سال پیش یک خانم خوشگل و جوان مصری با یک مرد ریشوی نتراشیده و نخراشیه اسلامگرا ازدواج کرد. هنوز ماه عسل نرفته بودند که دید ای دل غافل! عجب سرش کلاه گشادی رفته. با این موجود ناموزون که نمی شود زندگی کرد. حاج آقا از صبح تا عصر به فکر اسلامی کردن در و دیوار خانه است و از کار و درآمد و زندگی و عشق و صفا خبری نیست.
خب. این خوشگل خانوم مصری زود دوزاری اش افتاد و دیگه نگذاشت طرف عمرش را تباه کند و میخ اش را بکوبد. عقلش را به کار انداخت و تصمیم کبرایش را گرفت و گفت الا و بالله من طلاق میخوام. مهرم حلال و جانم آزاد!
خلاصه با کمی کشمکش و من بمیر و تو بمیری و وساطت گردن کلفت فامیل یک اردنگی زد ماتحت اون داماد ریشوی اسلامگر و خلاصه به این وصلت نامیمون خاتمه داد و زندگی جدیدش را از سر گرفت.
اما ایران خانوم خودمان را می شناسید؟ سی و چند سال پیش یک خانومی بود خوشگل تر از ماه چهارده. از هر انگشتش صدتا هنر می بارید. خیلی نجیب و اهل کمالات بود. از خانواده اصیل و اسم و رسم دار بود. خلاصه یک خانومی بود بی همتا.
از بخت بد رفت شوهر کرد به یک ملای ناقلا. از همان روزهای اول فهمید که سرش کلاه رفته. این ملای بی شعور پاک آبروی این بیچاره را توی در وهمسایه برد. اهل دعوا وجنگ و چاقو کشی بود. این شوهر عوضی هر روز یک بلا و مصیبتی برای ایران خانوم درست میکرد. یکروز با همسایه جنگ و دعوا راه می انداخت. یک روز فرش و اثاثیه خانه را برمی داشت و می برد تحویل سید حسن نصرالله (چاقوکش سربازارچه) میداد. یک روز با سنگ میزد شیشه همسایه و آبروریزی میکرد. یکروز هم حیاط خانه را پر کرده بود از سرنج و گوگرد و اینجور چیزا و میخواست ترقه درست کند بیاندازد توی حیاط بغل دستی.
این ایران خانوم توی این سی و چند ساله دندان روز جیگر گذاشت و تحمل کرد. هر وقت میخواست یک کاری بکند و خودش را از شر این شریک نااهل عوضی خلاص کند عده ای میامدند و او را نصیحت میکردند و میگفتند: ایشالله درست میشه. یک چند سال دیگه ای صبر کن. کم کم همه چیز اصلاح میشه.
خلاصه این ایران خانوم بیچاره سی و چند سال است که گیر این مردک نااهل افتاده و عمر و دارایی و آبرو و حیثیتش به باد رفته و هنوزهم معلوم نیست چطوری میخواهد خودش را نجات بدهد و مثل آدمها یک زندگی آبرومندانه و با آرامش را شروع کند.