ادامه خاطرات زندان:
يک فرمی گذاشتند جلو ما و خواستند که آنرا پر کنيم. سوالاتی در مورد نام و نام خانوادگی٬ سن٬ محل تولد٬ فرم دماغ٬ سايز کمر و اينجور چيزا. پرسيدم: فرم دماغ را برای چی ميخواهيد؟ گفتند: برای اينکه ما توی زندان متخصص جراحی زيبايی داريم که اگر فرم دماغ شما بدجوری باشد آنرا برایتان مجانی درست میکند. پرسيدم با مشت و لگد؟ گفتند: استغفرالله. اين چه حرفی است که شما ميزنيد. اصلا به قيافه ما ميخوره اهل اين کارها باشيم؟
پرسيدم: يعنی واقعا توی زندان ٬ شما حقوق بشر را رعايت ميکنيد؟
گفتند: بعله! آقارو. کجاش رو ديدی. ما نه تنها حقوق زندانی را رعايت ميکنيم بلکه آخر کار يعنی وقتی زندانی مرخص ميشود همه اضافهکاری و حق بازنشستگی و از کارافتادگی و بيمه و عيدی و پاداش او را هم حساب ميکنيم و میريزيم توی حساب بانکیاش.
پرسيدم: خب. اگر راست ميگيد سايز کمر را برای چی ميخواهيد؟
گفتند: اين که معلومه و نياز به پرسيدن نداشت. سايز باسن زندانی را برای اين ميگيريم تا برايش کت شلوار سفارش بدهيم. بالاخره اینجا زندانی میهمان ماست. باید وسایل خوشی او را فراهم کنیم.
پرسیدم: یعنی شما مطمئن هستید که اینجا خطری نداره و آدم را شکنجه نمیکنند؟
گفتند: خدا پدرت را بیامرزه. شکنجه مال گوانتانامو و ابوغریب است نه مال زندان جمهوری اسلامی.
پرسیدم: پس خانم زهرا کاظمی توی گوانتاناما کشته شد؟
گفتند: باباجان اينها حرفهای استکبار جهانی است. کدام زندانی؟ کدام زهرا کاظمی؟ اين حرفها چيه؟
گفتم: راستش نمیدانم چی بگم. بگذريم.
بعد از اينکه فرم مشخصات را پر کردم و پای آنرا امضا کردم به مسئول پذیرش زندان دادم. او هم یک کلید از توی قفسهای که بدیوار نصب شده بود برداشت و به من داد و گفت:
صبح زود ساعت يازده من را بيدار کنيد بايد ورزش کنم. صبحانه علاوه بر حليم و کله پاچه چای تازه دم و نان سنگک برشته کنجددار و کره و عسل طبيعي فراموش نشود. موقع نهار حتما بايد يک آهنگ ملايم پخش شود. خورشت فسنجان و ته چين مرغ و چلوکباب برگ و زرشک پلو را بيشتر دوست دارم. در مورد مرغ خواستان باشد سينه را دوست دارم نه ران . البته ران هم خوب است ولی سينه را که بخوری ران هم دنبالش مياد.
درمورد مشتمال و ماساژ و اينجور قرتی بازيها٬ حتما يادتان باشد من از اينکه يک مرد مرا مشتمال بدهد بيزارم. حتما برای اینکار يک يا چند تا خانم را بفرستيد. فعلا مورد ديگری را يادم نيست. موقع مرخصی انعام خوبی به شما خواهم داد.
کليد سلول را گرفتم و همراه يک مامور که به قصد راهنمايی دنبال من ميآمد بطرف راهرو زندان براه افتادم. جلو در يک جايی بود که بايد بازرسی بدنی ميشدم. همه لباسها را درآوردم جز شورت ماماندوز گل گلیام را. ماموره گفت: اين را هم دربيار! گفتم: آخه نميشه. چون... آخه... حجالت ميکشم....چيز....
ناگهان در يک چشم بهم زدن يکی از مامورها بطرفم هجوم آورد و شورت ماماندوز ما را پايين کشيد.
آقا چشمتون روز بد نبينه. سرمايه اسلام بيرون افتاد و آبروی مسلمين رفت.
....ادامه دارد
يک فرمی گذاشتند جلو ما و خواستند که آنرا پر کنيم. سوالاتی در مورد نام و نام خانوادگی٬ سن٬ محل تولد٬ فرم دماغ٬ سايز کمر و اينجور چيزا. پرسيدم: فرم دماغ را برای چی ميخواهيد؟ گفتند: برای اينکه ما توی زندان متخصص جراحی زيبايی داريم که اگر فرم دماغ شما بدجوری باشد آنرا برایتان مجانی درست میکند. پرسيدم با مشت و لگد؟ گفتند: استغفرالله. اين چه حرفی است که شما ميزنيد. اصلا به قيافه ما ميخوره اهل اين کارها باشيم؟
پرسيدم: يعنی واقعا توی زندان ٬ شما حقوق بشر را رعايت ميکنيد؟
گفتند: بعله! آقارو. کجاش رو ديدی. ما نه تنها حقوق زندانی را رعايت ميکنيم بلکه آخر کار يعنی وقتی زندانی مرخص ميشود همه اضافهکاری و حق بازنشستگی و از کارافتادگی و بيمه و عيدی و پاداش او را هم حساب ميکنيم و میريزيم توی حساب بانکیاش.
پرسيدم: خب. اگر راست ميگيد سايز کمر را برای چی ميخواهيد؟
گفتند: اين که معلومه و نياز به پرسيدن نداشت. سايز باسن زندانی را برای اين ميگيريم تا برايش کت شلوار سفارش بدهيم. بالاخره اینجا زندانی میهمان ماست. باید وسایل خوشی او را فراهم کنیم.
پرسیدم: یعنی شما مطمئن هستید که اینجا خطری نداره و آدم را شکنجه نمیکنند؟
گفتند: خدا پدرت را بیامرزه. شکنجه مال گوانتانامو و ابوغریب است نه مال زندان جمهوری اسلامی.
پرسیدم: پس خانم زهرا کاظمی توی گوانتاناما کشته شد؟
گفتند: باباجان اينها حرفهای استکبار جهانی است. کدام زندانی؟ کدام زهرا کاظمی؟ اين حرفها چيه؟
گفتم: راستش نمیدانم چی بگم. بگذريم.
بعد از اينکه فرم مشخصات را پر کردم و پای آنرا امضا کردم به مسئول پذیرش زندان دادم. او هم یک کلید از توی قفسهای که بدیوار نصب شده بود برداشت و به من داد و گفت:
اين هم کليد سلول شما. شماره ۲۰۹ طبقه دوم. چون آسانسور خرابه لطفا از پلهها استفاده کنيد. صبحانه در سلول سرو میشود و نهار و شام در رستوران طبقه همکف. استخر نداریم ولی سالن مشتمال در طبقه زیر زمین است. تلویزیون و ماهواره و اینترنت هم برقرار است.هرچی لازم داشتند زنگ بزنيد الساعه خدمت ميرسيم.
من هم شروع کردم به سفارش کردن:صبح زود ساعت يازده من را بيدار کنيد بايد ورزش کنم. صبحانه علاوه بر حليم و کله پاچه چای تازه دم و نان سنگک برشته کنجددار و کره و عسل طبيعي فراموش نشود. موقع نهار حتما بايد يک آهنگ ملايم پخش شود. خورشت فسنجان و ته چين مرغ و چلوکباب برگ و زرشک پلو را بيشتر دوست دارم. در مورد مرغ خواستان باشد سينه را دوست دارم نه ران . البته ران هم خوب است ولی سينه را که بخوری ران هم دنبالش مياد.
درمورد مشتمال و ماساژ و اينجور قرتی بازيها٬ حتما يادتان باشد من از اينکه يک مرد مرا مشتمال بدهد بيزارم. حتما برای اینکار يک يا چند تا خانم را بفرستيد. فعلا مورد ديگری را يادم نيست. موقع مرخصی انعام خوبی به شما خواهم داد.
کليد سلول را گرفتم و همراه يک مامور که به قصد راهنمايی دنبال من ميآمد بطرف راهرو زندان براه افتادم. جلو در يک جايی بود که بايد بازرسی بدنی ميشدم. همه لباسها را درآوردم جز شورت ماماندوز گل گلیام را. ماموره گفت: اين را هم دربيار! گفتم: آخه نميشه. چون... آخه... حجالت ميکشم....چيز....
ناگهان در يک چشم بهم زدن يکی از مامورها بطرفم هجوم آورد و شورت ماماندوز ما را پايين کشيد.
آقا چشمتون روز بد نبينه. سرمايه اسلام بيرون افتاد و آبروی مسلمين رفت.
....ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر