مقدمه:
روزهای پایانی اسفند ماه ٬توی ایران حال و هوای خاصی داره. مردم همه در جنب و جوشاند. ملت بیمهابا خرید میکنند. البته هرکس به میزان توانایی مالی و وسع خودش.از ماهی قرمز و آجیل و میوه گرفته تا مبل و صندلی و دیگر لوازم.
گویی مسابقهای است نابرابر. همه با هرچه در توان دارند خرید میکنند. گویی بعد از عید دیگر قرار نیست کالایی در بازار موجود باشد. باید همه چیز را قبل از عید خرید. راستش را بخواهید اصلا مزهاش به همین است.
داستانهای زیادی را میتوان در مورد خرید شب عید و خانه تکانی خانوادههای ایرانی نوشت. از نحوه خرید کردن یک کارمند ساده بی بضاعت که سعی میکند سر و ته نیازمندیهای نوروز را یکجوری سر هم کند تا نحوه خرید یک حاجی بازاری خسیس و یا یک تاجر دم کلفت. هر کدام از اینها به تناسب وضعیت خود٬ به شکلی خاص با این موضوع یعنی خرید شب عید کلنجار میروند.
اما مسولین و علما نیز مستثنی نیستند. درست است که آنها به برکت انقلاب٬ مشکل مالی ندارند و لولههای نفت وصل شده به جیب مبارک آنها ولی هرچه باشد بالاخره آنها هم مثل بقیه در کشور ایران زندگی میکنند و بخاطر در و همسایه و فک و فامیل هم که شده مجبورند بعضی از کارها را علی رغم میل باطنی خود انجام دهند. مثلا خانه تکانی قبل از عید نوروز یک کار قطعی است که هر خانوادهای باید انجام دهد و هیچ مردی تاوان در رفتن از زیر بار این مسولیت عظیم و طاقت فرسا را ندارد مگر اینکه تنش برای دعوا و جنجال با همسر عزیزش بخارد.
حالا با این مقدمه برویم خانه مقام عظمای ولایت ببینیم آنجا چه خبر است:
- آ سید علی آقا!... آهای با توام... مگه نمیشنوی؟... حاج آقا! بلند شو بیا سر این مبل رو بگیر جابجا کنیم. میخوام زیرش را جارو کنم.
- زن! چند بار بهت بگم منو سید علی آقا صدا نزن. صد بار بهت گفتم بگو « مقام معظم رهبری»
- مرد! خدا ذلیلت کنه. پاشو بیا کمرم درد گرفت. من هم بهت گفتم یک اسم درست درمان برای خودت انتخاب کن. من زبانم نمیچرخه هی بهت بگم مقام منظم. مگه من گوینده رادیو تلویزیونم. حالا پاشو بیا اینجا.
- حاج خانوم! من کار دارم. دارم روی پیام نوروزی کار میکنم. نمیدانم اسم سال جدید رو چی بگذارم. سال شکوفایی سال نشاط سال ابتکار سال اختراع سال اکتشاف سال هستهای سال نیروگاه سال بمب اتم سال...؟
- ولش کن اینا رو . بلند شو بیا این شیشههای پنجره را پاک کن. سال شکوفایی و سال کوفت و زهر مار!
- زن! آخه تو چرا حرف سرت نمیشه. من باید از روی این فرهنگ دهخدا یک اسمی برای سال جدید پیدا کنم. آخه ناسلامتی ما رهبر معظم این مملکت هستیم. رهبر مسلمانان جهان..
- (جیغ فرابنفش): بلند شو بیا. اینقدر هم حرف نزن و الا با این دسته جارو همچی میزنم توی ملاجات که بروی بیمارستان میلاد کنار مجروحان غزه بستری بشی.
- ای دشمن! ای استکبار! ای جهانخوار! من به حرف هفتاد میلیون ایرانی گوش نمیدهم حالا میخواهی از تهدید تو بهراسم؟ من یک ذره از مواضع بحق خود عقب نشینی نمیکنم. با تو هم دیگر مذاکره نمیکنم. آنجا هم نمیام. نمیام. نمیام! فهمیدی؟
- الهی که جز جیگر بزنی مرد! من که دیگه از دست تو خسته شدم. من همین الان میرم خانه مامانم اینا. این شب عید تو بمان با اون مقام عظمایت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر