احمدینژاد و وبلاگ بيلی و من:
احتمالا شما وبلاگ بيلی و من را بخاطر مصاحبههای معروفش با بلاگرها میشناسيد ولی آشنايی و رفاقت من با اسد برميگردد به دوران بچگی. يعنی همان زمانی که در کوچههای قديمی ”پرشينبلاگ“ با هم خاکبازی ميکرديم. البنه اسد خيلی بازيگوش بود و اغلب سگبازی ميکرد و من مردمآزاری. من زنگ وبلاگهای مردم رو ميزدم و فرار ميکردم.
بعد از مدتی هردو ما را از پرشين بلاگ بيرون کردند و ما آواره غربت شديم. شکرخدا، بزنم به تخته، از زمانی که از پرشين بلاگ بيرون آمديم وضع و اوضاع اسد حسابی توپ توپ شده. سايت شخصی راهانداخته، خبرگزاری بلاگ نيوز را راه انداخته، کلی دم و تشکيلات بهم زده و بادی گارد داره و وبلاگ ضدگلوله سوار ميشه. ما هم شکرخدا وضع و اوضاع مان بدک نيست فقط هنوز اجاره نشين بلاگ اسپات هستيم و موتورگازی سوار ميشيم.
اگر توی تمام اين وبلاگستان رو که بگرديد فردی به باضفايی و با مرامی اسد پيدا نميکنيد. صداقت و سادگیاش از همين فاصله دور قابل لمس است. دغدغه خانه مادری دارد و روحيه کار جمعی. اسد از جمله افرادی است که حتی اگر با او اختلاف عقيدتی و سياسی به اندازه صدو هشتاد درجه هم داشته باشی باز مانعی در راه دوستی با او احساس نميکنی. خيلی آقا و باصفاست. البته بعضی اوقات لر بازی درمیآورد.
اخيرا باخبر شدم که رفته با احمدینژاد بعنوان يک بلاگر مصاحبه کرده. قضيه را از خودش پرسيدم ميگفت قضيه اينجوری که تو فکر ميکنی نبود. بهتر است ماجرا را از زبان خود اسد بشنويم:
... راستش چند شب پيش ما توی ششدانگ خواب بوديم که ديديم يک نفر داره در ميزند. اينقدر شديد دقالباب ميکرد که ما سراسيمه از خواب بيدار شديم و زير شلواریمان را عجله عجله پوشيديم و از همان بالای ايوان داد زديم:
- کيه در ميزنه اين وقت شب؟
- آقای عليمحمدی بدادم برس. دستم بدامانت. وبلاگم داره از دست ميره. اگر همين الان با من مصاحبه نکنی وبلاگم تا صبح تلف ميشه و خونش میافته گردن شما.
اسد: اصلا شما کی هستی؟ اسمت چيه؟
- من احمدینژادم. وبلاگ نويس تازه کار.
اسد: برو دنبال کارت. اينجا هم دست از سر ما برنميداريد. ما از دست امثال شما آواره غربت شديم حالا اومدی که با تو مصاحبه کنم؟ خواب ديدی خيره. نميشه آقا.
احمدینژاد: حالا در رو واکن تا با هم صحبت کنيم.
اسد: نميشه. فقط اندازه دماغ و دهانت لای درب رو باز ميکنم. جلو تر نيا.
احمدینژاد: باشه. مواظب باش دماغم را لای در له نکنی. خب مصاحبه رو شروع کن ديگه.
اسد: خب بگو ببينم از کی وبلاگ نويسی رو شروع کردی؟
احمدینژاد: از همين ديروزصبح. البته قبل از ناشتا بود.
اسد: خب. به اين جواب شما در بلاگ نيوز لينک داده شد.اما سوال بعدی .وبلاگ در حوزه انديشه و فرهنگ چه نقشی ميتواند ايفا کند؟
احمدینژاد: (کمی فکر ميکند)... آقاجان. قبول نيست خيلی سوال سختی پرسيدی. ميشه بجای پاسخ اين سوال در مورد اسرائيل جواب بدم؟
اسد: زکی! آقارو! نصفه شبی آمده ما رو بيدار کرده تا در مورد اسرائيل برامون حرف بزنه. نه خير نميشه. جرزنی نکن. اگه جواب سوال رو نميدونی بگو نميدونم. با اين وجود به همين جرزنی شما در بلاگ نيوز لينک داده شد. حالا بريم سر سوال بعدی. نظر شما در مورد مستعار نويسی چيست؟
احمدینژاد: مستراح نويسی؟ راستش مستراح نويسی خيلی خوبه. من دوران بچگی روی درو ديوار دست به آب مدرسه عليه ناظم مدرسه و معلم رياضی فحش مینوشتم. آخه اونا با من لج بودند. قبل از انقلاب هم توی مستراح عمومی ترمينال غرب عليه رژيم شاه شعار مينوشتيم که يکبار ساواک فهميد و سرمان را توی همون چاله کرد.
اسد: آقاجان اينا چيه ميگی؟ منظور من مستعار نويسی بود نه مستراح نويسی. ولی با اين وجود به اين جواب شما هم در بلاگ نيوز لينک داده شد. اما آخرين سوال.
احمدی نژاد: خدا کنه اين سوال آسان باشه
اسد: شما سگ داريد؟
احمدینژاد: نه. مگه برای وبلاگ نويسی سگ داشتن لازمه؟
اسد: لازم که نيست ولی اگه داشته باشيد بهتره. برای وبلاگ نويسی انگيزه لازمه. ما رو که ميبينی هيچ تريبونی نداريم برای انعکاس حرفهايمون لذا انگيزهدار شديم بسمت وبلاگ نويسی اما شما که بيست و هفت ساله متکلم وحده هستيد ديگه وبلاگ نويسی واسه شما معنا نداره. انگيزه لازم است . انگيزه!
احمدی نژاد: خوشبختانه من قسمت اول انگيزه را دارم
اسد: از وقتی که در اختيار ما گذاشتيد سپاسگزارم. هرًی. يعنی خوشآمدی. بسلامت.