مدتی است که میخواهم آنچه که در دل دارم بنویسم ولی واهمه این را داشتم که عدهای بگویند« نشستهای کنار گود و میگویی لنگش کن» یا بگویند « لطفا آب به آسیاب این حکومت خونآشام نریز و ...»
اما الان میبینم وقتش فرا رسیده و بخصوص اینکه اینجا فقط یک وبلاگ شخصی است نه تریبون حزب و گروه سیاسی. بنابر این هرآنچه را که به نظرم درست میآید را مطرح میکنم.
همین جا یک نکته را هم اضافه کنم که هدف من از طرح این مسایل نه تحریک مردم به خشونت است و نه از خونریزی و اعمال خشونت آمیز چیزی به من میرسد. من هیچ منافعی در آینده ایران ندارم. دارم زندگی خودم را در اینجا میکنم ولی جلوی همدردی و همدلی با هموطنانم را نمیتوانم بگیرم. من از غم و گرفتاری آنها بینهایت غمگین میشوم و از شادی و پیشرفت و آزادی آنها خشنود و خوشحال میشوم.
من معتقدم مبارزه مسالمتآمیز با این حکومت جواب نمیدهد و اگر مردم میخواهند از شر این نظام ستمگر رها شوند باید لااقل در مقاطعی جواب گلوله را با گلوله بدهند.
این آن چیزی است که من از شرایط موجود برداشت کردهام و ممکن است اصلا مقبولیتی در بین مردم داخل ایران نداشته باشد.
زمان انقلاب ۵۷ من یک نوجوان بودم و همین شور و هیجانات جوانان امروز را داشتم. خیلی از همین بحثها و نگرانیها در بین مردم مطرح میشد. همان موقع هم جواب فریاد را با گلوله و باتوم میدادند. همان زمان هم گروه گروه جوانان را دستگیر میکردند و به شهربانی میبردند. آن موقع تجاوز در بازداشتگاهها هم بود. شکنجه هم بود. شیشه نوشابه و باتوم برقی هم بود. ولی انصافا یک اختلاف فاحشی بین رفتار خشن آن حکومت با رفتار و عملکرد این حکومت اسلامی وجود داشت و آن اینکه آنها به یک اصولی مثل میهن پرستی و مهم بودن وجهه بین المللی و غیره پایبند بودند بر خلاف این حکومت که به هیچ چیز و هیچ اصولی معتقد نیست و برای حفظ نظام حاضر است هر جنایتی را انجام دهد.
در زمان انقلاب مردم با دست خالی وغیر مسلح به خیابانها میآمدند. به سربازان و نیروهای ارتشی شاخه گل هدیه میکردند. مردم سعی میکردند از راههای مسالمتآمیز حکومت را عوض کنند ولی حکومت چارهای جز استفاده از زور نداشت. هر روز شرایط را برای مردم سختتر میکرد. زمانی که حکومت نظامی اعلام شده بود٬ کسی جرات نداشت از ساعت ۹ شب به بعد توی کوچه و خیابان باشد. به همه نیروها دستور تیراندازی داده بودند. به کسی رحم نمیکردند.جلوی میادین اصلی شهر چند دستگاه تانک و یا زره پوش گذاشته بودند و همیشه ما در فکر این بودیم که اگر یکروز اینها بخواهند به روی مردم تیراندازی کنند٬ همین یک قبضه مسلسل روی زرهپوش کافی است تا کل خیابان آزادی را پوشش بدهد و هر جنبندهای را به خاک و خون بنشاند. مقابله با قدرت نظامی حکومت محال بنظر میرسید. همه پیرمردها به ما نصیحت میکردند که مشت کوفتن بر سندان آهنین اثر نمیکند و بیفایده است.. خیلی از ما ناامید بودیم. ناامید مطلق.
اما کم کم یک اتفاقاتی افتاد.
مردم وقتی دیدند چواب شاخه گل را با گلوله میدهند٬ دست به کار شدند. عدهای کوکتل مولوتف ساختند. عدهای شبانه با دست خالی به کلانتریها حمله کردند و آنها را خلع سلاح کردند. ماموران شهربانی و ساواکی را مردم در کوچه و خیابان با کارد میزدند و توی خانه آنها نارنجک میانداختند.
این کارها را کردند که زلزله در ارکان ارتش و نیروهای مسلح و کارمندان وزارتخانهها افتاد و عدهای از ترس انتقام مردم فرار کردند و عدهای به مردم ملحق شدند.
چون این مقدمه طولانی شد بقیهاش را بعدا مینویسم.
اما الان میبینم وقتش فرا رسیده و بخصوص اینکه اینجا فقط یک وبلاگ شخصی است نه تریبون حزب و گروه سیاسی. بنابر این هرآنچه را که به نظرم درست میآید را مطرح میکنم.
همین جا یک نکته را هم اضافه کنم که هدف من از طرح این مسایل نه تحریک مردم به خشونت است و نه از خونریزی و اعمال خشونت آمیز چیزی به من میرسد. من هیچ منافعی در آینده ایران ندارم. دارم زندگی خودم را در اینجا میکنم ولی جلوی همدردی و همدلی با هموطنانم را نمیتوانم بگیرم. من از غم و گرفتاری آنها بینهایت غمگین میشوم و از شادی و پیشرفت و آزادی آنها خشنود و خوشحال میشوم.
من معتقدم مبارزه مسالمتآمیز با این حکومت جواب نمیدهد و اگر مردم میخواهند از شر این نظام ستمگر رها شوند باید لااقل در مقاطعی جواب گلوله را با گلوله بدهند.
این آن چیزی است که من از شرایط موجود برداشت کردهام و ممکن است اصلا مقبولیتی در بین مردم داخل ایران نداشته باشد.
زمان انقلاب ۵۷ من یک نوجوان بودم و همین شور و هیجانات جوانان امروز را داشتم. خیلی از همین بحثها و نگرانیها در بین مردم مطرح میشد. همان موقع هم جواب فریاد را با گلوله و باتوم میدادند. همان زمان هم گروه گروه جوانان را دستگیر میکردند و به شهربانی میبردند. آن موقع تجاوز در بازداشتگاهها هم بود. شکنجه هم بود. شیشه نوشابه و باتوم برقی هم بود. ولی انصافا یک اختلاف فاحشی بین رفتار خشن آن حکومت با رفتار و عملکرد این حکومت اسلامی وجود داشت و آن اینکه آنها به یک اصولی مثل میهن پرستی و مهم بودن وجهه بین المللی و غیره پایبند بودند بر خلاف این حکومت که به هیچ چیز و هیچ اصولی معتقد نیست و برای حفظ نظام حاضر است هر جنایتی را انجام دهد.
در زمان انقلاب مردم با دست خالی وغیر مسلح به خیابانها میآمدند. به سربازان و نیروهای ارتشی شاخه گل هدیه میکردند. مردم سعی میکردند از راههای مسالمتآمیز حکومت را عوض کنند ولی حکومت چارهای جز استفاده از زور نداشت. هر روز شرایط را برای مردم سختتر میکرد. زمانی که حکومت نظامی اعلام شده بود٬ کسی جرات نداشت از ساعت ۹ شب به بعد توی کوچه و خیابان باشد. به همه نیروها دستور تیراندازی داده بودند. به کسی رحم نمیکردند.جلوی میادین اصلی شهر چند دستگاه تانک و یا زره پوش گذاشته بودند و همیشه ما در فکر این بودیم که اگر یکروز اینها بخواهند به روی مردم تیراندازی کنند٬ همین یک قبضه مسلسل روی زرهپوش کافی است تا کل خیابان آزادی را پوشش بدهد و هر جنبندهای را به خاک و خون بنشاند. مقابله با قدرت نظامی حکومت محال بنظر میرسید. همه پیرمردها به ما نصیحت میکردند که مشت کوفتن بر سندان آهنین اثر نمیکند و بیفایده است.. خیلی از ما ناامید بودیم. ناامید مطلق.
اما کم کم یک اتفاقاتی افتاد.
مردم وقتی دیدند چواب شاخه گل را با گلوله میدهند٬ دست به کار شدند. عدهای کوکتل مولوتف ساختند. عدهای شبانه با دست خالی به کلانتریها حمله کردند و آنها را خلع سلاح کردند. ماموران شهربانی و ساواکی را مردم در کوچه و خیابان با کارد میزدند و توی خانه آنها نارنجک میانداختند.
این کارها را کردند که زلزله در ارکان ارتش و نیروهای مسلح و کارمندان وزارتخانهها افتاد و عدهای از ترس انتقام مردم فرار کردند و عدهای به مردم ملحق شدند.
چون این مقدمه طولانی شد بقیهاش را بعدا مینویسم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر