دقیقا سی سال پیش بود. نظام شاهنشاهی در حال سقوط بود و شور و هیجان انقلاب در همه جا گسترده شده بود. مردم مجسمههای شاه را یکی پس از دیگری به پایین میکشیدند و انقلابیون همه ظواهر طاغوت را یکی پس از دیگری از بین میبردند.
یک روز از میدان فردوسی عبور میکردم که دیدم عدهای وسط میدان جمع شدهاند و میخواستند مجسمه فردوسی را هم پایین بکشند!
شاید برای شما طرح این موضوع خندهدار باشد ولی آن زمان اصلا خندهدار نبود.
استبداد و ظلم و بیعدالتی آنقدر عمیق بود که مردم را به گلوگلههای آتشین٬ مملو از کینه اما خالی از عقل و دوراندیشی٬ تبدیل کرده بود. انقلاب ما یک حرکت پوپولیستی تمام عیار بود.
درمیان جمعیت طلبهای داد میزد: همین فردوسی بود که شاهنامه را نوشت! ما شاه را فراری دادیم ولی فرهنگ شاهی هنوز هست. بکشید پایین این مجسمه ثناگوی شاهان را. الله اکبر! الله اکبر!
دو سه نفر الله اکبرگویان سیم بکسل را انداختند گردن فردوسی بیچاره و هنوز سر دیگر آنرا به عقب یک کمپرسی وصل نکرده بودند که دوباره بین جمعیت درگیری شد. عدهای میگفتند آقای طالقانی گفته کاری به کار فردوسی نداشته باشید. او وابسته به سلطنت نبوده. ولش کنید بنده خدا را.
خلاصه بحث و کشمکش بین موافقان و مخالفان با وساطت عدهای از اساتید دانشگاه تهران پایین یافت و بالاخره سیم بکسل را از گردن فردوسی باز کردند و بقول معروف خطر از بیخ گوش فردوسی گذشت.
یک روز از میدان فردوسی عبور میکردم که دیدم عدهای وسط میدان جمع شدهاند و میخواستند مجسمه فردوسی را هم پایین بکشند!
شاید برای شما طرح این موضوع خندهدار باشد ولی آن زمان اصلا خندهدار نبود.
استبداد و ظلم و بیعدالتی آنقدر عمیق بود که مردم را به گلوگلههای آتشین٬ مملو از کینه اما خالی از عقل و دوراندیشی٬ تبدیل کرده بود. انقلاب ما یک حرکت پوپولیستی تمام عیار بود.
درمیان جمعیت طلبهای داد میزد: همین فردوسی بود که شاهنامه را نوشت! ما شاه را فراری دادیم ولی فرهنگ شاهی هنوز هست. بکشید پایین این مجسمه ثناگوی شاهان را. الله اکبر! الله اکبر!
دو سه نفر الله اکبرگویان سیم بکسل را انداختند گردن فردوسی بیچاره و هنوز سر دیگر آنرا به عقب یک کمپرسی وصل نکرده بودند که دوباره بین جمعیت درگیری شد. عدهای میگفتند آقای طالقانی گفته کاری به کار فردوسی نداشته باشید. او وابسته به سلطنت نبوده. ولش کنید بنده خدا را.
خلاصه بحث و کشمکش بین موافقان و مخالفان با وساطت عدهای از اساتید دانشگاه تهران پایین یافت و بالاخره سیم بکسل را از گردن فردوسی باز کردند و بقول معروف خطر از بیخ گوش فردوسی گذشت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر