اگر مرحوم حافظ شیرازی پایش به کانادا رسیده بود و این همه زیبایی و طبیعت دست نخورده اینجا را می دید آن شعر معروف را برای شیراز نمی سرود. البته شیراز هم قشنگ است ولی مناظر طبیعی اینجا یک چیز دیگری است. شاید تقصیر مرحوم حافظ هم نیست. این سفارت کانادا توی دادن ویزا خیلی سخت گیری میکند. لابد به آن بنده خدا هم ویزا نداده بودند و حافظ هم مجبور شده از حرص دلش در مورد شیراز شعر بگوید.
بهرحال; من فکر میکنم اگر آب و هوای کانادا همیشه مثل این روزها بود و زمستان هایش آنقدر سرد و یخبندان نبود آخوندها خیال میکردند بهشت که میگن همین کاناداست و همگی هجوم می آوردند به کانادا و هر خانمی را توی شهر و خیابان میدیدند به تصور حوری های بهشتی بغل میکردند و شروع میکردند «شالاپ شولوپ» به ماچ کردن آنها و بقیه اعمال مستحبی.
این روزها هیچ چیز نمی چسبد جز رفتن به بیرون شهر و دیدن مناظر طبیعی و استنشاق هوای تمیز و مطبوع بهاری و قایق سواری و ماهیگیری و درست کردن آتش و باربی کیو کردن و دراز کشیدن زیر درخت کهنسال و خیره شدن به شاخه های سرسبز آن و کم کم سوار ارابه خاطرات گذشته شدن و یادآوری اتفاقات گذشته...
این روزها که دوباره مردم را سرگرم انتخاب بین بد و بدتر کرده اند اصلا دل و دماغ نوشتن ندارم. دوست دارم دور بنشینم و فقط تماشاگر این بازی باشم. دوست ندارم مردم را ملامت کنم. شاید نمی توانم آنها را درک کنم. شاید آنها چاره ای ندارند جز تن در دادن به این سرنوشت غم انگیز.
ضرب المثلی عربی میگوید: کسی که در حال غرق شدن است دستش را به سمت هر علف و بوته ای که کنار گودال باشد دراز میکند و به آن متمسک میشود شاید بتواند از غرق شدن رهایی یابد. اما آن بوته ها و علف های کنار گودال بی ریشه اند و نمی توانند کسی را نجات دهند.
حکایت هیجانات بیهوده این ملت شبیه چنگ زدن همان غریق است به خار و خاشاک لبه گودال. چشم امیدشان را به چه کسانی دوخته اند! به کروبی؟ به موسوی؟
آیا اینها میخواهند ملت را نجات دهند؟ این دو نفر از هر ده کلمه ای که میگویند چهارتایش «آرمان های امام راحل» است و هفت تایش «رهنمودهای مقام رهبری».
اینها چگونه میخواهند تغییری را ایجاد کنند؟
حوصله و حافظه قوی ای میخواهد تا حوادث سال های شصت تا شصت و هفت را بازنویسی کرد و نقش این آقایان اصلاح طلبان را در حذف نیروهای مخالف برای نوجوانان بازگو کرد.
همین آقای موسوی در زمان درگیری بنی صدر با حزب جمهوری اسلامی از کسانی بود که آتش بیار معرکه بود و در کله پا کردن بنی صدر که حاضر به حرف شنویی و باج دهی به علما و سران حزب جمهوری اسلامی نبود نقش مهمی داشت. ملت ما آنروزها را فراموش کرده اند. حذف بنی صدر و کابینه لیبرالش زمینه را برای برخورد با دیگر گروههای مخالف فراهم کرد.
آن روزها این آقایان در کدام جبهه موضع گرفته بودند؟ در جبهه جوانان پرشور طرفدار بنی صدر یا در جبهه حزب جمهوری اسلامی؟
همین آقای کروبی که این روزها اینقدر نطق های آتشین میکند و ملت را حسابی حشری کرده است از مخالفین سرسخت بازرگان و بعدا بنی صدر بود. تازه این که چیزی نیست.
زمانی که آقای خامنه ای تازه رهبر شده بود و آقای کروبی رئیس مجلس بود. یکروز نماینده کرج از تریبون مجلس یک نطق چند دقیقه ای علیه آقای خامنه ای ایراد کرد و هشدارهایی داد. (اسم نماینده کرج را اصلا یادم نیست.) این آقای کروبی فردای آن روزبه طرفداری از آقای خامنه ای چنان نطق آتشینی علیه آن نماینده بدبخت کرد که بقیه نمایندگان هم علیه او تحریک شدند و سرانجام او را برای همیشه از مجلس اخراج کردند.
حالا این آقا با آن سابقه اش آمده شده طرفدار آزادی بیان!!
اصلا ما را س ننم؟ یعنی به ما چه؟ بگذار ملت هرجور دلشان میخواهد خود را به خواب بزنند.
بهتر است ما برویم ماهیگیری و باربی کیو درست کنیم و خودمان را الکی بخوشی بزنیم.
بهرحال; من فکر میکنم اگر آب و هوای کانادا همیشه مثل این روزها بود و زمستان هایش آنقدر سرد و یخبندان نبود آخوندها خیال میکردند بهشت که میگن همین کاناداست و همگی هجوم می آوردند به کانادا و هر خانمی را توی شهر و خیابان میدیدند به تصور حوری های بهشتی بغل میکردند و شروع میکردند «شالاپ شولوپ» به ماچ کردن آنها و بقیه اعمال مستحبی.
این روزها هیچ چیز نمی چسبد جز رفتن به بیرون شهر و دیدن مناظر طبیعی و استنشاق هوای تمیز و مطبوع بهاری و قایق سواری و ماهیگیری و درست کردن آتش و باربی کیو کردن و دراز کشیدن زیر درخت کهنسال و خیره شدن به شاخه های سرسبز آن و کم کم سوار ارابه خاطرات گذشته شدن و یادآوری اتفاقات گذشته...
این روزها که دوباره مردم را سرگرم انتخاب بین بد و بدتر کرده اند اصلا دل و دماغ نوشتن ندارم. دوست دارم دور بنشینم و فقط تماشاگر این بازی باشم. دوست ندارم مردم را ملامت کنم. شاید نمی توانم آنها را درک کنم. شاید آنها چاره ای ندارند جز تن در دادن به این سرنوشت غم انگیز.
ضرب المثلی عربی میگوید: کسی که در حال غرق شدن است دستش را به سمت هر علف و بوته ای که کنار گودال باشد دراز میکند و به آن متمسک میشود شاید بتواند از غرق شدن رهایی یابد. اما آن بوته ها و علف های کنار گودال بی ریشه اند و نمی توانند کسی را نجات دهند.
حکایت هیجانات بیهوده این ملت شبیه چنگ زدن همان غریق است به خار و خاشاک لبه گودال. چشم امیدشان را به چه کسانی دوخته اند! به کروبی؟ به موسوی؟
آیا اینها میخواهند ملت را نجات دهند؟ این دو نفر از هر ده کلمه ای که میگویند چهارتایش «آرمان های امام راحل» است و هفت تایش «رهنمودهای مقام رهبری».
اینها چگونه میخواهند تغییری را ایجاد کنند؟
حوصله و حافظه قوی ای میخواهد تا حوادث سال های شصت تا شصت و هفت را بازنویسی کرد و نقش این آقایان اصلاح طلبان را در حذف نیروهای مخالف برای نوجوانان بازگو کرد.
همین آقای موسوی در زمان درگیری بنی صدر با حزب جمهوری اسلامی از کسانی بود که آتش بیار معرکه بود و در کله پا کردن بنی صدر که حاضر به حرف شنویی و باج دهی به علما و سران حزب جمهوری اسلامی نبود نقش مهمی داشت. ملت ما آنروزها را فراموش کرده اند. حذف بنی صدر و کابینه لیبرالش زمینه را برای برخورد با دیگر گروههای مخالف فراهم کرد.
آن روزها این آقایان در کدام جبهه موضع گرفته بودند؟ در جبهه جوانان پرشور طرفدار بنی صدر یا در جبهه حزب جمهوری اسلامی؟
همین آقای کروبی که این روزها اینقدر نطق های آتشین میکند و ملت را حسابی حشری کرده است از مخالفین سرسخت بازرگان و بعدا بنی صدر بود. تازه این که چیزی نیست.
زمانی که آقای خامنه ای تازه رهبر شده بود و آقای کروبی رئیس مجلس بود. یکروز نماینده کرج از تریبون مجلس یک نطق چند دقیقه ای علیه آقای خامنه ای ایراد کرد و هشدارهایی داد. (اسم نماینده کرج را اصلا یادم نیست.) این آقای کروبی فردای آن روزبه طرفداری از آقای خامنه ای چنان نطق آتشینی علیه آن نماینده بدبخت کرد که بقیه نمایندگان هم علیه او تحریک شدند و سرانجام او را برای همیشه از مجلس اخراج کردند.
حالا این آقا با آن سابقه اش آمده شده طرفدار آزادی بیان!!
اصلا ما را س ننم؟ یعنی به ما چه؟ بگذار ملت هرجور دلشان میخواهد خود را به خواب بزنند.
بهتر است ما برویم ماهیگیری و باربی کیو درست کنیم و خودمان را الکی بخوشی بزنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر