خشکبار فروشیها موقع درست کردن آجیل٬ سعی میکنند عناصر تشکیل دهنده آجیل را طوری انتخاب کنند که از لحاظ سایز و کیفیت اصطلاحا با هم «جور» باشند. مثلا اگر قرار است آجیل درجه یک درست کنند٬ میروند پسته و فندق و مغز بادام و گردو و نخود و کشمش درجه یک و درشت را انتخاب میکنند و با هم قاطی میکنند و اگر بخواهند آجیل درجه دو درست کنند٬ عناصر درجه دو و با کیفیت کمتر را انتخاب میکنند و نهایتا هرچه آت و آشغال و خرت و پرتهای اضافی را میریزند توی گونی و اسمش را میگذارند اجیل درجه سه.
صرف نظر از خوبی و بدی هرکدام از این سه نوع٬ به هرکدام از آنها میگویند «آجیلِ جور» یعنی از نظر عناصر تشکیل دهنده و همچنین سایز و کیفیت٬ جور است.
ما ملت محترم ایران هم مثل آجیل جور هستیم. همه چیزمان با هم جور است. نمیشود یک دولت و حکومت بی منطق و پرمدعا داشته باشیم و خودمان بینقص و اهل منطق و متعادل.
باید اپوزیسیونما به رئیس جمهورمان جور دربیاید. نویسنده و روشنفکرمان باید با مجتهدمان و کارگر و راننده اتوبوسمان جور باشد. اگر غیر از این باشد باید تعجب کرد.
شما خیال نکنید این فقط احمدینژاد است که میگوید «یک دخترخانوم شانزده ساله در زیرزمین خانهشان با وسایل ابتدایی انرجی هستهای اختراع کرده»٬ همین حرف را هم بیایید از زبان بعضی از اپوزیسیون بشنوید ولی در قالب دیگر.
طرف آمده یک کتابی نوشته در مورد خاطراتی در دوران بازداشتش در زندان اوین. بعد یک نفر هم آمده آنرا به زبان انگلیسی ترجمه کرده و فرستاده توی بازار.
من این کتاب را دیروز خواندم حالم گرفته شد. نه از دست جمهوری اسلامی بلکه از خالی بندیهای نویسنده محترم.
نویسنده ادعا کرده که من در سن شانزده سالگی دستگیر شدم و یکراست مرا بردند زندان اوین. ماجرای دستگیرش را هم با آب و تاب فراوانی توضیح داده و گفته یکروز من سر کلاس ریاضی به دبیر مربوطه اعتراض کردم و او مرا از کلاس بیرون کرد و بقیه دانشآموزان به حمایت از من دست به اعتصاب زدند و نهایتا با تهیه لیستی از معترضین توسط خانم ناظم که حزب اللهی بوده٬ نیروهای سپاه وارد عمل میشوند و یکی یکی انها را از توی خانههایشان بیرون میکشند و با خود به اوین میبرند.
در زندان اوین هم بالافاصله وقتی که این نویسنده محترم حاضر به لو دادن بقیه دوستانش نمیشود او را شلاق میزنند وبدون معطلی او و دوستانش را میبرند پای چوبه دار یا تیرباران!
یکنفر ار آنها را اعدام میکنند و نوبت این خانم میرسد. او را به چوبهای میبندند و دقیقا چند لحظه قبل از اعدام یکی از پاسدارها دوان دوان میآید و میگوید: با امام صحبت کردهایم و از ایشان برای این خانم یک درجه تخفیف مجازات گرفتهایم و خلاصه با دخالت امام ایشان از اعدام رهایی می یابد. مثل فیلمهای هالیودی!
خلاصه طرف را بخاطر پرسیدن یک سوال ریاضی یکراست می برند برای اعدام ولی از آنجایی که قرار است آرتیست فیلم زنده بماند معجزه ای رخ میدهد و مجازاتش از اعدام تبدیل میشود به حبس ابد.
بعد همان پاسدار جوان میآید توی سلول این خانم و بنای دوستی با او رامیریزدو بالاخره کارشان به جاهای خوشمزهای میرسد بطوریکه هفتهای سه شب میرود پیش همان پاسدار جوان. آنهم کجا؟ توی همان زندان اوین! مثل فیلم های هندی!
بقیهاش را نمینویسم تا خودتان بروید و آنرا بخوانید و کمی مثل من حرص بخورید.
واقعا من حیران ماندهام به کار این ملت. زبانم قاصر است از توصیف این خالی بندیها.
درست است که پرونده قضایی جمهوری اسلامی سیاه سیاه است ولی این دلیل نمیشود هر ادعای بچهگانهای را بپذیریم. من نمیدانم فلسفه وجودی عقل در وجود انسان چیست و چرا بعضی از ما از عقلمان استفاده نمیکنیم؟
شاید بصورت رمان نوشته و واقعی نیست.
پاسخحذف