استکبار جهانی امریکا و صهیونیسم بین الملل فروخت. یا از هلندیها پول گرفت و ...
روزنامه کیهان و همکارانش در خارج کشور را ببینید. آدم یاد آن صحنههای سریال دلیران تنگستان میافتد.
نکته آخری که از این سریال به یاد دارم به ماجرای ترور رئیسعلی دلواری مربوط میشود. رئیسعلی دلواری را سربازان انگلیسی نکشتند٬ سربازان حکومت مرکزی هم او را نکشتند بلکه رئیسعلی دلواری توسط یکی از همین آدمهای فرومایه و کم عقل کشته شد. اسمش حسینعلی بود. حسینعلی نمیدانم چی چی.
تاریخ ایران همیشه پر بوده از این آدمهای پست و فرومایه که بخاطر منافع کوتاه مدت خود حاضر به همه نوع پستی و خفت میشوند. این نوع آدمها دلشان نه برای وطن میسوزد نه به مرام و مسلکی اعتقاد درست و حسابی دارند٬ نه برایشان دشمن خارجی مطرح است نه فقر و بدبختی مردم و ظلم و ستم نظام حاکم برایشان مهم است و نه هیچ چیز دیگر. فقط و فقط منافع شخصی و کاسب کاری. اگر دشمن خارجی پول بیشتری بدهد برای او کار میکنند و اگر دشمن داخلی وعده و وعید بهتری بدهد سنگ آن را به سینه میزنند و گاهی به هردو سرویس میدهند!
اگر این سریال را پیدا کردید یک بار دیگر آنرا نگاه کنید. بدرد این روزها میخورد.
یادش بخیر سریال دلیران تنگستان. قبل از انقلاب شبهای چهارشنبه از تلویزیون پخش میشد.
این سریال از آن دسته کارهای هنری بود که هیچگاه فراموشش نخواهم کرد. این سریال تاثیر زیادی در روح و روان من گذاشت و درسهای زیادی را از آن آموختم.
وقتی نیروهای انگلیسی بوشهر را تصرف کردند٬ رئیسعلی دلواری که مردی وطن پرست بود در صدد جمعآوری نفرات جنگی و تشکیل سپاه برآمد ولی این کار به سادگی میسر نشد. حکومت مرکزی نه تنها به آنها کمک نمیکرد بلکه به انها به چشم شورشی نگاه میکرد و برای سرکوب آنها با قشون انگلیس همکاری میکرد.
اعیان و خوانین منطقه هم فریب انگلیسیها را خورده بودند و با آنها همکاری میکردند.
افراد زبون و کم مایه که شرایط رشد خود را در آدمفروشی میدیدند٬ یا برای انگلیسها جاسوسی میکردند یا برای حکومت مرکزی.
مردم عادی هم غرق در فقر و خرافات مذهبی گرفتار بودند و هیچ حرفی را جز آنکه از دهان آخوند دهاتشان بیرون آید قبول نمیکردند.
یک صحنه از آن سریال خیلی جالب بود. رئیسعلی وارد یک حسینیه شد که مردم در حال عزاداری ایام عاشورا بودند و داشتند سینه میزدند. رئیسعلی بالای پلههای حسینیه قرار گرفت و با صدای بلند گفت: ای مردم! بجای انکه بر سر و سینه خود بزنید و برای ماجرای هزار و چهارصد سال پیش گریه کنید به پا خیزید و اسلحه برگیرید که دشمن بر خاک و ناموس شما مسلط شده برخیزید که کار شما بدتر از کار لشگر یزید است. مردم همچنان سینه میزدند و مثل این بود که اصلا آن حرفها را نمیشنوند.
نکته خیلی جالبتر این داستان٬ وجود یک آلمانی بود که به کمک مردم تنگستان آمده بود. او با داشتن اطلاعات مفیدی از قوای انگلیسیها٬ مشاور خوبی برای رئیسعلی و دوستانش بود. آنروزها هم بین دوستان و یاران رئیسعلی بر سر استفاده و یا عدم استفاده از کمک یک خارجی برای رسیدن به پیروزی ٬ بحث و کشمکشهای فراوانی درگرفت.
یک عده از همان آدمهای پست و زبون که در خفا با دولت مرکزی روابطی داشتند و برای آنها جاسوسی میکردند مخالف استفاده از کمکهای آن آلمانی بودند. میگفتند: ما خودمان جلوی انگلیسها می ایستیم و نیازی به کمکهای یک کافر و مجوس آلمانی نداریم. این در حالی بود که اصلا اعتقادی به مبارزه نداشتند.
دقیقا مثل این روزها. یک عده آدم پست و زبون که فقط دنبال منافع شخصی خود هستند و اصلا به آزادی و دمکراسی اعتقادی ندارند٬ منتظرند ببینند چه کسی مورد حمایتهای خارجی قرار میگیرد٬ آنوقت بوق و کرنا راه میاندازند که بعله. فلانی خودش را به استکبار جهانی امریکا و صهیونیسم بین الملل فروخت. یا از هلندیها پول گرفت و ...
روزنامه کیهان و همکارانش در خارج کشور را ببینید. آدم یاد آن صحنههای سریال دلیران تنگستان میافتد.
نکته آخری که از این سریال به یاد دارم به ماجرای ترور رئیسعلی دلواری مربوط میشود. رئیسعلی دلواری را سربازان انگلیسی نکشتند٬ سربازان حکومت مرکزی هم او را نکشتند بلکه رئیسعلی دلواری توسط یکی از همین آدمهای فرومایه و کم عقل کشته شد. اسمش حسینعلی بود. حسینعلی نمیدانم چی چی.
تاریخ ایران همیشه پر بوده از این آدمهای پست و فرومایه که بخاطر منافع کوتاه مدت خود حاضر به همه نوع پستی و خفت میشوند. این نوع آدمها دلشان نه برای وطن میسوزد نه به مرام و مسلکی اعتقاد درست و حسابی دارند٬ نه برایشان دشمن خارجی مطرح است نه فقر و بدبختی مردم و ظلم و ستم نظام حاکم برایشان مهم است و نه هیچ چیز دیگر. فقط و فقط منافع شخصی و کاسب کاری. اگر دشمن خارجی پول بیشتری بدهد برای او کار میکنند و اگر دشمن داخلی وعده و وعید بهتری بدهد سنگ آن را به سینه میزنند و گاهی به هردو سرویس میدهند!
اگر این سریال را پیدا کردید یک بار دیگر آنرا نگاه کنید. بدرد این روزها میخورد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر