دوازده سال پیش٬ یعنی زمانی که خاتمی برای اولین بار کاندیدای ریاست جمهوری شده بود من هنوز در ایران بودم و حال و هوای انتخابات آن سال را بخوبی به یاد دارم.
در بین مردم شایع شده بود که اگر خاتمی بیاید ماهواره آزاد میشود. رابطه با امریکا برقرار میشود. ایران از انزوا بیرون میآید و همه چیز گل و بلبل میشود.
آقای خاتمی یک ستاد انتخاباتی داشت اگر اشتباه نکنم توی خیابان سیزده آبان پایین تر از کریمخان بود. یک ساختمان چند طبقه قدیمی با نمای آجری و پنجرههای چوبی.
توی آن ستاد خیلی از چهرههایی که بعدا اصلاح طلب نامیده شدند حضور داشتند. خیلی از افرادی که بعدا وزیر و معاون و استاندار و سفیر شدند٬ همان کسانی بودند که توی آن ستاد انتخاباتی حضور داشتند و حتی شبها هم در همانجا میخوابیدند.
بدون اغراق٬ و بدون هیچگونه حب و بغضی عرض میکنم٬ تقریبا همه کسانی که توی آن ستاد رفت و آمد داشتند٬ بعد از پیروزی آقای خاتمی صاحب پست و مقام شدند.
یکی از دوستان دوران دانشگاه٬ در همان ستاد مشغول بود و در همان روزها چند بار به من زنگ زد که یکسری بروم آنجا و هم او را ببینم و هم ناهاری با هم خورده باشیم. ظاهرا هرروز آنجا ناهار میدادند.
به دلایل مختلف نتوانستم به آنجا سربزنم و بقول معروف ناهار آقای خاتمی را بخورم. هربار بهانهای آوردم و از رفتن عذرخواهی کردم.
ماهها گذشت و همان دوست قدیم ما هم به برکت حضور در ستاد انتخاباتی به پست و مقامی رسید. بکروز ناهار دعوتم کرد تا به محل کارش بروم.
موقع صرف غذا صحبت از انتصابها و عملکرد ضعیف خاتمی شد. دوست ما به شوخی نکتهای را گفت که خیلی هم دور از واقعیت نبود. او گفت:
چند بار گفتم بیا توی ستاد انتخاباتی نهار بخوریم؟ اگر آنجا آمده بودی و خودت را آفتابی میکردی الان بجای فلانی که سفیر شده٬ انتخاب شده بودی و نانت توی روغن بود. اشتباه کردی که نیامدی. لااقل هرروز ظهر میآمدی ناهار رو میخوردی و میرفتی. این که دیگه کاری نداشت!
حالا که خاتمی دوباره آمده٬ من خودم میخوام هرروز ناهار بروم ستاد ایشان.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر