چند وقت بود که میخواستم این نکته را بنویسم که موضوع ادعای ارتباط با امام زمان و دیگر امامان مختص احمدینژاد نیست و نباید فقط احمدینژاد را بخاطر چنین ادعاهایی مورد تمسخر قرار داد. بنظر من منشا چنین حرفهایی علما و مراجع هستند. آنها بوده و هستند که چنین مزخرفاتی را ترویج میدهند. بعد یک آدم کم ظرفیتی هم مثل احمدینژاد میآید زرتی بدون هیچ فکر و اندیشهای حرفهای آنها را بازگو میکند.
مثلا همین امام خمینی را ببینید. چقدر حرف و حدیث درست کرده بودند که ایشان با امام زمان ارتباط داشت؟ آیا همین اصلاحطلبانی که امروز به احمدینژاد حمله میکنند و او را به سواستفاده از عقاید مردم متهم میکنند٬ به آن ادعاهایی که در مورد خمینی گفته میشد اعتراضی کردند؟
یا مثلا همین آقای آیت الله خزعلی را ببینید. ایشان یکی از افرادی است که بارها ادعای ارتباط با امام زمان یا دیگر امامان را کرده و میکند.
حالا از عجایب روزگار این است که فرزند همین آیت الله خزعلی بجای اینکه به پدرش گیر بدهد٬ میآید سراغ احمدینژاد و او را مورد شماتت قرار میدهد که چرا چنین حرفهایی میزند!
ظاهرا یکبار احمدینژاد در جمع طلبههای قم گفته بود من این چیزها را از خود شما و پای منبر دیگر علما یاد گرفتهام. حالا چی شده که به من اعتراض میکنید؟
خب. اما یک خاطره.
فکر کنم در سالهای آخر جنگ بود. از طرف یکی از آشنایان یک فیلم ویدئویی دستم رسید در مورد ارتباط یک پسر بچه با حضرت علی. ظاهرا یک پسر مثلا هفت هشت ساله در خواب حضرت علی را میبیند و صحبتهایی رد و بدل میشود و قرار میشود در شب بیست و یکم ماه رمضان٬ یکبار دیگر حضرت علی به سراغ آن پسر بچه بیاید و به سوالات او پاسخ دهد.
صحنههای فیلم دقیقا نشان میداد که در شب بیست و یکم ماه رمضان٬ عدهای جمع شده بودند در یک جایی مثل حسنیه یا مسجد. آقای خزعلی هم صحبت میکرد و ماجرای ارتباط این پسر بچه با حضرت علی را شرح میداد و اینکه قرار است حضرت امشب هم بیاید. تصویر پسر بچه را هم نشان میداد که کنار آیت الله خزعلی نشسته بود.
بعد مراسم شب احیا را نشان میداد که چراغها را خاموش کرده بودند و داشتند دعا میخواندند. بعد یک دفعه جیغ و داد همه بلند شد. دوربین مرتبا تکان میخورد و اینطرف آنطرف را نشان میداد. مثل اینکه فیلمبردار دنبال حضرت علی بود ولی پیدایش نمیکرد.
بعد دوربین رفت بسمت آن پسر بچه. ظاهرا غش کرده بود یا شاید هم خواب بود. خلاصه چشمانش بسته بود. بعد دوربین رفت به سمت آیت الله خزعلی. ایشان بلند شده بود و خبردار ایستاده بود. ظاهرا به احترام حضور حضرت علی. و داشت گریه میکرد.
بعد فیلم قطع شد. وقتی چراغها روشن شده بود و آن پسر بچه به هوش آمده بود از او خواسته بودند که شرح گفتگوهایش را با حضرت علی بگوید. دوربین داشت این صحنه را نشان میداد.
همه حرفهای آن پسر بچه را الان دقیقا یادم نیست ولی این صحنه را یادم هست که آیت الله خزعلی از آن پسر پرسید: آیا حضرت چیزی در مورد من هم گفت؟
پسر بچه جواب داد: آره حضرت گفت آقای خزعلی از دوستان ما هستند و سلام ما را به ایشان برسان!
بعد شلوغ پلوغ شد و همه ریختند سر آیت الله خزعلی و تا میتوانستند او را دستمالی میکردند. ایشان هم باورش شده بود که بله دیگه!
ایکاش دوستانی هم که این فیلم را دیدند در اینجا کامنت بگذارند و چیزهایی که من از قلم جاانداختهام را تکمیل کنند.
خیلی هم دلم میخواهد بدانم سرنوشت آن پسر بچه به کجا رسید. هیچ بعید نیست الان که بزرگ شده افتاده باشد دنبال دختربازی و عشق و صفا. او نمیداند که با آن حرفهایش در کودکی چگونه یک آیت الله را سرکار گذاشته و جمعی را گمراه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر