امروز خبر مرگ و زخمی شدن بیش از نیم میلیون انسان را در زلزلهای در هائیتی شنیدم. واقعا هولناک است. نیم میلیون انسان!
همه دنیا برای کمک به بازماندگان این فاجعه طبیعی بسیج شدهاند و سیل کمکهای انساندوستانه به این کشور کوچک روان است.
کشته شدن هزاران نفر انسان واقعا تاسف آور است ولی راستش را بخواهید من هنوز توی نخ کشته شدن آن استاد دانشگاه هستم که در تهران توسط مزدوران خامنهای با انفجار بمب از بین رفت.
وقتی نیم میلیون نفر در یک حادثه طبیعی از بین میروند٬ آدم افسوس میخورد و متاثر میشود و اگر کمکی از دستش برآید انجام میدهد ولی وقتی یکنفر را (ولو یکنفر را!) بیگناه میکشند تا در بین مخالفان ایجاد رعب و وحشت کنند و ناجوانمردانه و بزدلانه آنرا به گردن موساد و دیگران میاندازند٬ آدم از اعماق وجودش علیه این نظام درنده و وحشی و خونخوار متنفرتر میشود.
آخه ابن پوفیوزها چگونه خودشان را راضی میکنند که یک آدم بیگانه را بکشند؟؟ مگر خودشان زن و بچه ندارند؟ یک لحظه خودشان را جای آن قربانی بگذارند و ببینند چگونه در برابر چشمهای اشکآلود دختر خردسال که برای دیدن پدرش لحظه شماری میکند تاب میآورند؟
من واقعا عقلم قد نمیدهد اینها چگونه خودشان را راضی میکنند که دستور کشتن انسانها را میدهند. مگر چقدر میخواهند عمر کنند که اینگونه قدرت را محکم چسبیدهاند؟ اینها که همهشان پیر و پاتال هستند و بطور طبیعی چند سال دیگر که عمر نخواهند کرد. همین خامنهای و جنتی و نوری همدانی و غیره و غیره را ببینید. متوسط سنشان بالای هفتاد است یعنی دیر یا زود ریق رحمت را سرخواهند کشید و یک ملت از وجود نحس کثیف آنها خلاص خواهد شد. پس چرا اینها اینقدر حرص میزنند و نمیگذارند ملت سرنوست خودشان را خود بعهده گیرند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر