ضمن تشکر از دوستانی که در این مدت بازدداشت و غیبت اینجانب اظهار همدردی و تاسف کردند٬ شرح دستگیری و شکنجه خود را توسط افراد لباس شخصی مختصرا مینویسم.
چند روز پیش که در حال وبلاگ نویسی و گشت و گذار در وبلاگستان بودم سه نفر لباس شخصی متشکل از همسر٬ مادر زن٬ و خواهر زن و دو سه نفر سبیل کلفت دیگر٬ بدون ارائه کارت شناسایی و اوراق هویت به سرم ریختند و با زور٬ چشم بسته ما را انداختند داخل یک ماشین ون و بردند به یک کمپ تابستانی که تقریبا دو ساعت با تورنتو فاصله داشت.
داخل ماشین هرچی اعتراض کردم که جرم من چیست و طبق کدام قانون مرا به زور برای تعطیلات آخر هفته میبرید جواب درستی ندادند. فقط جیع میکشیدند و گاهی هم ما را بشگون میگرفتند که هنوز آثارش هست.
وقتی که به کمپ رسیدیم ما را انداختند داخل یک چادر صحرایی دو در سه که شرایطی بمراتب سختتر از کانتینرهای کهریزک داشت. شبها آنقدر سرد بود که با وجود دو تا پتو و چسبیدن به بازجویان عزیز٬ از شدت سرما دندانهایم تلق تلق بهم میخورد.
در آنجا پشههایی بودند که قادر بودند از روی لباس هم آدم را نیش بزنند. بخاطر همین الان تمام بدنم مثل سلسله کوههای زاگرس قلمبه پلمبه شده است.
وضعیت بهداشتی اردوگاه هم تعریفی نداشت. بدلیل دوری سلول تا دستشویی گاهی مجبور بودم دور از چشم بازجویان و شکنجهگران عزیز٬ زیر بوته و یا کتار درختی کارمان را بکنیم.
کلا شرایط سختی بود. مثل این بود که رفتهاید وسط جنگلهای آمازون و میخواهید مثل تارزان زندگی کنید. توی این مدت از همه چیز و همه جا بیخبر بودم. فقط شنیدم مقام عظما دیروز انتخابات را تشبیه کرده به رزمایش!
واقعا با شنیدن این خبر روحیه گرفتم و حسابی خندیدم.
توی این مدتی که در بازداشت بودم فهمیدم که در انتخابات تقلب نشده!
خب. حالا شما ممکن است بپرسید رمز و راز این چیست که هر کس چند روز توی سلول انفرادی می افتد و از خبرها و دنیای اطراف بیخبر میشود٬ به این نقطه میرسد که در انتخابات تقلب نشده؟
برای اطلاع شما دوستان عزیز باید بگویم وقتی آدم میافتد توی سلول انفرادی و یا جایی که هیچ کاری نیست انجام بدهد جز خوردن و خوابیدن٬ خب. کم کم حوصلهاش سر میرود و دلش میخواهد یک کاری بکند. در این موقع بازجویان عزیز برای اینکه حوصله زندانی سر نرود چند تا از صندوقهای رای گیری را میآورند و میدهند به زندانی و میگویند بنشین و این رایها را خودت شمارش کن تا ببینی در انتخابات تقلب شده یا خیر.
بهمین خاطر زندانی بعد از شمارش یکی دو میلیون رای خسته میشود و میگوید: باباجان. ما اصلا نخواستیم! توی انتخابات حتی یک رای هم تقلب نشده! بردارید ببرید این چیزها را.
البته بازجویان عزیز ما٬ بجای صندوق رای٬ برای اینکه من حوصلهام سر نرود صندوقهای پر از مواد غذایی میآوردند که هرروز مجبور بودم منقل و آتیش را روشن کنم و بساط باربیکیو راه بیاندازیم. از بس ذغالّها را باد زدم و فوت کردم که تمام ماهیچههای فوقانی و تحتانیام درد میکند بطوریکه نهایتا از همه مواضع سیاسی خود عقب نشینی کردم و حاضر شدم اعترافات تکان دهنده ای بکنم که بزودی از صدا و سیما پخش خواهد شد.
باز خوش بحال مردم ایران! آنها فقط یک کلام پرسیدند رای ما چی شد٬ نیروهای سپاه و بسیج آنها را گرفتند و بردند کهریزک و شروع کردند به اذیت و آزارآنها . اما ما که اصلا رای نداده بودیم حتی آن یک کلام را هم نگفته بودیم که رای ما چه شد ولی باز ما را گرفتند و بردند کمپ کهریزک کانادا و شما نمیدانید در آنجا چقدر سختی کشیدیم و اذیت شدیم.
البته جای شما خالی نوشابه هم بود ولی شیشهای نبود. قوطیهای استوانهای بود. الکلی و غیر الکلی.
بهرحال هرجور حساب کنیم کهریزک سیدعلی قابل تحملتر از کهریزک مادر زن است.
مردم ایران بخاطر ولایت مطلقه سید علی عذاب میکشند و ما هم از دست توطئههای مادرزن. اما این کجا و آن کجا؟
چند روز پیش که در حال وبلاگ نویسی و گشت و گذار در وبلاگستان بودم سه نفر لباس شخصی متشکل از همسر٬ مادر زن٬ و خواهر زن و دو سه نفر سبیل کلفت دیگر٬ بدون ارائه کارت شناسایی و اوراق هویت به سرم ریختند و با زور٬ چشم بسته ما را انداختند داخل یک ماشین ون و بردند به یک کمپ تابستانی که تقریبا دو ساعت با تورنتو فاصله داشت.
داخل ماشین هرچی اعتراض کردم که جرم من چیست و طبق کدام قانون مرا به زور برای تعطیلات آخر هفته میبرید جواب درستی ندادند. فقط جیع میکشیدند و گاهی هم ما را بشگون میگرفتند که هنوز آثارش هست.
وقتی که به کمپ رسیدیم ما را انداختند داخل یک چادر صحرایی دو در سه که شرایطی بمراتب سختتر از کانتینرهای کهریزک داشت. شبها آنقدر سرد بود که با وجود دو تا پتو و چسبیدن به بازجویان عزیز٬ از شدت سرما دندانهایم تلق تلق بهم میخورد.
در آنجا پشههایی بودند که قادر بودند از روی لباس هم آدم را نیش بزنند. بخاطر همین الان تمام بدنم مثل سلسله کوههای زاگرس قلمبه پلمبه شده است.
وضعیت بهداشتی اردوگاه هم تعریفی نداشت. بدلیل دوری سلول تا دستشویی گاهی مجبور بودم دور از چشم بازجویان و شکنجهگران عزیز٬ زیر بوته و یا کتار درختی کارمان را بکنیم.
کلا شرایط سختی بود. مثل این بود که رفتهاید وسط جنگلهای آمازون و میخواهید مثل تارزان زندگی کنید. توی این مدت از همه چیز و همه جا بیخبر بودم. فقط شنیدم مقام عظما دیروز انتخابات را تشبیه کرده به رزمایش!
واقعا با شنیدن این خبر روحیه گرفتم و حسابی خندیدم.
توی این مدتی که در بازداشت بودم فهمیدم که در انتخابات تقلب نشده!
خب. حالا شما ممکن است بپرسید رمز و راز این چیست که هر کس چند روز توی سلول انفرادی می افتد و از خبرها و دنیای اطراف بیخبر میشود٬ به این نقطه میرسد که در انتخابات تقلب نشده؟
برای اطلاع شما دوستان عزیز باید بگویم وقتی آدم میافتد توی سلول انفرادی و یا جایی که هیچ کاری نیست انجام بدهد جز خوردن و خوابیدن٬ خب. کم کم حوصلهاش سر میرود و دلش میخواهد یک کاری بکند. در این موقع بازجویان عزیز برای اینکه حوصله زندانی سر نرود چند تا از صندوقهای رای گیری را میآورند و میدهند به زندانی و میگویند بنشین و این رایها را خودت شمارش کن تا ببینی در انتخابات تقلب شده یا خیر.
بهمین خاطر زندانی بعد از شمارش یکی دو میلیون رای خسته میشود و میگوید: باباجان. ما اصلا نخواستیم! توی انتخابات حتی یک رای هم تقلب نشده! بردارید ببرید این چیزها را.
البته بازجویان عزیز ما٬ بجای صندوق رای٬ برای اینکه من حوصلهام سر نرود صندوقهای پر از مواد غذایی میآوردند که هرروز مجبور بودم منقل و آتیش را روشن کنم و بساط باربیکیو راه بیاندازیم. از بس ذغالّها را باد زدم و فوت کردم که تمام ماهیچههای فوقانی و تحتانیام درد میکند بطوریکه نهایتا از همه مواضع سیاسی خود عقب نشینی کردم و حاضر شدم اعترافات تکان دهنده ای بکنم که بزودی از صدا و سیما پخش خواهد شد.
باز خوش بحال مردم ایران! آنها فقط یک کلام پرسیدند رای ما چی شد٬ نیروهای سپاه و بسیج آنها را گرفتند و بردند کهریزک و شروع کردند به اذیت و آزارآنها . اما ما که اصلا رای نداده بودیم حتی آن یک کلام را هم نگفته بودیم که رای ما چه شد ولی باز ما را گرفتند و بردند کمپ کهریزک کانادا و شما نمیدانید در آنجا چقدر سختی کشیدیم و اذیت شدیم.
البته جای شما خالی نوشابه هم بود ولی شیشهای نبود. قوطیهای استوانهای بود. الکلی و غیر الکلی.
بهرحال هرجور حساب کنیم کهریزک سیدعلی قابل تحملتر از کهریزک مادر زن است.
مردم ایران بخاطر ولایت مطلقه سید علی عذاب میکشند و ما هم از دست توطئههای مادرزن. اما این کجا و آن کجا؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر