رئیس جمهور محبوبمان ار حضور زاغه نشیننان در مراسم عبادی- سیاسی و دشمن شکن اسکار تقدیر کرد و آنرا برگ زرین دیگری از دستاوردهای انقلاب اسلامی دانست.
بنا به گزارش واحد مرکزی خبر عصر دیروز درحالی که آقای دکتر احمدینژاد که از سفر استانی یزد برمی گشت٬ جهت رفع خستگی٬ بطور سرزده وارد حمام عمومی محله نارمک شد و از دلاک آنجا خواست تا او را کمی مشتمال دهد.
در این حال٬ خبرنگار اعزامی فارس که همیشه از همراهان رئیس جمهور است و در واقع هم خبرنگار است و هم بادی گارد٬ از فرصت استفاده کرده ضمن انجام غسل جنابت و همچنین عمل مستحبی نوره کشیدن٬ مصاحبه اختصاصی با رئیس جمهور محبوبمان انجام داده است که ملاحظه میفرمایید:
- آقای دکتر! نظر حضرتعالی در مورد برنده شدن فیلم «میلیونر زاغه نشین» در قلب استکبار جهانی چیست و تاثیر آن بر تحولات منطقه چگونه است؟
- من این پیروزی را به ملت شریف ایران و مخصوصا همه زاغه نشیننان عزیزمان تبریک میگویم. در حقیقت اینها همه از دستاوردهای انقلاب اسلامی است. این نشان میدهد که در دولت نهم ما موفق شدیم همه زاغه نشیننان را میلیونر کنیم و بحمدلله در اوج قلههای پیشرفت قرار بگیریم...قربون دستت این کیسه را بگیر پشتم را بکش!
- به روی چشم.آقای دکتر! در مراسم اسکار بعضی از عناصر فریب خورده با ظواهری مستهجن به روی فرش قرمز رفتند که واقعا دل خانوادههای شهدا و مقام رهبری را جریحه دار نمودند٬ آیا وقت آن نرسیده که نیروی انتظامی نسبت به چنین ناهنجاریها وارد عمل شود؟... کیسه کشی تمام شد. آب بریزم؟
- آخ. آخ آخ. چقدر داغ بود! سوختم!...قربون دستت اون سنگ پا رو بده... عرض کنم خدمت شما٬ من خودم آن سالی که رفته بودم نیویورک از من دعوت شد که بروم روی فرش قرمز و با آن خانم یادم نیست اسمش چی بود عکس بگیرم ... آنجیلا جوجو؟... آنجیلا جمال؟ آنجیلا آجیل؟...خلاصه اسمش الان یادم نیست... خیلی خانم معروفی است و بهتراز شما نباشد٬ خیلی خوش سیما و با وجاهت بود... صابون!
- بفرمایید. بعد چی شد؟
- راستش من قبول نکردم و گفتم تا صیغه نشه من نمیام. چند بار اصرار کرد جواب «نه» دادم. خلاصه هی از او اصرار و از ما انکار٬ تا بالاخره استخاره کردیم و خوب اومد. تصمیم گرفتم بروم روی سن. حالا جمعیت منتظر بودند و خبرنگارها مرتب فلاش میزدند. اون خانمه هم روی سن منتظر بود و یک عروسک فلزی هم دستش بود که مثلا جایزه اسکار بود و میخواست آنرا به ما هدیه بده.... آب بریز!
- بفرما. داغ که نیست؟
-آخ آخ سوختم. چند بار بگم اون شیر آب داغه. این شیر آب سرد. مغزم سوخت از بس آب داغ ریختی روی سرم.
- ببخشید. معذرت میخوام. خب. بعدش چی شد؟
- هیچی دیگه. همین که خواستم بروم روی سن. یکنفر از توی جمعیت به زبان اسپانیولی گفت: محمود محمود! و انگشت دستش را بمن نشان داد که منظورش این بود که این یک توطئه است. حواسات باشه... آب بریز! صابون رفت توی چشمم.
( گزارش ویژه به نقل از خبرگزاری فارس)
بنا به گزارش واحد مرکزی خبر عصر دیروز درحالی که آقای دکتر احمدینژاد که از سفر استانی یزد برمی گشت٬ جهت رفع خستگی٬ بطور سرزده وارد حمام عمومی محله نارمک شد و از دلاک آنجا خواست تا او را کمی مشتمال دهد.
در این حال٬ خبرنگار اعزامی فارس که همیشه از همراهان رئیس جمهور است و در واقع هم خبرنگار است و هم بادی گارد٬ از فرصت استفاده کرده ضمن انجام غسل جنابت و همچنین عمل مستحبی نوره کشیدن٬ مصاحبه اختصاصی با رئیس جمهور محبوبمان انجام داده است که ملاحظه میفرمایید:
- آقای دکتر! نظر حضرتعالی در مورد برنده شدن فیلم «میلیونر زاغه نشین» در قلب استکبار جهانی چیست و تاثیر آن بر تحولات منطقه چگونه است؟
- من این پیروزی را به ملت شریف ایران و مخصوصا همه زاغه نشیننان عزیزمان تبریک میگویم. در حقیقت اینها همه از دستاوردهای انقلاب اسلامی است. این نشان میدهد که در دولت نهم ما موفق شدیم همه زاغه نشیننان را میلیونر کنیم و بحمدلله در اوج قلههای پیشرفت قرار بگیریم...قربون دستت این کیسه را بگیر پشتم را بکش!
- به روی چشم.آقای دکتر! در مراسم اسکار بعضی از عناصر فریب خورده با ظواهری مستهجن به روی فرش قرمز رفتند که واقعا دل خانوادههای شهدا و مقام رهبری را جریحه دار نمودند٬ آیا وقت آن نرسیده که نیروی انتظامی نسبت به چنین ناهنجاریها وارد عمل شود؟... کیسه کشی تمام شد. آب بریزم؟
- آخ. آخ آخ. چقدر داغ بود! سوختم!...قربون دستت اون سنگ پا رو بده... عرض کنم خدمت شما٬ من خودم آن سالی که رفته بودم نیویورک از من دعوت شد که بروم روی فرش قرمز و با آن خانم یادم نیست اسمش چی بود عکس بگیرم ... آنجیلا جوجو؟... آنجیلا جمال؟ آنجیلا آجیل؟...خلاصه اسمش الان یادم نیست... خیلی خانم معروفی است و بهتراز شما نباشد٬ خیلی خوش سیما و با وجاهت بود... صابون!
- بفرمایید. بعد چی شد؟
- راستش من قبول نکردم و گفتم تا صیغه نشه من نمیام. چند بار اصرار کرد جواب «نه» دادم. خلاصه هی از او اصرار و از ما انکار٬ تا بالاخره استخاره کردیم و خوب اومد. تصمیم گرفتم بروم روی سن. حالا جمعیت منتظر بودند و خبرنگارها مرتب فلاش میزدند. اون خانمه هم روی سن منتظر بود و یک عروسک فلزی هم دستش بود که مثلا جایزه اسکار بود و میخواست آنرا به ما هدیه بده.... آب بریز!
- بفرما. داغ که نیست؟
-آخ آخ سوختم. چند بار بگم اون شیر آب داغه. این شیر آب سرد. مغزم سوخت از بس آب داغ ریختی روی سرم.
- ببخشید. معذرت میخوام. خب. بعدش چی شد؟
- هیچی دیگه. همین که خواستم بروم روی سن. یکنفر از توی جمعیت به زبان اسپانیولی گفت: محمود محمود! و انگشت دستش را بمن نشان داد که منظورش این بود که این یک توطئه است. حواسات باشه... آب بریز! صابون رفت توی چشمم.
( گزارش ویژه به نقل از خبرگزاری فارس)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر