روز یکشنبه که رفته بودیم تظاهرات٬ حادثه جالبی رخ داد.
وقتی رسیدم به محل تجمع تظاهرکنندگان٬ جمعیت زیادی را دیدم که در محوطهای جمع شده بودند و اکثر پارچه یا بادکنک سبز رنگی را بعلامت همبستگی با هموطنانشان در داخل کشور بهمراه داشتند. بسیاری از آنها بطور قطع و یقین طرفدار اصلاح طلبها نبودند ولی فقط بخاطر حمایت از حرکت اعتراضی مردم اسیر ایران این کار را انجام میدادند.
بهرحال هدف این بود که به خارجیها اعلام کنیم که حکومت مستقر در ایران یک رژیم متقلب است و احمدینژاد نماینده مردم ایران نیست.
خب تا اینجای داستان خوب بود و بدون مشکل.
اما در گوشه این تجمع پرشور٬ تعداد چهار یا پنج نفرایستاده بودند و یک پلاکاردی را گرفته بودند که رویش نوشته بود حزب کمونیست کارگری!
باور کنید اینکه میگویم چهار یا پنج نفر دروغ نگفتهام. اما با خودشان یک بلندگو٬ از آن بلندگوهای خرکی معروف٬ آورده بودند و به نوبت میکروفن را بدست میگرفتند و برای خودشان شعار میدادند و به همه زمین و زمان فحش میدادند!
جالب این که اصلا مردم توجهی به آنها نمیکردند و حتی خودشان را هم معطل نمیکردند ببینند اینها چی دارند میگویند. همه از کنار اینها با کمال بی تفاوتی عبور میکردند و به سمت مرکز اصلی تجمع و تظاهرات میرفتند.
اما من که یک آدم ندید بدید هستم٬ چند دقیقه ایستادم ببینم چی دارند میگویند. آخه آن زمان که من توی ایران بودم به یاد نمیآورم اصلا چنین گروهی بود یا خیر. خلاصه از روی کنکجاوی چند دقیقهای ایستادم و به حرفهای یکی از آنها که خانمی بود با قیافه خشن و ترسناک از بلندگو پخش میشد گوش دادم.
او میگفت: ببین دنیا به کجا رسیده که مخملباف این جلاد جنایتکار شکنجهگر شده آزادیخواه و نجات دهنده مردم ناآگاه. بعد میگفت: من خودم به همین خاطر به زندان اوین افتادم و در آنجا شکنجه شدم که فیلمهای مخملباف را ندیده بودم!! ندیدن فیلم مخملباف در زمانی که میرحسین موسوی نخست وزیر بود جرم بود! همه باید آن فیلم ها را میدیدند والا به زندان می افتادند!!
بعد شروع کرد با صدای بلند که گوش آدم را خط خطی میکرد فریاد زدن که: مرگ بر مخملباف! مرگ بر موسوی! مرگ بر رژیم! مرگ بر این مردم که طرفدار رژیم هستند! مرگ بر شما! مرگ بر خودم!...
خلاصه جای شما خالی. مخصوصا جای هموطنان داخل کشور خالی. نبودید اینجا کمی بخندید به این مشنگهای خل و چل!
وقتی رسیدم به محل تجمع تظاهرکنندگان٬ جمعیت زیادی را دیدم که در محوطهای جمع شده بودند و اکثر پارچه یا بادکنک سبز رنگی را بعلامت همبستگی با هموطنانشان در داخل کشور بهمراه داشتند. بسیاری از آنها بطور قطع و یقین طرفدار اصلاح طلبها نبودند ولی فقط بخاطر حمایت از حرکت اعتراضی مردم اسیر ایران این کار را انجام میدادند.
بهرحال هدف این بود که به خارجیها اعلام کنیم که حکومت مستقر در ایران یک رژیم متقلب است و احمدینژاد نماینده مردم ایران نیست.
خب تا اینجای داستان خوب بود و بدون مشکل.
اما در گوشه این تجمع پرشور٬ تعداد چهار یا پنج نفرایستاده بودند و یک پلاکاردی را گرفته بودند که رویش نوشته بود حزب کمونیست کارگری!
باور کنید اینکه میگویم چهار یا پنج نفر دروغ نگفتهام. اما با خودشان یک بلندگو٬ از آن بلندگوهای خرکی معروف٬ آورده بودند و به نوبت میکروفن را بدست میگرفتند و برای خودشان شعار میدادند و به همه زمین و زمان فحش میدادند!
جالب این که اصلا مردم توجهی به آنها نمیکردند و حتی خودشان را هم معطل نمیکردند ببینند اینها چی دارند میگویند. همه از کنار اینها با کمال بی تفاوتی عبور میکردند و به سمت مرکز اصلی تجمع و تظاهرات میرفتند.
اما من که یک آدم ندید بدید هستم٬ چند دقیقه ایستادم ببینم چی دارند میگویند. آخه آن زمان که من توی ایران بودم به یاد نمیآورم اصلا چنین گروهی بود یا خیر. خلاصه از روی کنکجاوی چند دقیقهای ایستادم و به حرفهای یکی از آنها که خانمی بود با قیافه خشن و ترسناک از بلندگو پخش میشد گوش دادم.
او میگفت: ببین دنیا به کجا رسیده که مخملباف این جلاد جنایتکار شکنجهگر شده آزادیخواه و نجات دهنده مردم ناآگاه. بعد میگفت: من خودم به همین خاطر به زندان اوین افتادم و در آنجا شکنجه شدم که فیلمهای مخملباف را ندیده بودم!! ندیدن فیلم مخملباف در زمانی که میرحسین موسوی نخست وزیر بود جرم بود! همه باید آن فیلم ها را میدیدند والا به زندان می افتادند!!
بعد شروع کرد با صدای بلند که گوش آدم را خط خطی میکرد فریاد زدن که: مرگ بر مخملباف! مرگ بر موسوی! مرگ بر رژیم! مرگ بر این مردم که طرفدار رژیم هستند! مرگ بر شما! مرگ بر خودم!...
خلاصه جای شما خالی. مخصوصا جای هموطنان داخل کشور خالی. نبودید اینجا کمی بخندید به این مشنگهای خل و چل!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر