شرطهای بیبی سکینه:
توی محله قدیمی ما پیرزنی زندگی میکرد که اسمش بیبی سکینه بود و سالها از نعمت شوهر محروم بود و بقول معروف مرد به روی خودش ندیده بود.
یکروز یکی از جوانهای محل میخواسته سربه سر بیبی سکینه بگذارد و او را سرِکار بگذارد٬ با ماشین جلوی پای بی بی سکینه ترمز میزند و میگوید:
بیبی! میای بریم صفا کنیم؟؟
بیبی سکینه هم که با شنیدن این حرف حسابی به شوق آمده بود ولی برای اینکه زود «بله» را نگوید و بقول معروف کمی تاقچه بالا بگذارد٬ پاسخ داد:
- من دو تا شرط دارم.
- چه شرطی؟
- اول اینکه چون گوشهای من سنگین است٬ یکبار دیگه حرفت را تکرار کن تا مطمئن بشم درست شنیدم.
شرط دوم این است که یالا ! زودباش دیگه
توی محله قدیمی ما پیرزنی زندگی میکرد که اسمش بیبی سکینه بود و سالها از نعمت شوهر محروم بود و بقول معروف مرد به روی خودش ندیده بود.
یکروز یکی از جوانهای محل میخواسته سربه سر بیبی سکینه بگذارد و او را سرِکار بگذارد٬ با ماشین جلوی پای بی بی سکینه ترمز میزند و میگوید:
بیبی! میای بریم صفا کنیم؟؟
بیبی سکینه هم که با شنیدن این حرف حسابی به شوق آمده بود ولی برای اینکه زود «بله» را نگوید و بقول معروف کمی تاقچه بالا بگذارد٬ پاسخ داد:
- من دو تا شرط دارم.
- چه شرطی؟
- اول اینکه چون گوشهای من سنگین است٬ یکبار دیگه حرفت را تکرار کن تا مطمئن بشم درست شنیدم.
شرط دوم این است که یالا ! زودباش دیگه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر