اخیرا متوجه شدیم مراکش روابط خودش را با جمهوری اسلامی بههم زده و قهر کرده رفته خانه مامانش اینا.
برای اطلاع از چند و چون ماجرا٬ مصاحبهای اختصاصی انجام دادیم با مراکش که توجه شما را به آن جلب میکنیم:
- مراکش جون! لطفا بفرمایید ببینیم چی شد که یکهو قهر کردی و جمهوری اسلامی رو ترک کردی؟
- ای آقا دست روی دلم نگذار که خونه! سی سال آزگار توی خودم ریختم و هیچی نگفتم ولی دیگه الان کارد به استخوانم رسیده. دیگه تحملام تمام شده. دیگه نمیتوانم با این جمهوری اسلامی زیر یک سقف زندگی کنم. مرگ یکبار شیون هم یکبار. (در این موقع مراکش میزند زیر گریه)
- ببخشید. بداخلاقی میکرد؟
- خدا پدرت را بیامرزد. ای کاش فقط بداخلاقی میکرد. از روزی که اون شاه خدا بیامرز سرش را گذاشت زمین و عمرش را داد به شما٬ بدبختی ما شروع شد. از اون ور خاورمیانه بلند میشد میآمد شمال افریقا٬ به نیروهای جبهه پليساريو که دشمن من بود کمک میکرد. بعد آمد رفت سودان٬ همسایه دیوار به دیوار ما. رفت با اون سیاه سوخته ریخت روی هم. یک بچههم از اون داره که اسمش عمر البشیره و الان تحت تعقیب است. بعد آمد هی دور و بر اون یکی همسایه بغلی ما یعنی مصر میگشت و زاغ سیاه اون رو میزد. خیلی دلش میخواست با اون هم بریزه روی هم . آخه مصری ها خوشگل مشگل اند ولی مصریها گول نخوردند و نشستند سر خانه و زندگی خودشون.
آقاجان! از این جمهوری اسلامی هرزهتر و بیپرنسیبتر و چشم چران تر وجود ندارد. هرچی بهش بیمحلی میکنیم باز مثل آفتابه سوراخ هی میاد موس کشی.
- ببخشید که این سوال بیتربیتی رو میپرسم. تا حالا با هم بودهاید؟ منظورم اینکه تا حالا شب اومده خونهتون واسه از اون کارها؟
- دو سه بار پیغام پسغام فرستاد که من بروم آنجا. میگفت همه برو بچههاش از دستش فرار کردند رفتهاند خارچ و الان او تنهاست ولی راستش من ترسیدم و نرفتم.
همیشه هم توی اضطراب و نگرانی بودم یک وقت اون احمدینژاد بلند نشه و همینطوری بدون دعوت بیاد اینجا مثلا به عنوان سفر استانی به مراکش!
- حالا شما اجازه میدید ما این وسط ریش سفیدی کنیم و شما رو با هم آشتی بدهیم؟
- نه خیر. اصلا و ابدا. مگر از روی جنازه من رد بشین. من دیگه حاضر نیستم با یک آدم خل و چل رابطه داشته باشم. نه ادب داره. نه قیافه. نه خوشگلی داره. نه کمالات. نه قواعد بین المللی را رعایت میکنه. نه با زن و بچهاش درست رفتار میکنه. آخه دوستی با همچی غول بی شاخ و دمی را میخوام چیکار؟
- پس وای بحال زن و بچههای مظلومش. ببین چی میکشند از دستش.
برای اطلاع از چند و چون ماجرا٬ مصاحبهای اختصاصی انجام دادیم با مراکش که توجه شما را به آن جلب میکنیم:
- مراکش جون! لطفا بفرمایید ببینیم چی شد که یکهو قهر کردی و جمهوری اسلامی رو ترک کردی؟
- ای آقا دست روی دلم نگذار که خونه! سی سال آزگار توی خودم ریختم و هیچی نگفتم ولی دیگه الان کارد به استخوانم رسیده. دیگه تحملام تمام شده. دیگه نمیتوانم با این جمهوری اسلامی زیر یک سقف زندگی کنم. مرگ یکبار شیون هم یکبار. (در این موقع مراکش میزند زیر گریه)
- ببخشید. بداخلاقی میکرد؟
- خدا پدرت را بیامرزد. ای کاش فقط بداخلاقی میکرد. از روزی که اون شاه خدا بیامرز سرش را گذاشت زمین و عمرش را داد به شما٬ بدبختی ما شروع شد. از اون ور خاورمیانه بلند میشد میآمد شمال افریقا٬ به نیروهای جبهه پليساريو که دشمن من بود کمک میکرد. بعد آمد رفت سودان٬ همسایه دیوار به دیوار ما. رفت با اون سیاه سوخته ریخت روی هم. یک بچههم از اون داره که اسمش عمر البشیره و الان تحت تعقیب است. بعد آمد هی دور و بر اون یکی همسایه بغلی ما یعنی مصر میگشت و زاغ سیاه اون رو میزد. خیلی دلش میخواست با اون هم بریزه روی هم . آخه مصری ها خوشگل مشگل اند ولی مصریها گول نخوردند و نشستند سر خانه و زندگی خودشون.
آقاجان! از این جمهوری اسلامی هرزهتر و بیپرنسیبتر و چشم چران تر وجود ندارد. هرچی بهش بیمحلی میکنیم باز مثل آفتابه سوراخ هی میاد موس کشی.
- ببخشید که این سوال بیتربیتی رو میپرسم. تا حالا با هم بودهاید؟ منظورم اینکه تا حالا شب اومده خونهتون واسه از اون کارها؟
- دو سه بار پیغام پسغام فرستاد که من بروم آنجا. میگفت همه برو بچههاش از دستش فرار کردند رفتهاند خارچ و الان او تنهاست ولی راستش من ترسیدم و نرفتم.
همیشه هم توی اضطراب و نگرانی بودم یک وقت اون احمدینژاد بلند نشه و همینطوری بدون دعوت بیاد اینجا مثلا به عنوان سفر استانی به مراکش!
- حالا شما اجازه میدید ما این وسط ریش سفیدی کنیم و شما رو با هم آشتی بدهیم؟
- نه خیر. اصلا و ابدا. مگر از روی جنازه من رد بشین. من دیگه حاضر نیستم با یک آدم خل و چل رابطه داشته باشم. نه ادب داره. نه قیافه. نه خوشگلی داره. نه کمالات. نه قواعد بین المللی را رعایت میکنه. نه با زن و بچهاش درست رفتار میکنه. آخه دوستی با همچی غول بی شاخ و دمی را میخوام چیکار؟
- پس وای بحال زن و بچههای مظلومش. ببین چی میکشند از دستش.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر