من٬ تو٬ او٬
ما همگی حسنی هستیم!خدا این مجید آقا را حفظ کند بعضی وقتها یک حرفهایی میزند معرکه.
چند روز پیش نوشته بود: سمبل هویت ما ایرانیها٬ شاهنامه و گلستان و بوستان و دیوان حافظ و این جور چیزها نیست. اینها افتخارات ماست نه هویت ما. هویت ما در حکومت اسلامیمان تبلور یافته. یعنی برای شناخت هویت ایرانی باید به سراغ شناخت ریشههای حکومت اسلامی برویم.
راستش من روی این حرف خیلی فکر کردم و الان میخواهم با اجازه ایشان (که بهرحال کپی رایت این تعبیر را دارد)٬ نسخه سادهتر آنرا بیان کنم.
بنظر من ما همگی از دم «حسنی» هستیم. البته کلمه «همه» یه خورده اغراق آمیز است٬ بهتر است بگوییم خیلی از ما٬ حسنی هستیم. حسنی ارومیه سمبل هویتی ماست.
باور ندارید؟ الان برایتان توضیح میدهم:
مگر حسنی بودن چه خصوصیاتی لازم دارد؟
اول- برای حسنی بودن لازم نیست حتما عبا و عمامه داشت. یک آدم معمولی٬ یک مذهبی٬ یک سکولار٬ یک نویسنده٬ یک قهرمان ورزشی ٬یک وبلاگنویس٬ یک مدیر٬ یک وزیر و امثال آن هم میتواند دنیا را مثل حسنی تک بعدی ببیند.
حسنی ارومیه دنیا را فقط از دید یک کشاورز میبیند. از نظر او کار خوب چیزی است که باعث رونق کشاورزی و افزایش برداشت سیب زمینی و خیار چنبر و گوجه فرنگی شود.
خیلی از ما هم دنیا را فقط از یک زاویه تنگ میبینیم. مثل حسنی.
دوم- یکی دیگر از مشخصات حسنی بودن٬ سطحی بودن اطلاعات و یا دید عوامانه داشتن به موضوعات است. مثلا حسنی خیال میکند مردم کافر در خارج از کشور از صبح تا عصر به سر و کول هم میپرند و کارهای بیناموسی میکنند.
این است که در برابر هرچیز که بوی غرب و کشورهای غیر اسلامی بدهد واکنش نشان میدهد. مثلا خیال میکند «آزادی» یعنی « بی بند و باری».
بسیاری از ما نسبت به سیاست٬ اقتصاد٬ هنر٬ ورزش و غیره اطلاعات سطحی و روزنامهای داریم ولی با همان دانش و آگاهی ناقص٬ با کمال افتخار رهنمود میدهیم.
حرفهای احمدینژاد که در مورد کشف داروی ایدز یا غنی سازی اورانیوم در زیر زمین خانه یک دختر شانزده ساله گفته شد نمونهای است که نشان میدهد اصلا طرف اطلاعاتش در مورد علم فیزیک بسیار آبدوغ خیاری است والا یک آدم فهمیده که اینجور حرف نمیزند.
سوم- یکی دیگر از مشخصات و ملزومات حسنی بودن این است که برای کارها و هدفهای بزرگ٬ راه حلهای ساده و ابتدایی میدهیم.
مثلا حسنی میگفت: به همه جوانهای بیکار یک بیل بدهید تا کویر لوت و نمک را شخم بزنند و خیار شور بکارند و آنها را به ترکیه صادرکنند و پولدار شوند. به همین راحتی!
مثال دیگر : هخا میخواست با هوچیگری و جار و جنجال و بوق و کرنا یک نظام دیکتاتوری تا بن دندان مسلح را یک تنه ساقط کند.
یعنی بجای همت داشتن و زحمت کشیدن٬ میگردیم سادهترین و پیش پا افتاده ترین روش را پیدا میکنیم.
فکر میکنید این نوع طرز برخورد با مساپل در بین وبلاگ نویسان نیست؟
یادتونه طرف توی وبلاگش نوشته بود: برای اینکه با فیلترینگ مبارزه کنیم باید هرکدام از ما شماره تلفن شرکتهای مجری فیلترینگ را بگیریم و گوشی را قطع نکنیم تا آنها کلافه بشوند و از اینکارشون پشیمان شوند؟!
چهارم- ما هم مثل حسنی خیال میکنیم مرکز توجه دیگران هستیم . او در خطبههای نماز جمعه از پشت تریبون به فارسی یا ترکی به جرج بوش اولتیماتوم میداد فلان کار را بکند یا فلان کار را نکند. خیال میکرد جرج بوش نشسته پای منبر و حرفهای او را میفهمد.
خیلی از ما هم توی وبلاگهایمان همان کار را میکنیم. مثلا خیال میکنیم آقای خامنهای نشسته پای کامپیوتر و با فیلتر شکن دارد وبلاگ ما را باز میکند و رهنمودهای ما را برای اصلاح مملکت میخواند.
گاهی این چیزها را که در بعضی از وبلاگها میخوانم میگویم: صد رحمت به اون حسنی ارومیه!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر