اداره مملکت با خواب:
تجسم کنید چند ساعت از نیمه شب گذشته ٬ سکوت و تاریکی بر تهران سایه افکنده و مردم درحال استراحتند ولی در خانه احمدینژاد خبرهایی هست. اجازه بدهید با هم به آنجا برویم و از نزدیک اتفاقات آنجا را شاهد باشیم:
تابستان است و هوا گرم. کولر آبی آپارتمان احمدینژاد روشن است و باد خنکی به اتاقها می وزد. تنها صدایی که شنیده میشود صدای جیرجیر تسمه کولر است که با ریتمی خاص آهنگی را مینوازد و گاهگاه صدای عبور اتومبیلی از خیابان نیز شنیده میشود که با سرعت در حال عبور است.
بچهها خوابند. همسر رپیس جمهور هم خواب است. احمدی نژاد با زیر شلواری و زیر پوش رکابی افتاده روی یک تشک گل منگولی. یک ملافه سفید روی خودش کشیده تا پشههای منطقه نارمک اذیتش نکنند. خوابش نمیبرد. هی از این پهلو به آن پهلو وول میخورد.
خانمش بیدار میشود.
- محمود! آی محمود! چرا نمیخوابی؟ چرا اینقدر وول میخوری؟
- دارم زور میزنم خواب ببینم!...لامصب نمیشه!... امشب باید هفتاد و هشت تا خواب ببینم!
- اِوا خاک عالم! واسه چی؟
- اون زونکن کلفت رو روی طاقچه میبینی؟ هفتاد و هشت تا پرونده در مورد مشکلات مملکت توشه که قراره تا فردا تکلیفش را روشن کنم.
یکیش مربوط به پرونده هستهای است که شصت روز از سولانا وقت گرفتهایم تا شاید توی این مدت اون مادر خدا بیامرز شوفر تاکسی رو توی خواب ببینیم و راه حل انرا بپرسیم.
یکی دیگه مربوط به نرخ تورمه که باید ببینیم چه عددی رو باید اعلام کنیم تا سه نشه.
یکی دیگه در مورد درخواستهای کمک این مرتیکه خیکی٬ هوگو چاوز است که هی دم به دم سرش را پایین میاندازد و بدون اطلاع قبلی زرتی میآید و روی سرِما خراب میشود. لاکردار نمیگه شاید اینها توی خونه چیزی نداشته باشند و یخچالشان خالی باشه و خجالت بکشند....
- هیس یواشتر بچهها بیدار میشوند.
محمود! چند بار بگم کارهای بیرون رو توی خونه نیار؟
حالا بگیر این یک مشت قرص خواب آور رو بخور تا شاید بخوابی و خواب ببینی.
(احمدینژاد بلند میشود و روی تشک می نشیند. متکا را بغل میگیرد٬ قرصها را در دهان میریزد و یک پارچ آب سر میکشد و دوباره دراز میکشد.)
چند دقیقه بعد:
- آی محمود! محمود!
- بله. چرا نمیزاری بخوابم؟
- یک وقت به سرت نزنه دوباره خواب اون هاله ورپریده رو ببینیها؟
هرچقدر دلت میخواد اون پیره زنه را ببینی ببین و مشکلات مملکت رو با او مشورت بکن ولی مبادا طرف اون هاله بری. قول میدی؟
- آره بابا. بزار بخوابم . قول میدم....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر