دیروز آقا سعید(مرتضوی) تلفن زد به کلانتری و خواست فورا دو تا سرباز را بفرستند دفترش. وقتی سربازها وارد اتاق شدند به آنها گفت: این حکم جلب شیمون پرز و این یکی هم مال اهود اولمرت است. بروید آنها را دستبد بزنید و بیاورید اینجا.
سربازها که سواد خواندن و نواشتن هم نداشتند پرسیدند: حاجآقا! چک برگشتیاند؟
سعید آقا گفت: نه. جرمشان ارتباط با رژیم صهیونیستی اسرائیل و تشویش اذهان عمومی است.
سربازها که معنی این کلمات را نفهمیده بودند٬ جرات نکردند سوال دیگری بپرسند. فورا پاکت حاوی احکام جلب را گرفتند و از اتاق خارج شدند.
از روی پلههای دادستانی که پایین میآمدند این مکالمه بین آنها رد و بدل شد:
- اصغر! تو فهمیدی جرم متهم چیه؟
- آره. فکر کنم توی راهپیمایی ۲۲ بهمن علیه اسرائیل شعار داده.
- عجب خری هستیها. شعار دادن علیه اسرائیل که جرم نیست. شعار ندادن جرمه!
- خر خودتی. توی این مملکت هر کاری جرمه. فرقی ندارد که بکنی یا بدهی. هر دو تاش جرمه!. یکبار در دوره آموزشی همه گروهان را بردند راهپیمایی. غلام و صفدر در رفتند. من ترسیدم و فرار نکردم و رفتم راهپیمایی ولی در عوض توی راهپیمایی اصلا شعار ندادم. یعنی دهانم را باز میکردم و الکی باز و بسته میکردم ولی صدایی از خودم در نمی آوردم. میدانی چی شد؟ فردا از طرف دفتر عقیدتی سیاسی پادگان احضار شدم و یکماه اضافه خدمت گرفتم. اون آخونده میگفت: تا تو باشی توی راهپیمایی لااقل یک صدایی از خودت در بدهی!
- خب. حالا آدرس متهم کجا هست؟
- من هم نمیدانم. خدا کند آدرساش نزدیک پارک شهر باشه. برویم آنجا یک خورده دختر بازی کنیم.
حالا برو از یکنفر بپرس توی این کاغذ چی نوشته و آدرس متهم کجاست؟
سربازها به ایستگاه اتوبوس میرسند و منتظر اتوبوس میشوند. کنارشان یک پیرزن سالخورده با زنبیلی در دست نیز منتظر اتوبوس است.
یکی از سربازها رو به پیرزن میکند و میگوید:
- حاج خانم! حجابت را درست کن! این چی وضعیه آمدی خیابون؟
پیرزن که از شنیدن این حرف یکه خورده بود و در دلش نور امیدی از جوانی و نشاط ایجاد شده بود٬ روسریاش را جابجا کرد و با ناز و غمزه خاصی گفت:
- اوا خدا مرگم بده. حواسم نبود. همش تقصیر جنس این روسریهای ساخت چین است که اینقدر لیزند و هی سر میخورند.... حالا خوب شد؟
- نه منظورم رنگ اون زنبیلات بود. رنگش قرمزه. مگر نشنیدی خانمها نباید از رنگهای شاد و تحریک کننده استفاده کنند؟ بیا برویم کلانتری!
بیچاره پیرزن که فکر نمیکرد ناز و غمزهاش ممکن است کار دستش بدهد٬ حسابی ترسید و فورا زنبیلش را زیر مانتواش قایم کرد و گفت:
- ببخشید. دیگه تکرار نمیشه. امروز میروم و یک زنبیل مشکی میخرم.
- دفعه آخرت باشهها. حالا اگر با نیروی انتظامی همکاری کنی ولت میکنیم.
- یعنی باید چیکار کنم؟
سربازها فورا پاکت حاوی حکم جلب شیمون پرز را باز کردند و به او نشان دادند و از او پرسیدند:
- یالا بگو این آدرس کجاست؟ کدام خط را باید سوار بشیم؟
پیرزن عینک ذرهبینیاش را جلوی چشمانش جابجا کرد و گفت:
- اینجا نوشته: محل سکونت متهم: فلسطین اشغالی.
من فکر کنم شما باید بروید میدان انقلاب بعد سوار یک خط دیگه بشید بروید میدان فلسطین. همانجا باید یک آشغالدونی ٬ چیزی اون اطراف باشه. من دقیق نمیدونم. آنجا که رسیدید از بقال محل بپرسید.
در همین موقع سر و کله اتوبوس شرکت واحد پیدا شد و سربازها پیرزن را ول کردند و با عجله سوار اتوبوس شدند.
پیرزن به پیرمردی که روی نیمکت ایستگاه نشسته بود رو کرد و گفت:
دیدی توی اون کاغده چی نوشته بود؟
حکم جلب اسرائیل بود!
شصت سال است که عربها دارند با اسرائیلیها میجنگند. توی این مدت یکنفر به عقلش نرسیده بود که چطور این مشکل خاورمیانه را حل کند. حالا این آقای دادستان آمده حکم دستگیری ریس جمهور و نخست وزیر اسرائیل را داده. لابد تا فردا آنها را دستبند میزنند و میفرستند زندان و مشکل اسرائیل برای همیشه حل میشه.
بارک الله به این آخوندا. هوش و زیرکی که این آخوندا دارند را هیچکی نداره!
سربازها که سواد خواندن و نواشتن هم نداشتند پرسیدند: حاجآقا! چک برگشتیاند؟
سعید آقا گفت: نه. جرمشان ارتباط با رژیم صهیونیستی اسرائیل و تشویش اذهان عمومی است.
سربازها که معنی این کلمات را نفهمیده بودند٬ جرات نکردند سوال دیگری بپرسند. فورا پاکت حاوی احکام جلب را گرفتند و از اتاق خارج شدند.
از روی پلههای دادستانی که پایین میآمدند این مکالمه بین آنها رد و بدل شد:
- اصغر! تو فهمیدی جرم متهم چیه؟
- آره. فکر کنم توی راهپیمایی ۲۲ بهمن علیه اسرائیل شعار داده.
- عجب خری هستیها. شعار دادن علیه اسرائیل که جرم نیست. شعار ندادن جرمه!
- خر خودتی. توی این مملکت هر کاری جرمه. فرقی ندارد که بکنی یا بدهی. هر دو تاش جرمه!. یکبار در دوره آموزشی همه گروهان را بردند راهپیمایی. غلام و صفدر در رفتند. من ترسیدم و فرار نکردم و رفتم راهپیمایی ولی در عوض توی راهپیمایی اصلا شعار ندادم. یعنی دهانم را باز میکردم و الکی باز و بسته میکردم ولی صدایی از خودم در نمی آوردم. میدانی چی شد؟ فردا از طرف دفتر عقیدتی سیاسی پادگان احضار شدم و یکماه اضافه خدمت گرفتم. اون آخونده میگفت: تا تو باشی توی راهپیمایی لااقل یک صدایی از خودت در بدهی!
- خب. حالا آدرس متهم کجا هست؟
- من هم نمیدانم. خدا کند آدرساش نزدیک پارک شهر باشه. برویم آنجا یک خورده دختر بازی کنیم.
حالا برو از یکنفر بپرس توی این کاغذ چی نوشته و آدرس متهم کجاست؟
سربازها به ایستگاه اتوبوس میرسند و منتظر اتوبوس میشوند. کنارشان یک پیرزن سالخورده با زنبیلی در دست نیز منتظر اتوبوس است.
یکی از سربازها رو به پیرزن میکند و میگوید:
- حاج خانم! حجابت را درست کن! این چی وضعیه آمدی خیابون؟
پیرزن که از شنیدن این حرف یکه خورده بود و در دلش نور امیدی از جوانی و نشاط ایجاد شده بود٬ روسریاش را جابجا کرد و با ناز و غمزه خاصی گفت:
- اوا خدا مرگم بده. حواسم نبود. همش تقصیر جنس این روسریهای ساخت چین است که اینقدر لیزند و هی سر میخورند.... حالا خوب شد؟
- نه منظورم رنگ اون زنبیلات بود. رنگش قرمزه. مگر نشنیدی خانمها نباید از رنگهای شاد و تحریک کننده استفاده کنند؟ بیا برویم کلانتری!
بیچاره پیرزن که فکر نمیکرد ناز و غمزهاش ممکن است کار دستش بدهد٬ حسابی ترسید و فورا زنبیلش را زیر مانتواش قایم کرد و گفت:
- ببخشید. دیگه تکرار نمیشه. امروز میروم و یک زنبیل مشکی میخرم.
- دفعه آخرت باشهها. حالا اگر با نیروی انتظامی همکاری کنی ولت میکنیم.
- یعنی باید چیکار کنم؟
سربازها فورا پاکت حاوی حکم جلب شیمون پرز را باز کردند و به او نشان دادند و از او پرسیدند:
- یالا بگو این آدرس کجاست؟ کدام خط را باید سوار بشیم؟
پیرزن عینک ذرهبینیاش را جلوی چشمانش جابجا کرد و گفت:
- اینجا نوشته: محل سکونت متهم: فلسطین اشغالی.
من فکر کنم شما باید بروید میدان انقلاب بعد سوار یک خط دیگه بشید بروید میدان فلسطین. همانجا باید یک آشغالدونی ٬ چیزی اون اطراف باشه. من دقیق نمیدونم. آنجا که رسیدید از بقال محل بپرسید.
در همین موقع سر و کله اتوبوس شرکت واحد پیدا شد و سربازها پیرزن را ول کردند و با عجله سوار اتوبوس شدند.
پیرزن به پیرمردی که روی نیمکت ایستگاه نشسته بود رو کرد و گفت:
دیدی توی اون کاغده چی نوشته بود؟
حکم جلب اسرائیل بود!
شصت سال است که عربها دارند با اسرائیلیها میجنگند. توی این مدت یکنفر به عقلش نرسیده بود که چطور این مشکل خاورمیانه را حل کند. حالا این آقای دادستان آمده حکم دستگیری ریس جمهور و نخست وزیر اسرائیل را داده. لابد تا فردا آنها را دستبند میزنند و میفرستند زندان و مشکل اسرائیل برای همیشه حل میشه.
بارک الله به این آخوندا. هوش و زیرکی که این آخوندا دارند را هیچکی نداره!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر