از وقتی که به مادرم در تهران زنگ زدم و از او خواستم یک بسته مرگ موش برایم بفرستد٬ مرتب دلواس است و هر چند روز یکبار زنگ میزند مطمئن شود که من حالم خوب است یا نه.
ماجرا از دو سه ماه پیش آغاز شد. زمانی که یکی از اون سنجابهای ولگرد از طریق ایجاد یک سوراخ وارد قسمت زیر شیوانی خانهمان شد و بدون اجازه لحاف و تشک خودش را در آنجا پهن کرد.
گفتنی است که خانه ما در کنار یک پارک طبیعی بزرگ قرار گرفته و این سنجابکهای شیطون دیواری کوتاهتر از دیوار ما گیر نیاورده بودند.
ابتدا ما این قضیه را خیلی جدی نگرفتیم و به آن ستجابها بی محلی میکردیم تا شاید خجالت بکشند و از آنجا بروند ولی آنها پرروتر از این حرفها بودند و مراعات هیچچیز را نمیکردند. کارشان به جایی رسیده بود که ساعت ۲ نیمه شب وقتی همه ما خواب بودیم٬ اون بالا یعنی زیر شیروانی٬ بساط بزن و برقصی راه میانداختند بیا و ببین!
اصلا بیانصافها نمیگفتند این بیچارهها خوابیدهاند و دارند استراحت میکنند و فردا کله سحر باید بروند سرکار.
خلاصه دیدیم اینطوری نمیشود و باید کلکشان را بکنیم. با هزار ترس و لرز رفتیم بالای پشت بام. لامصب پشت بامهای اینجا هم مثل پشت بامهای توی ایران مثل آدما نیست. آنقدر شیبدار و ترسناک است که اگر کوچکترین غفلتی بکنی با کله سقوط میکنی پایین.
بهرحال هرچی گشتم نتوانستم بفهمم این ووروجکها از کجا وارد و خارج زیرشیوانی خانه ما میشوند.
به ذهنم رسید بروم یک تله موش بخرم و بگذارم روی پشت بام. توی فروشگاهها هرچی گشتم تله موش گیر نیاوردم. ناچار رفتم روی گزینه بعدی یعنی استفاده از مرگ موش! البته نه برای خودم بلکه برای اون مهمان ناخواسته.
این بود که شروع کردم به گشتن توی فروشگاههای مختلف. از بقالی سر خیابان بگیر تا دراگ استورهای زنجیرهای و غیره. خبری از مرگ موش نبود که نبود. گویی اینکه اصلا این خارجیها نمیدانند مرگ موش چیه. یکبار از فروشندهای سوال کردم: حالا که شما مرگ موش ندارید میشه یک جور سم قوی مثل سیانور یا آرسنیک یا تالیوم به من بفروشید؟
یارو فروشنده در حالیکه از ترس رنگش را باخته بود٬ بسرعت رفت پیش همکارش و زیر لب یک چیزهایی را زمزمه میکرد. گویا فکر کرده بودند من سم را میخواهم توی ظرف غذای همسرم بریزم. شاید هم داشتند نقشه میکشیدند مرا یکجوری بکشانند اون عقب فروشگاه و هل بدهند داخل انباری فروشگاه و درب را به رویم قفل کنند و زنگ بزنند به پلیس تا بیاید و مرا بجرم قتل همسر دستگیر کند.
این بود که یواشکی فلنگ را بستم و زدم به چاک!
خلاصه مدتها گذشت شت و هر شب ما مجبور بودیم صدای تلپ تلپ دویدن سنجابها و رقص باله آنها را تحمل کنیم به امید پیدا کردن یک مثقال سم برای از بین بردن آنها.
همینطوری گذشت و گذشت تا اینکه یکروز ماجرا را برای همسایهمان تعریف کردم. او گفت: مگر نمیدانی توی کانادا کشتن حیوانات جرم است؟
گفتم: نه بابا؟!!
گفت: آره. اینجا استفاده از سم و هرگونه ماده شیمیایی برای از بین بردن حیوانات قدغن است و اگر بفهمند میآیند دستگیرت میکنند!
گفتم: قربون کشور خودمون برم. آنجا زرتی چارپایه رو از زیر پای آدمها میکشند و آنها را مثل آب خوردن میفرستند به ملکوت اعلی و اینجا حتی به ما اجازه نمیدهند سنجابهای مزاحم را از بین ببریم و از شرشان راحت شویم.
گفت: راه حلش بسیار ساده است. زنگ بزن به یکی از این شرکتهایی که متخصص این کار هستند. آنها میآیند و یک وسیله مکانیکی را در پشت بام شما نصب میکنند. این وسیله مثل یک شیر یکطرفه است یعنی سنجابها میتوانند از طریق آن از زیر سقف شیروانی خارج شوند ولی نمیتوانند برگردند.
بعد از چند روز که مطمئن شدند سنجابها از آنجا خارج شدند٬ میآیند و همهجاهایی که احتمال میدهند میتوانند محل ورود جانوران شود را با ورقههای آلومینیومی میبندند و ان دستگاه را نیز برمیدارند و خلاصه خلاص!
و بدینگونه ما از شر اون سنجابکهای موذی خلاص شدیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر