در خبرها آمده بود هیئت بلند پایه سازمان انرژی اتمی که چند روز پیش به ایران رفته بود بدون اینکه موفق بشود حتی یک بازدید از مراکز نظامی و یا تاسیسات هستهای ایران داشته باشند به اروپا بازگشتند ولی آنها به خبرنگاران تلویحا گفتند سفر خوب و خوشی را داشتهاند! آخر چطور ممکن است بدون بازدید از مراکز هستهای سفر خوب و مثبتی داشته باشند؟
برای اینکه به اصل ماجرا پی ببریم باید دفترچه خاطرات یکی از بازرسان را کش برویم و یادداشتهای مربوط به این سفر را بخوانیم که ما این کار را برای شما کرده و خلاصه آنرا در اینجا میآوریم:
« امروز روز سخت و پر از التهابی داشتیم. هواپیما که در باند فرودگاه نشست به ما اطلاع دادند که عدهای از ساندیس خوران بسیجی در سالن فرودگاه تجمع کردهاند و دارند علیه ما شعار میدهند. آنها خواستار دستگیری و محاکمه ما شده بودند. ما هم تعجب کرده بودیم و هم ترسیده بودیم. من به رئیسام گفتم: اینجا کجاست که ما را آوردهای؟ اینها که خیلی وحشی و زبان نفهم هستند. او چیزی نگفت فقط به من اشاره کرد که شئونات اسلامی را رعایت کنم. قبل از سفر ما در یک دوره فشرده رعایت شئونات اسلامی در زوریخ شرکت کرده بودیم و میدانستیم که نباید لباس آستین کوتاه بپوشیم. کراوات نبندیم. صورتمان را اصلاح نکنیم. لباسهای مرتب و اتو کشیده و تمیز نپوشیم و از این جور چیزها.
با هزار ترس و لرز از هواپیما پیاده شدیم. بوی شدید دود و گازوئیل به مشامم خورد. خیال کردم لابد توی فرودگاه آتش سوزی شده. بغل دستیام گفت: هیچی نیست. آلودگی هواست. همیشه اینجوری است. مردم عادت دارند توی این هوا زندگی کنند. من پرسیدم: خب. چرا بجای ساخت تاسیسات بمب هستهای اینها پولشان را صرف تمیز کردن هوای آلوده نمیکنند؟ بغل دستیام جواب نداد ولی به من تذکر داد شئونات اخلاقی را رعایت کنم. منظورش این بود که به خانمهای ایرانی که در سالن انتظار منتظر مسافرانشان بودند و خیلی هم خوشگل و زیبا بودند نگاه نکنم و سرم را به زیر بیاندازم و زل بزنم به بند کفشهایم!
خلاصه ما را سوار اتوبوس کردند و اول بردند مرقد امام خمینی. من حسابی جیشم گرفته بود و گلاب به رویتان شکمم هم خیلی قار و قور میکرد ولی میترسیدم از گروه جدا بشوم و به توالت عمومی مرقد بروم. با هزار بدبختی مراسم را تحمل کردیم و دوباره سوار اتوبوس شدیم و ما را بردند بهشت زهرا. به ما گفتند چند تا دانشمند هستهای بودهاند که چون شما مقصر کشته شدن آنها هستید و حالا باید بیایید سر قبر آنها و فاتحه بخوانید.
متاسفانه در دوره فشرده در زوریخ به ما فاتحه خواندن را یاد نداده بودند. بخاطر همین ما را بردند که جایی که اسمش حوزه علمیه بود. قرار شد اول ما را مسلمان کنند بعد حمد و سوره را یاد بدهند. به ما گفتند شلوارتان را بکشید پایین. ما اول تعجب کرده بودیم. با خود گفتیم این چه دینی است که شروعش با پایین کشیدن شلوار است؟ بعد فهمیدیم اینها میخواهند قسمتی از دول مبارک ما را ببرند. ما مخالفت کردیم و گفتیم این چیزها جزء موافقتنامه انرژی اتمی نیست. آنها گفتند: ما این حرفها سرمان نمیشود. اون بالا رو نگاه کن ببین گنجشکها چیکار دارند میکنند!
همین که به بالا نگاه کردیم....آخ.... کار از کار گذشت. حالا باید برای مداوا و عمل جراحی معکوس به اروپا برگردیم و در سفر بعدی حساب این آخوندهای عوضی را برسیم.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر