بالاخره کريستف کلمب راز «دبه درآوردن » را کشف کرد:
خوبی وبلاگ اين است که آدم ميتواند از ديگران خيلی چيزها ياد بگيرد. ممنون از همه دوستانی که در باره تاریخچه بوجود آمدن اصطلاح دبه درآوردن کامنت نوشتند و چند نفر هم مفصلا ايميل نوشته بودند. تقريبا همه روايتها حول و حوش دبه روغن بيان شده تا معامله و یا قرارداد خرید و فروشی را فسخ کنند. خلاصه ممنون از کریستف کلمب که هم امریکا را کشف کرد و هم ماجرای دبه روغن را. دبه درآوردن در معاملات٬ بخشی از فرهنگ ماست که بعدا در مورد آن خواهم نوشت ولی امروز یک نکته یادم آمد که بد نیست آنرا بخوانید: (البته اين موضوع را با تاريخچه دبه درآوردن قاطی نکنيد)
توی بازار بزرگ تهران پشت پامنار یک عطاری هست مال یک پیرمرد هفتاد هشتاد ساله. همه اهالی محل او را میشناسند. از اون آدمهای با صفا و خوش تعریف است. یکبار برای پدرم تعریف میکرد که با چند صنف معامله نکن:
با بچههای نابالغ ٬ با پیرزنها٬ با زنان بدکاره و با آخوندها.
-میگفت اگر مثلا یک سطل ماست را به بچهای بفروشی ممکن است دو دقیقه بعد بیاید و در حالیکه نصف سطل ماست را سرکشیده و لب و دهانش ماستی شده بگوید مامانم دعوا کرده و گفته زود برو این رو پس بده.
-اگر به پیرزن٬ یک سطل ماست بفروشی ممکن است فردا داماد و عروسش در حالیکه لباس سیاه به تن کردهاند بیایند جلو مغازه و بگویند: حاجی خجالت نمیکشی اون پیرزن را کشتی؟! ماستت ترشیده بود و با خوردن ماست ترشیده اون پیرزن به رحمت خدا رفت . حالا خر بیار و باقلی بارکن.
-اگر چیزی را به یک زن بدکاره بفروشی فردا میاید درب مغازه و جیغ و داد میکند که آی بی غیرت! چرا بچهای که پس انداختی رو خرجی نمیدهی؟! خلاصه آبرو حیثیت آدم رو بخاطر یک سطل ماست میبرد. آش نخورده و دهن سوخته که میگن همین جاست.
-و اگر با آخوند جماعت معامله کنی دیگه حسابی بدبخت میشی. فردا ممکن است آخونده با وجودیکه ماست را تا آخر خورده ولی با پررویی تمام برای گرفتن پول ماست بیاید درب مغازه. اول با استناد به حدیث و روایت معتبر ماست را نجس اعلام ميکند و بالتبع آن معامله چیز نجس باطل و پول داده شده بايد مسترد شود . همچنین فروشنده مرتد و جان و مالش مباح و زنش بر او حرام ميشود. خلاصه ميبينی بخاطر فروش يک سطل ماست هم ترتيب خودمان را دادند و هم ترتيب ناموسمان را.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر